نفتکش سانچی

سوگ‌سروده به یاد هم‌میهنان کشتی سوخته

 

نفتکش سانچی

 

الهی جانِ آب آتش بگیرد

که دریا زین عذاب آتش بگیرد

 

ندیدم جز شما پروانه ای را

که در آغوش آب آتش بگیرد

 

خرابم من، خرابم من، الهی

که این جان خراب آتش بگیرد

 

در این غم، گونه و رخساره بگذار

که با اشکِ مذاب آتش بگیرد

 

درون سینه، آرامم بسوزد

درون دیده، خواب آتش بگیرد

 

اگر پرسی ز کشتی بان و کشتی

زبانم در جواب آتش بگیرد

 

تو ای خورشید، بر بالین دریا

نیا، چون آفتاب آتش بگیرد

 

ندارم چاره غیر از شعر و تَرسَم

به دفتر، شعر ناب آتش بگیرد

 

افشین علا

   سه شنبه 26 دی 1396نظر دهید »

 احادیث 

احادیث ظهور

 

پیامبر خدا محمد مصطفی ( که درود خدا بر او باد) در روایتی فرمود:

روزگاری خواهد آمد که دین خدا تکه تکه خواهد شد. سنت من در نزد آنان بدعت و بدعت در نزد آنان سنت باشد ، شخصیت های بزرگ در نزد آنها حیله گر خوانده می شوند و اشخاص حیله گر در نزد مردم، با شخصیت و وزین خوانده شوند .

***********

مومن در نزد آنان حقیر و بی مقدار می شود و فاسق به پیش آنها محترم و ارجمند باشد ، کودکانشان پلید و گستاخ و بی ادب و زنانشان بی باک و بی شرم و بی حیا شوند، پناه بردن به آنها خواری و اعتماد به آنان ذلت و درخواست چیزی از آنها نمودن، جامه درویشی به تن کردن و مایه بیچارگی و ننگ است .

در آن هنگام خداوند ، آنان را از باران به هنگام، محروم سازد و در وقت نامناسب بر آنها ببارد .

*************

اگر در جمع آنها باشی به تو دروغ گویند

زمانی بر مردم بیاید که چهره هایشان چهره های آدمیان ولی دل هایشان دل های شیاطین باشد ، بسان گرگان درنده خونریز باشند. از منکرات اجتناب نکنند، پیوسته به کارهای ناپسند خویش ادامه دهند ، اگر در جمع آنها باشی به تو دروغ گویند و اگر خبری برایشان بازگویی تو را دروغگویی شناسند و چون از آنها غایب باشی غیبتت کنند . افراد بد بر آنان مسلط شود که آنان را به انواع عذاب معذب دارند، نیکانشان دعا کنند ولی اجابت نشود.

**************

شکم هاشان خدایان آنها، و زنانشان قبله گاهشان و پولشان دین شان

در جایی دیگر رسول خدا فرمود : زمانی بر مردم بیاید که شکم هاشان خدایان آنها شود، و زنانشان قبله گاهشان و پول شان دین شان شود و کالاهای دنیوی را مایه شرف و اعتبار و ارزش خویش دانند .

***********

از ایمان جز نامی و از اسلام جز آثاری و از قرآن جز درس نماند. ساختمان های مسجدهایشان آباد باشد ولی دلهایشان از جهت هدایت خدا خراب شود .

**************

به چهار بلا مبتلا شوند. نخست: تجاوز به ناموس شان

در آن روزگار است که خداوند، آنها را به چهار بلا مبتلا سازد . نخست: تجاوز به ناموسشان و دوم: هتک حرمت از ناحیه زورمندان و ثروتمندانشان ، سوم: خشکسالی، چهارم: ظلم و ستم از جانب زمامداران و قاضیان .

اصحاب از سخنان آن حضرت سخت به شگفت آمدند و گفتند : یا رسول الله ! مگر آنها بت پرست هستند؟ پیامبر فرمود : آری هر پول و درهمی به نزد آنها بتی است که در حد پرستش به آن تعلق خاطر دارند .

