آنجا که مردان در مقابل یک زن سر تعظیم فرود می آورند

 

حرم حضرت معصومه

 

تمام مردم دنیا باید جمع شوند و اوج نگاه زن محور جوامع اسلامی را در گوشه گوشه ی صحن و رواق های حرم حضرت معصومه (س) ببیند.

آنجا که عالمان و مردان بزرگ علم و عرفان، سر تعظیم به پیشگاه خواهر حضرت عشق فرو می آورند.

کجای دنیا این همه مرد را خواهی یافت که دست ادب در مقابل یک دختر به سینه گذارده ، به آستان بوسی اش مفتخر باشند؟!

آری در اسلام ارزش به تقواست ، به عفت و به پاکی. دختر و پسر و زن و مردش هم فرق نمی کند .

 

معصومه. رمضانی 


موضوعات: مناسبتها, دلنوشته
   شنبه 16 آذر 13982 نظر »

اینها از مردم نیستند 

آتش زدن قرآن

 

 

امروز ایستگاه مترو شلوغ بود.

فریبا هم آمده بود ، مثل همیشه.

همان خانم دست فروش سی و پنج  ساله ای که هر روز کله ی سحر خودش را هزار جور بزک می کند تا وسط قطار مترو بیشتر به چشم بیاید بلکه زودتر دونات هایش را بفروشد و زودتر برود پی زخم های زندگی َش.

 

صبح برای همه شروع شده و همه باید می دویدند.

حتی پسر شانزده_هفده  ساله ای که در  ورودی متروی صادقیه بساط کرده بود و بی خیال غرور جوانه زده اش ژیلت و لیف و شال و کلاه می فروخت.

 

صبح برای همه شروع شده بود.

برای کاسب. برای نانوا. برای دانشجو. حتی برای راننده ای که ما را تا مترو رساند و از گرانی بنزین خون گریه کرد.

برای همه. و این همه قبل بیرون زدن از خانه،  قرآن سر طاقچه شان را بوسیده و از خدای نازل کننده اش طلب روزی حلال و برکت کرده بودند.

 

جماعت امروز و هر روز ملت من با تمام گرانی ها و با تمام نداری ها فریاد هم اگر دارند، می زنند اما قرآن سر طاقچه شان حرمت دارد. نه… ساده باید باشیم اگر فکر کنیم قرآن هایی که امروز صبح در آتش سوخت به دست فریبا خانم سوخت و آن پسر بچه و راننده مان.

 

 

معصومه رمضانی

   یکشنبه 26 آبان 13981 نظر »

سمفونی باران

 

بارش باران

 

باران که می بارد نمی دانم چند نفر در فکر سرپناهی هستند تا سرشان در روی بالشی گرم بگذارند و کمی آرامش بگیرند.

 

باران که می بارد نمی دانم چند کودک نگران کفش های سوراخ فردایشان هستند.

 

نمی دانم چند پدر نگران نرفتن سرکار و نبودن روزی فردایند.

 

نمی دانم چند مادر غصه میله های سرد گاری چرخدار پسرشان را می خورند.

 

نمی دانم ..

فقط می دانم ، خیلی از ما بعضی از این نگرانی ها را درک کرده ایم و حالا که اوضاعمان کمی روبه راه است و باید کاری کنیم ، فقط غصه می خوریم.

 

 

متین 

   شنبه 4 آبان 1398نظر دهید »

برزخ زندگی 

 

گنگ زندگی می کنیم

نه برای اعتقاداتمان می جنگیدم

نه مرزهایمان را با مخالفانمان مشخص می کنیم

نه همتی برای بهتر شدن زندگی مان می کنیم

و نه جرأت تغییر شرایط را داریم

اما خوب می دانیم که زندگی شجاعت می خواهد

و شجاعان برندگان این زندگی اند

ما شده ایم مشوقان دلیر دلان و خودمان در تناقضاتی که ساخته ایم دست و پا می زنیم

نه در بین خوبان جای داریم

نه مرام مخالفان را می پسندیم

چه بد برزخی ساخته ایم

 

متین

   سه شنبه 30 مهر 13981 نظر »

سخنی با بانوان

 

اصلش هر چه فکر می کنم می بینم اربعین برای ما زنهاست. برای ما تا برویم و بر مویه های عقیله ی بنی هاشم ،زینب کبری (س) مرهم گذاشته ، عهد ببندیم : جبهه ی برادرش را مرد اگر لازم است ما خودمان کوله ی مردهامان را بسته و بند پوتین هاشان را محکم می کنیم.

