خاطره ای از رحمان رحمان زاده  محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان نزدیک چادر فرماندهی بود ، در چادر بودم که از بیرون کسی مرا به اسم صدا زد . بیرون که آمدم آقا مهدی را جلوی چادر تدارکات بهداری دیدم ، سرِ گونی نان خورد را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای خرده نان ها را می گشت ، تا آخر قصه را خواندم . بیشتر »
   جمعه 24 دی 1395نظر دهید »
من سال‌ها پیش در مجمعی گفتم که مرحوم آقا میرزا جواد آقا در نماز شب - حالا چه نماز شبی، با چه کیفیاتی، چه حالاتی، سه ساعت مانده به اذان صبح بلند می‌شود تا برود وضو بگیرد. نقل می‌کردند که به آسمان نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت، به آب نگاه می‌کرد اشک می‌ریخت، صورتش را می‌شست، اشک می‌ریخت؛ یعنی خشوع کامل؛ تضرع کامل و دائم. ایشان چنین شخصیتی بود. در قنوت نماز شب، همان‌طور که دعا می‌کردند و ذکر می‌گفتند، این شعر را می‌خواندند بیشتر »
   چهارشنبه 24 شهریور 13952 نظر »
مقاومت به روایت شهید محمد جهان آرا    امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادت نامه خود را می گفتند و یک نفر پشت بی سیم یادداشت می کرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل… بیشتر »
   دوشنبه 3 خرداد 1395نظر دهید »
جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 1301
  • دیروز: 1459
  • 7 روز قبل: 7962
  • 1 ماه قبل: 42526
  • کل بازدیدها: 883148
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 16
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 27
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 18
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1