************

آنچنان از علما بگریزند که گوسفند از گرگ گریزد

از پیامبر خدا در منابع شیعه و اهل تسنن روایت شده است که در جایی دیگر فرمود:

روزگاری بیاید که مردم شان آنچنان از علما بگریزند که گوسفند از گرگ گریزد. در آن هنگام، خداوند آنها را به سه بلا دچار سازد : نخست آنکه برکت از مالشان بگیرد ، دوم: ستمگران را بر آنها مسلط سازد و سوم انکه بی ایمان از دنیا بروند .

************

یکی از اصحاب از پیامبر پرسید: یا رسول الله دین مردم شان چگونه خواهد بود؟

پیامبر فرمود : زمانی بر مردم بیاید که هر کس دین خویش را به سختی حفظ کند . دینداری شان بسان کسی ماند که آتش در دست خود نگه دارد.

*************

   جمعه 15 دی 13962 نظر »

 

فال حافظ

صــــــدا زدنــــــد!

او ظــهـــور کــرده اســـت و  بــســوی قــدس راهــــی!

نـــمـــی آیــــی؟

گفـــــتـــــم چـــــرا

ولــــی بـــعــــد از قـــضـــای نـــمازهـــای نـــخـــوانــده ام

و بـــعـــد ادای حـــق الناسی کـــه  گردنــــم اســـت

و بــــعــــد از….

اگـــــر تـــوفـــیـــق  بـــود

اگــــر قــــســمـــت بــــود

اگــــر لـــیـــاقــــت داشـــتـــیــم

اگــــر …….

 

   جمعه 8 دی 13961 نظر »

آقا اجازه 

 

گل حاشیه

 


آقا باز منم آمده ام بگویم ،… سلام
آقا اجازه ! آمده ام باز پشت بام


ها می کنم که گرم شود دستم از بخار
من سردم است می کشد آغوشم انتظار !


تا کی ؟ الی متی ؟ همه را پیر کرده ای
آقا اجازه ! فکر کنم دیر کرده ای !


آخر چرا نگو که دعایت نمی کنیم
شبهای سرد جمعه صدایت نمی کنیم


من هر قنوت نام تو را گریه می کنم
شب در سکوت نام تو را گریه می کنم


حتی اگر شکوفه کند بی تو باغمان
عادت کند نبود تو را چشم آسمان


حتی اگر نفس به تو بی اعتنا شود
پروانه ها اگر که تو را یادشان رود

 

   جمعه 8 دی 1396نظر دهید »

ظهور نزدیک است

 

علایم ظهور

 

بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است

مسیر راه حقیقت چو موی باریک است

 

در این زمان و زمانه کجاست راه نجات

قلوب مردم شهرم عجیب تاریک است

 

تمام باورمان را به سُخره میگیرند

چقدر باور و ایمان به کفر نزدیک است

 

به جای خنده بر این حرف اشک باید ریخت

به جای تسلیت اما جواب تبریک است

 

خدای های فراوان در این زمان داریم

وجودمان همه سر تا به سر تشریک است

 

اصولمان شده بازیچه ی هالوها

میان یاوه و حرف درست تفکیک است

 

به گوش میرسد آوای روح بخش حیات

بخوان دعای فرج را ظهور نزدیک است.

 

 

محدثه شفاعت ، طلبه فارغ التحصیل

   چهارشنبه 6 دی 13968 نظر »

موذن بد صدا نباشیم!!!

 

رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنه ای می‌فرمایند : داستانی از مولوی نقل می‌کنم که داستانی سمبولیک و رمزی است و من هر وقت یادم می‌آید، از این داستان به خودم می‌لرزم و به خدا پناه می‌برم.

