« شهید علی اکبر حاجی پورنامه دلسوزانه حجت الاسلام قرائتی به مسئولین »

داستان کوتاه

 


در همسایگی ما چند پسر جوان با مادر پیرشان زندگی می کنند که وضع مالی درستی ندارند و هیچ وقت هم مراعات حال همسایه ها را نمی کنند و همیشه با مشتری های شبو نصف شب و وقت و بی وقت خود ، آسایش را از همه اهل محل گرفته اند .

 

مادر پیرشان هم همیشه مریض احوال است و نالان ، من هم فقط به حرمت موی سفیدش احترامش را دارم و با او سلام و علیک می کنم . پیرزن هر وقت مرا می بیند شروع می کند به در دل و شکایت از روزگارش ، من هم برای اینکه زودتر از دستش راحت شوم همیشه با یک سری جملات تکراری مثل « خدا بزرگ است ، درست می شود ….» حرف را تنهام می کنم و به سرعت به خانه می روم .

 

یک روز برای خرید از خانه بیرون آمدم ، پیرزن همسایه را دیدم که آرام آرام جلوی در خانه شان قدم می زد ، با او سلام و احوال پرسی کردم .

 

_ سلام مادر ، خوبی ؟

_ سلام مادر جان ، نه مادر خیلی مریضم ، دیشب حالم بد شد ، رفتم دکتر ، پول نداشتم داروهامو بگیرم .

_ عجب ، خدا بزرگه مادر .

_ مادر ! می تونی هزار تومن بدی من نون بخرم ..

 

وای خدای من ! دنیا دور سرم چرخید ، برای یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد فقط سکوت بود و سکوت بود سکوت .

یک لحظه به خودم آمدم صدایم صاف کردم وگفتم:

_ حتما مادر ، حتما .

 

دست در کیفم کردم و مبلغی پول به او دادم ، خیلی خوشحال شد ، کلی هم دعا کرد و رفت تا نان بخرد . آنقدر ناراحت شدم که کلا فراموش کرده بودم برای چه از خانه بیرون آمدم ، به آرامی قدم برداشتم و به طرف سر خیابان حرکت کردم ، همه فکر و ذکرم فقط پیرزن همسایه بود ، مدام خودم را سرزنش می کردم که چرا هیچ وقت به این فکر  نکردم که این بنده خدا اینقدر می نالد لابد چیزی می خواهد .

 

فکر این که شبی گرسنه خوابیده باشد دیوانه ام می کرد ، با خودم گفتم : تو اصلا مسلمانی ؟ نه ! واقعا تو مسلمان نیستی که از حال همسایه ات خبر نداری ، پسرش مواد فروش است به این بنده خدا چه ربطی دارد ، پیرزن بیچاره حتما باید به زبان می آورد . واقعا که ..


همین طور داشتم خودم را سرزنش می کردم که یکدفعه با خودم گفتم ؛ واقعا ها ! حتما یک فقیر باید امام زاده باشد تا ما به او کمک کنیم ، شاید هم اگر پیرزن همسایه یک آدمی بود که پسرانش شغل دیگری داشتند من بیشتر به او توجه میکردم .

 

هر چه این افکار  بیشتر به سرمی آمد بیشتر شرمنده می شدم می دانستم که برای همه عمر شرمنده لحظه ای هستم که پیرزن در خواستش را به زبان آورد .ولی یک تصمیم بزرگ گرفتم و با خودم قرار گذاشتم که هیچ وقت برای خوبی کردن آدمها را گزینش نکنم …

 

 

عبدی متین

   یکشنبه 26 دی 1395
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: رحیمی [عضو] 

نوزدهم ربیع الثانی ابتداي بيماري حضرت زهرا(سلام الله علیها) بر اثر ضربه قنفذملعون
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ …

باور نمی کنید؟

خورشیدم و زمان غروبم رسیده است
ابری سیاه هاله به رویم کشیده است

بعداز پدر بلای دو عالم شد ارث من
قسمت به سفره ام غم صد داغ چیده است

روز و شب از غریبی و غم گریه می کنم
اشکم به روی گونه سرخم چکیده است

هرکس عیادتم برسد آه می کشد
معلوم می شود که ز من دل بریده است

شبها ز درد سینه نفس تنگ میشوم
چون پیله درد و غصه تنم را تنیده است

پیش علی قیام من از روی غیرت است
ورنه قد مرا غم بی حد خمیده است

این سهم روز ختم شه ختم الانبیاست
این مزد و اجر شاه به خاک آرمیده است

من آن گلم که پای چهل تن به پشت در
از روی شاخ و برگ تن من دویده است

باور نمی کنید؟ قیامت خدا گواست
زیرا که او به عرش فغانم شنیده است

باور نمی کنید؟ که محسن بجای شیر
در بین دود ، شعله ی آتش مکیده است

گوشی نمانده تا بزنم گوشواره ای
سیلی تمام لاله ی گوشم دریده است

من حیدری شدم وبه این جرم جان دهم
پاره تن پیمبرتان یک شهیده است
مجتبی صمدی شهاب

علی علیه السلام

1395/10/29 @ 21:57
نظر از: فاطمه عامری ( مشاور ) [عضو] 
5 stars

سلام دوست عزیز.مطلب بسیار تکان دهنده ای بود.ممنون .شاد و پیروز باشید.

1395/10/27 @ 21:58
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 
5 stars

سخت است بدون تو تحمل به خدا

برگرد وسيله ي توسل به خدا

آنكس كه تو انتظار داري نشدم

اين جمعه خودت بيا توكل به خدا

1395/10/26 @ 09:07


فرم در حال بارگذاری ...

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 1536
  • دیروز: 1459
  • 7 روز قبل: 7962
  • 1 ماه قبل: 42526
  • کل بازدیدها: 883148
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 16
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 27
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 18
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1