 

مردان و پسرانمان به فدای برادرت بانو. اما … اما خانمی که آمده ای برای تسلای دل خواهر ارباب ، با خودت نگو: روز اربعین همه در بین الحرمین هستند و مباد که من جا بمانم .

تکلیفت را روشن کن. اگر در خیمه زینب کبرایی تو را با جمعیت نامحرمان چه کار؟! حرم ارباب و حرم مریدش فرق نمی کند .زینب (س) و زنان همگی باید در خیام بمانند .

 

 

معصومه رمضانی

   چهارشنبه 24 مهر 13982 نظر »

جا مانده‌ها بخونن

 

اربعین  

 

 

همه رفتند و دل بی سر و پا جا مانده

از هوای حرم کرب و بلا جا مانده

 

به گمانم که میان همه زائر ها

فقط امضای برات دل ما جا مانده

 

یک به یک می رسد از هر طرفی نامه دوست

که حلالم بکن ای از همه جا مانده

 

صرف کردند همه فعل خداحافظی و

یک نفر هست ز جمع رفقا جا مانده

 

اربعین، پای پیاده، حرم حضرت عشق

حسرتش بر دل تنهای گدا جا مانده

 

قصه این است که من لایق آقا نشدم

از همین است که این من ز شما جا مانده

 

نام ما را بنویسید کف صحن حسین

بنویسید که یک بی سر و پا جا مانده

 

♦♦♦

لایق‌وصل‌تو‌که‌من‌نیستمـ

 

قلبی شکسته و همه شب در هوای تو

پر می کشد به نیت ایوان طلای تو

 

دستم نمی رسد به ضریح تو یاحسین

کاری بکن برای من عالم فدای تو

 

گویا قنوت من به اجابت نمی رسد

فکر و خیال من شده صحن و سرای تو

 

یک جای دنج از حرم تو برای من

من هر چه دارم ای همه چیزم…برای تو

 

هرشب به یاد روضه ی تو غصه می خورم

آری به خون نشانده دلم را عزای تو

 

صبری خدا به این دل جا مانده ام دهد

این اربعین نشد برسم کربلای تو

 

من از نگاه مهر تو یک خوشه خواستم

یک گوشه از کناره ی شش گوشه خواستم

 

اسماعیل‌شبرنگ

   پنجشنبه 18 مهر 1398نظر دهید »

دل عاشق 

 

وقتی عاشقی و دلت گیر ، باید بلد باشی ناز بکشی ، دل بدست آوری ، شاد کنی اگر نتوانستی همه چیز خراب می شود .

 

چون دل معشوق زود می شکند و سخت جوش می خورد یا اصلا جوش نمی خورد و اگر هم جوش خورد ، فراموش نمی کند .

شاید برای همین است که عاشقی کردن سخت است ، آخر همه تحمل ناز کشیدن های طولانی و خریدن اشک های بی امان را ندارند و این می شود که دلی می شکند و عشقی می میرد .

نمی دانم ایراد از عشق است یا عاشق که مرز عشق و نفرت ، به مویی بند است و فاصله شان فرسنگ ها .

 

لابد که ایراد از عاشق است .

اما من عاشقی را می شناسم که که هر وقت دل شکسته تریم ، بیشتر تحویلمان می گیرد.

هر وقت دلگیر تریم ، خاطرمان برایش عزیزتر است و خدا نکند که اشکی بریزیم و گریه ای کنیم ، آن وقت دنیا را به پایمان می ریزد .

اینها نه برای این است که خریدار غم است ، نه، بلکه از آن جهت است خوب عاشقی بلد است.

و خوب دل را می فهمد. خوب غم را می خرد و دل غمگین، متلاطمش می کند.

شیفته دل آرام است .

برای همین غم را می برد و جایش دلی مملو از آرامش می گذارد.

دلی آرام با شادی زیر پوستی که نمی دانیم این شادی از کجاست و برای چیست !

فقط می دانیم که دوست داریم دوباره زندگی کنیم،دوباره محبت کنیم و دوباره محبت هدیه دهیم .

چه عاشقی است این عاشق و چه نزدیک است .

همین جاست فقط کافی است رد اشک هایی که در فراغش ریخته ای بگیری و تا بغضی که زیر گلو مانده است برسی.

که فرمود: «نحن اقرب من حبل الورید.»

 

متین

کلیدواژه ها: دل عاشق, عاشق, ناز کشیدن
   سه شنبه 8 مرداد 1398نظر دهید »

نیایش 

 عاقبت به خیری

 

حبیبم !