 

مولوی نقل می‌کند و می‌گوید: در شهری که هم مسلمان‌ها و مسیحی‌ها در آن زندگی می‌کردند مؤذّن بدصدایی وارد محلّه‌ مسلمان ‌ها شد و چند وعده اذان گفت. او خیلی اذان را بد می‌گفت. یک روز مرد نصرانی از محلّه‌ای دیگر به محلّه‌ مسلمان‌ها آمد و گفت: این مؤذّن شما کجاست؟

 

گفتند: چکارش داری؟ گفت: می‌خواهم از او تشکّر کنم که یک مشکل بزرگ را حل کرد. راهنمایی‌اش کردند و او مؤذّن را پیدا کرد؛ بنا به تشکّر کردن از او نمود. مؤذّن گفت: چرا از من تشکّر می‌کنی؟

مسیحی گفت: تو حقّی بر گردن من داری که هیچ ‌کسی چنین حقّی به گردن من ندارد و جریان از این قرار است که : من دختر جوانی در خانه دارم . مدّتی بود این دختر جوان محبّت اسلام به دلش افتاده بود و تمایل به مسلمانی داشت. هرکار می کردیم به کلیسا بیاید نمی آمد و در مراسم ما شرکت نمی کرد و به عقاید ما بی اعتنایی می کرد. ما عاجز شده بودیم که چه بکنیم. خلاصه در کار این دختر درماندیم .

 

دوسه روز پیش که تو اذان گفتی صدای تو را این دختر شنید و گفت: این چیست؟ این صدای کریه از کجاست؟ گفتیم: اذان مسلمانهاست. از آن لحظه ما راحت شدیم و به کلی محبت اسلام از دل این دختر رفت و اکنون هم برگشته است و دارد زندگی عادی خودش را می کند و به کلیسا می آید و مراسم را انجام می دهد و ما این را مدیون تو هستیم، زیرا تو بودی که دختر ما را به ما برگرداندی.

 

بارها من به خودم و به دوستانم گفته ام : ما آن مؤذن بد صدا نباشیم که عشق به اسلام را در دلها فرو بنشانیم و به استفهام عظیم که در دنیا برای معرفت اسلام به وجود آمده است با منکر و زشتی پاسخ بدهیم. این وظیفه ماست. چه کسی در دنیا چنین مسئولیتی دارد؟! ۱

 

یک مؤذن داشت بس آواز بد

در میان کافرستان بانگ زد

 

چند گفتندش مگو بانگ نماز

که شود جنگ و عداوتها دراز

 

او ستیزه کرد و پس بی‌احتراز

گفت در کافرستان بانگ نماز

 

خلق خایف شد ز فتنهٔ عامه‌ای

خود بیامد کافری با جامه‌ای

 

شمع و حلوا با چنان جامهٔ لطیف

هدیه آورد و بیامد چون الیف

 

پرس پرسان کین مؤذن کو کجاست

که صلا و بانگ او راحت‌فزاست

 

هین چه راحت بود زان آواز زشت

گفت که آوازش فتاد اندر کنشت

 

دختری دارم لطیف و بس سنی

آرزو می‌بود او رامؤمنی

 

هیچ این سودا نمی‌رفت از سرش

پندها می‌داد چندین کافرش

 

در دل او مهر ایمان رسته بود

هم‌چو مجمر بود این غم من چو عود

 

در عذاب و درد و اشکنجه بدم

که بجنبد سلسلهٔ او دم به دم

 

هیچ چاره می‌ندانستم در آن

تا فرو خواند این مؤذن آن اذان

 

گفت دختر چیست این مکروه بانگ

که بگوشم آمد این دو چار دانگ

 

من همه عمر این چنین آواز زشت

هیچ نشنیدم درین دیر و کنشت

 

خوهرش گفتا که این بانگ اذان

هست اعلام و شعار مؤمنان

 

باورش نامد بپرسید از دگر

آن دگر هم گفت آری ای پدر

 

چون یقین گشتش رخ او زرد شد

از مسلمانی دل او سرد شد

 

باز رستم من ز تشویش و عذاب

دوش خوش خفتم در آن بی‌خوف خواب

 

راحتم این بود از آواز او

هدیه آوردم به شکر آن مرد کو

 

چون بدیدش گفت این هدیه پذیر

که مرا گشتی مجیر و دستگیر

 

آنچ کردی با من از احسان و بر

بندهٔ تو گشته‌ام من مستمر

 

گر به مال و ملک و ثروت فردمی

من دهانت را پر از زر کردمی۲

 

 

 

۱_داستان‌ها و خاطرات جالبی از آیت‌اللّه خامنه‌ای، صفحه ۱۱۳

۲_ مثنوی معنوی ، مولانا ، دفتر پنجم ، ص ۷۵۲

   شنبه 2 دی 1396نظر دهید »