می دانم عقل ، مخلوق توست و مخلوق تو همواره نیازمند است.

پس مگذار با غره شدن بر عقل ناقص خود ، حس بی نیازی بر من غالب شود و عاقبتم را بر باد دهم .

 

متین

   شنبه 5 مرداد 1398نظر دهید »

همسرانه

 

همیشه وقتی خوشحال می شوم که بی خبر از من و بدون این که بفهمم برای خوشحال شدنم کاری انجام دهی ، تا عزیز بودنم ، مهم بودنم ، عشق بودنم را ببینم .

شاید این خودخواهی باشد ولی خب من این طوری می پسندم دیگر .

البته بماند که تو خیلی هم بلد نیستی سوپرایزم کنی و حرصم می دهی . و بعد برای راضی کردنم هزار بهانه می تراشی که: فلان روز را یادم نبود ، اما این بار خواستم بخرم تخمش را ملخ زده بود .

 

وای که چقدر ناشیانه بهانه می آوری و چه پر طمطراق وعده می دهی . و من هم مثل همیشه چه زود و ساده راضی می شوم …

 

اصلا زندگی با تو را با همین وعده و وعید هایش ، دلخوشی های لحظه ای و بودن و نبودن هایش دوست دارم .

همین قدر ساده ..

 

وقتی از چیزی ناراحتی و با خودت حرف میزنی و یا وقتی از دست من عصبانی هستی و بدون این که چیزی بگویی دندان به دندان میسابی اگر چه قیافه ات خنده دار نمی شود اما من خنده ام میگیرد .

اصلا آن موقع ها بیشتر دوستت دارم .

 

من هم مثل تو علاقه بیش از حدی به ” چشم ” شنیدن دارم ، اصلا نمیدانم من و تو ، دو پادشاه ، چطور در یک اقلیم گنجیده ایم از بس به چشم شنیدن های هم علاقه داریم .

 

اصلا بگذار برویم سر اصل مطلب من نمی دانم چه شد آن روز که ادعایم می شد : منو عاشقی … ؟ !

و آن روز که غرورِ محل ندادن به یک صف ، خواهان ، بَرَم داشته بود ، تو چطور وارد دلِ مثلا قفل زده ی من شدی ؟

 

چه طور وارد شدی که حالا وقتی دعوایمان می شود و با هم قهر می کنیم - اگر چه مراقب غرور نازنیم هستم _ اما هزار جان می کنم تا غیر مستقیم حرف بزنی ،.

تا غیر مستقیم بخندی .

محلم دهی .

 

و چقدر به دلم می چسبد وقتی با این غیرمستقیم هایم همراهی می کنی و مثلا نمی دانم که داری چه می کنی .

 

جانانم ! چقدر خوب است که خیلی ساده ، می فهمی ، درک می کنی که این همه غرور و خودخواهی فقط ناز کردن ساده ایست برای خریداری چون تویی …

 

متین


موضوعات: دلنوشته
   شنبه 18 خرداد 1398نظر دهید »

عشق بازی

 

عشق بازی با خدا

 

آدمی به عشق زنده است.

یکهو بی قرار می شود و دلش عشق می خواهد .

بی هوا سینه اش تنگ می آید و کوچک می شود. آن موقع است که نمی داند چه می خواهد .

این در حالی است که خدا دارد با او عشق بازی می کند تا بنده اش را عاشق خود کند و اگر عشقش را گم کرده بگردد و بگردد و او را پیدا کند.

این جور وقت ها خدا خودش را بین بی قراری های آدمیزاد پنهان می کند تا عیار عشق او را بالا ببرد، ولی او گاه راه را گم کرده در پی عشق های خیالی می رود و گاه چنان عاشقی می کند که خود خدا هم عاشقش می شود.

و امان به روزی که خدا عاشق آدمی شود. “و مَن عَشَقَنی عَشَقْتُه و مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُه” کاش حواسمان به بی قراری های گاه گاهمان باشد و به آن زمان ها که دلمان عشق می خواهد. 

 

 

متین ،رمضانی. تلفیقی از نوشته های کال ما

   پنجشنبه 16 خرداد 1398نظر دهید »

1 3 5 ...6 ...7 8 9 10 11 12 ... 18

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 1120
  • دیروز: 1017
  • 7 روز قبل: 4504
  • 1 ماه قبل: 25548
  • کل بازدیدها: 842463
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 21
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 25
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 19
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1