حضرت عبدالعظیم حسنی

 

عبدالعظیم حسنی

 

 

گرچه شبیهِ وضعِ شهرِ خود وخیمیم

ما همچنان پابندِ آن عهدِ قدیمیم

 

تهران اگرچه مثلِ مشهد،مثلِ قم نیست

ما هم کنارِ سفره ی شاهِ کریمیم

 

شاهی که خود لقمه برای ما گرفته

ما نیز در کارِ غلامانش سهیمیم

 

عطرِ گلابش را گرفتیم…آنقَدَرکه

در پیچ و تابِ زلفِ او همچون نسیمیم

 

گفتند او باب الحوائج بوده و هست

ما همچنان محتاجِ جنّاتُ النَعیمیم

 

ضامن شده امشب براتِ کربلا را

از چه دگر در غصّه…در امّید و بیمیم؟!

 

ما را ازین پس کربلا رفته بدانید!

ما زائرانِ حضرتِ عبدُالعظیمیم

 

عارفه دهقان 

 

♦♦♦

 

 به دیوار و در این بیت توحید

فروغ عترت و قرآن توان دید

 

بود این بارگاه روح پرور

حریم یک تن از آل پیمبر

 

در این جا قبر مولایی کریم است

مزار حضرت عبدالعظیم است

 

به اولاد حسن، او فخر و زین است

که زوارش “کمن زار الحسین” است

 

چو این جا شد چراغ عشق روشن

به دل ها این حرم شد پرتو افکن

 

بود این درگه از ابواب رحمت

در باغی ست از گل زار جنت

 

که اشک عاشقان، شد جویبارش

نمی گردد خزان، هرگز بهارش

 

تو ای زائر به تعظیم شعائر

ببوس این درگه پر نور و طاهر

 

بیا این جا به اشک خود وضو کن

بیا جان خود این جا شستشو کن

 

بپا خیز و بخوان اذن دخولش

اجازت از خداگیر و رسولش

 

به اذن حیدر و زهرای اطهر

به اذن یازده معصوم دیگر

 

قدم چون می نهی داخل از ایندر

بگو بسم الله و الله اکبر

 

زند چون حلقه بر این در گدایی

به گوش جان او آید ندایی

 

که ای سائل دعایت مستجاب است

محب آل عصمت کامیاب است

 

بخواه از رحمت حق آن چه خواهی

که بی حد است الطاف الهی

 

“حسان” این جا مطاف مومنین است

درِ گل زار جنت در زمین است

 

مرحوم استاد حبیب الله چایچیان

 

 


موضوعات: مناسبتها, اشعار
   شنبه 2 دی 1396نظر دهید »

ولادت رسول اکرم

 

محمد صلی الله

امشب به ملايك خبري تازه رسيده

لبخند نجات از نفس صبح دميده

شيطان عوض جامه دل خويش دريده

اوصاف خدا از دهن بت كه شنيده

يك صبحدم و اين همه اعياد كه ديده

اعياد خدا گشته از اين صبح پديدار

 

 

اي بحر تجلا! گهرت باد مبارك

اي طور نبوت! شجرت باد مبارك

اي مكه! نسيم سحرت باد مبارك

اي آمنه! قرص قمرت باد مبارك

ميلاد گرامي پسرت باد مبارك

 

 

دامان تو تا حشر بود مطلع الانوار

 

 

اي گمشدگان! گمشدگان! راهبر آمد

در عرصه ي بيدادگري، دادگر آمد

تكبير بگوييد كه هجران به سر آمد

تهليل برآريد كه پيغامبر آمد

پيغامبر از بهر نجات بشر آمد

 

 

آمد به جهان قافله را قافله سالار

 

 

توحيد بود لاله ي بستان محمد

جبرييل بود مرغ گلستان محمد

تهليل بگوييد به فرمان محمد

خلقت همه گشتند ثناخوان محمد

ذكر همگان آيه ي ما كان محمد

 

از قول خداي احد قادر دادار

 

اين نور جمال ازل، اين خالق نور است

اين هم سخن موسي، در وادي طور است

اين روي صحف، صورت زيباي زبور است

اين روح عدالت به محيط زر و زور است

اين منجي آن دخترك زنده به گور است

 

اين است كه گل سبز كند از شرر نار

 

اين است كه او بود و همه خلق نبودند

اين است كه با نام خوشش نامه گشودند

اين است كه خيل ملكش سجده نمودند

وصفش همه گفتند و شنيدند و سرودند

گفتند و شنيدند و سرودند و ستودند

 

 

با اين همه كردند به عجز سخن، اقرار

 

 

اين است كه توحيد از او نام گرفته

اين است كه خورشيد از او وام گرفته

اين است كه از روح بشر، دام گرفته

اين است كه دل از دمش آرام گرفته

اين است كه از دست خدا جام گرفته

 

سر تا قدم از علم الهي شده سرشار

 

اي جان همه عالم و آدم به فدايت

اي هستي هستي كمي از لطف و عطايت

گلبوسه ي فردوس، به خاك كف پايت

روييده مسيح از نفس روح فزايت

كار ملك و ذكر خداوند، ثنايت

 

 

اين ذكر الهي است كه دائم شده تكرار

 

 

اي چرخ كهن خاك ره طفل صغيرت

روشنگر بزم ازلي روي منيرت

تا حشر، بزرگان جهانند حقيرت

حتي به جنان اهل بهشتند فقيرت

پيغامبران يكسره بودند بشيرت

 

پيوسته نمودند به آقايي‌ات اقرار

 

 

اوصاف تو چون وصف خدا فوق حساباست

قرآن تو را سلطه بر اين چار كتاب است

حب تو ثواب است، ثواب است، ثواب است

بغض تو عقاب است، عقاب است، عقاب است

تو آب حياتي و جهان بي تو سراب است

تو مهري و روز همه بي‌توست شب تار

 

ما امت وحي و تو پيام آور مایی

تا هست خدايي خدا، رهبر مايي

تو جان همه عالمي و در بر مايي

تو سايه ي لطف ازلي بر سر مايي

تا شام ابد مشعل روشنگر مايي

 

 

بي‌نور تو، توحيد محال است، نه دشوار

 

 

بي دست تو حق بر روي كس در نگشايد

بي دوستي ات حمد خداوند نشايد

بي حسن تو يوسف ز كسي دل نربايد

بي نام تو زنگ غمي از دل نزدايد

مدح تو نه از «ميثم»، از خلق نيايد

 

گيرم ز عقيق همه ريزد در شهوار

استاد غلامرضا سازگار

♦♦♦

 

زمین به لرزه در آمد، شکست کنگره ها

رها شدند خلایق ز بند سیطره ها

 

شبی که آتش آتشکده فروکش کرد

شبی که خاتمه می یافت رقص دایره ها

 

صدای همهمه ی موبدان زرتشتی

هنوز مانده به گوش تمام شب پره ها

 

شب ولادت فرخنده ی بهاری سبز

شب وفات زمستان سرد دلهره ها

 

دوباره نور و طراوت به خانه ها آمد

نسیم آمد و وا شد تمام پنجره ها

 

جهان به یُمن حضورش، بهشتی از برکات

نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات

 

ستاره ها به نگاهی شدند سلمانش

منجّمانِ مسلمانِ برق چشمانش

 

ز انبیاء الهی که رفته تا معراج؟

به غیر از او که ملائک شدند حیرانش

 

مقام بندگی اش را کسی نمی داند

پیمبران اولوالعزم مات ایمانش

 

بساط ذکر سماوات را به هم می ریخت

نماز نیمه شب و شور صوت قرآنش

 

اویس های قرن را ندیده عاشق کرد

تبسّم لبِ داوودیِ غزل خوانش

 

شفیع روز جزا گشت و حضرت حق

داد به دست پاک محمّد کلید رضوانش

 

امیر و قافله سالار کاروانِ نجات

نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات

 

مسیح مکّه شد و نبض مرده را جان داد

به مرگ دخترکان قبیله پایان داد

 

خرافه های عرب را اسیر حکمت کرد

به جای تیغ جهالت، به عشق میدان داد

 

نماز شکر سپیدارها چه دیدن داشت!

همان شبی که سپیده اذان باران داد

 

نبی ست پیر خرابات و ساقی اش حیدر

در ابتدا به علی او شراب عرفان داد

 

تبسّمش به کسی چون بلال عزّت داد

مسیر اصلی دین را نشان انسان داد

 

چه قدر فاصله مان تا بهشت کمتر شد!

برات مردم ری را به دست سلمان داد

 

شب تجلّی مهتاب روشن عرصات

نثار مقدم پرخیروبرکتش صلوات

 

کبوترم نشدم، تا کبوترش باشم

دخیل گنبد سبز و مطّهرش باشم

 

زمان نداد اجازه که مشق عشق

کنم غلام مسئله آموز منبرش باشم

 

چه قدر دیر رسیدم سر قرار وصال!

چه شد؟ نخواست که عمّر محضرش باشم

 

قبول، شیعه ی خوبی نبوده ام اصلاً

نشد که حلقه به گوش برادرش باشم

 

خدا کند که مرا از قلم نیندازد

بهشت مست می جام کوثرش باشم

 

به حال و روز خودم فکر می کنم، انگار

قرار بوده که گریان دخترش باشم

 

شب گرفتن حاجت، زیارت عتبات

نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات

 

وحید قاسمی

 

 

   سه شنبه 14 آذر 1396نظر دهید »

ماجرای شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» که خیلی محبوب شده چیست؟

 

آمدم ای شاه پناه بده

گزیده ای از مصاحبه استاد چایچیان

 

اشعارم عنایتی است که از سوی ائمه اطهار(ع) به من می شود. به طور مثال شعر «ای شاه پناه بده» که درباره امام رضا(ع) است زمانی به من الهام شد که با مادرم به مشهد رفته بودیم. مادرم همیشه ارادت ویژه ای به چهارده معصوم(ع) داشت؛ مادر 2بار پشت سر هم و در فاصله زمانی نزدیک به هم سکته کرد. دکتر به من گفت: فردی که اینگونه سکته کند کمتر زنده خواهد ماند. آن موقع به مادرم گفتم که چه آرزویی دارد.

او گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا(ع) را زیارت کنم. با اینکه راه رفتن برایش دشوار بود و حال خوبی نداشت، دو بازویش را گرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند و به مشهد رفتیم. حرم مثل همیشه خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم مشکل و برای مادرم غیرممکن بود. گفتم: مادرجان از همین جا سلام بدهی زیارت است. گفت: ما قدیمی ها تا ضریح را نبوسیم به دلمان نمی چسبد گفتم: دل چسبی اش به این است که حضرت جواب بدهند. بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت می‌کردیم که در همین حال این شعر را سرودم: آمدم ای شاه، پناهم بده .. وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمی توانست برود خودش را به ضریح رساند و ضریح را بوسید؛ من هم ضریح را بوسیدم و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است. «آمدم ای شاه پناهم بده»

 

 آمدم ای شاه پناهم بده

خط امانی ز گناهم بده

ای حرمت ملجأ درماندگان

دور مران از در و راهم بده

ای گل بی‌خار گلستان عشق

قرب مکانی چو گیاهم بده

لایق وصل تو که من نیستم

اذن به یک لحظه نگاهم بده

ای که حریمت مَثل کهرباست

شوق و سبک خیزی کاهم بده

تا که ز عشق تو گدازم چوشمع

گرمی جان‌سوز به آهم بده

لشکر شیطان به کمین منند

بی‌کسم ای شاه پناهم بده

از صف مژگان نگهی کن به من

با نظری یار و سپاهم بده

در شب اول که به قبرم نهند

نور بدان شام سیاهم بده

ای که عطابخش همه عالمی

جمله حاجات مرا هم بده

آن چه صلاح است برای «حسان»

 از تو اگر هم که نخواهم بده

 

مرحوم استاد حبیب الله چایچیان

   جمعه 10 آذر 13961 نظر »

1 2 ...3 5 7

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 631
  • دیروز: 1017
  • 7 روز قبل: 4504
  • 1 ماه قبل: 25548
  • کل بازدیدها: 842463
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 21
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 25
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 19
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1