در مدح قمر منیر بنی هاشم علیه السلام 

 

حضرت عباس

 

 

ای چشم تو بیمار،گرفتار،گرفتار
برخیز چه پیش آمده این بار علمدار
گیریم که دست و علم و مشک بیفتد
برخیز فدای سرت انگار نه انگار

فاضل نظری

 

 ◊◊◊

 

چه شد که اینهمه تیر سوی پیکرت آمد؟
چه شد که مادر من جای مادرت آمد ؟
نشد که آب بیاری حرم فدای سرت
ولی بگو چه بلایی سر سرت آمد

ببین که دشمن ازاین پس جلوتر آمده است
ببین که داد حرم از غمت در آمده است
چه خوب شدکه نمی بینی ای رشید غیور
که دست نحس کسی سمت معجرآمده است

محمدحسن بیات لو

 

◊◊◊ 

 


با تیر جفا خانه خرابش کردند
او در پی آب بود و آبش کردند
عباس که شیر سربلندست ؛ ولی
شرمنده ی بی شیر ربابش کردند

مرتضی اسداللهی

 

◊◊◊

 


ای آن کـــه بـــود بـــاب حوائـج لقبت
شرمنده فرات از عطش و تاب و تبت
سقّا و لــب تشنـــــه لــب آب فرات؟
جان همـــه عالـــــم بــه فـدای ادبت

عباس خوش عمل

 

 ◊◊◊

 


در علقمه آه از دلِ ریش نکش
آرامشِ خیمه را به تشویش نکش
این تیرِ سه شعبه، مُخبرِ حرمله است
این قدر تو حرفِ مشک را پیش نکش

وحیدقاسمی

 

◊◊◊

 

حلقه عشق ترک خورده نگین افتاده
سرو قامت بدنی بود ، چنین افتاده
هرکجاچشم دراین علقمه می اندازم
قطعه ای از پسر اُم بنین افتاده

سیدحسین میرعمادی

   جمعه 7 مهر 1396نظر دهید »

تجلی خدا 

 

خیزید و ببینید تجلای خدا را
در بیت ولا مشعل انوار هدا را

 

آن عبد خدا وجهۀ معبودنما را
رخسار علی ابن جواد ابن رضا را

 

در نیمه ذیحجه نـدا داد منادی
تبریک که آمد به جهان حضرت هادی


پیچیده در امواج فضا بوی محمد
گویند خلایق سخن از خوی محمد


بینید عیان طلعت دلجوی محمد
در آینۀ روی علی روی محمد


الحق که جواد ابن رضا را پسر آمد
بر ابن رضا، ابن رضای دگر آمد


دل خانه و چشم همه فرش قدم او
لبریز شده ظرف وجود از کرم او


آورده حرم سجده به خاک حرم او
صد حاتم طایی است گدای درم او


از پارۀ دل در قدمش گل بفشانید
عیدی ز رضا و ز جوادش بستانید


ای طلعت زیبای تو خورشید هدایت
ای گوهر رخشندۀ نُه بحر ولایت


ذات ازلی را  ز ازل دست عنایت
فضل و کرم و جود تو را نیست نهایت


بودند امامان همـه هادی ره نـور
بین همه نام تو به هادی شده مشهور


هنگام سخن بوسۀ عیسی به لب تو
با یاد خدا سال و مه و روز و شب تو


دل‌های محبان خدا در طلب تو
نام تو علی آمد و هادی لقب تو



ای روح دعا از نفس گرم تو زنده
بر اشک دعای تو اجابت زده خنده


تو عبد خداوندی و خلقی به تو بنده
صورت به روی پات نهد شیر درنده


جنت گل روییده‌ای از فیض نگاهت
رضوان چو یکی سائل بنشسته به راهت


ما نور ولایت ز کلام تو گرفتیم
ما وحی خدا را ز پیام تو گرفتیم


ما کوثر توحید ز جام تو گرفتیم
ما خط خود از مشی و مرام تو گرفتیم


تا صبح جزا رو به روی خاک تو داریم
ما جامعه را از نفس پاک تـو داریم


تو گوهر نُه بحری و دریای دو گوهر
سرتا به قدم حیدر و زهرا و پیمبر


بوسیده جوادت چو کتاب الله اکبر
هم یوسف زهرایی و هم بضعۀ حیدر


هم طاهری و هم نسب از طاهره داری
هم در دل هر دلشده یک سامره داری


عیسی دمی و فیض دمت باد مبارک
در دیدۀ هستی قدمت باد مبارک


هر لحظه به خلقت کرمت باد مبارک
تجدید بنای حرمت باد مبارک


کردم چـو بـه دیـدار رواق حرمت سیر
دیدم که در این خانه عدو شد سبب خیر


زیبد که به پای تو سر خویش ببازیم
بر صحن تو و قبر و رواق تو بنازیم


در نار حسد خصم حسودت بگدازیم
این کعبۀ دل را همه چون کعبه بسازیم


تا کور شود دشمن و تا دوست شود شاد
گردیـد دوبـاره حـرم پـاک تـو آبـاد


ای سامره‌ات کرب و بلای دگر ما
بر خاک درت تا ابدالدهر سر ما


وصف تو دعای شب و ذکر سحر ما
مهر تـو بـه بـازار قیامت ثـمر ما

 

 

 

غلامرضا سازگار

 

   سه شنبه 14 شهریور 1396نظر دهید »

به چشم خود دیدم ….

 

امام محمد باقر  

 


هجوم موجِ بلا را به چشم خود دیدم
غروبِ کرببلا را به چشم خود دیدم

 

به سر زنان پیِ عمه به روی تل رفتم
ذبیحِ دشتِ منا را به چشم خود دیدم

 

میانِ آن همه نیزه به دست در گودال
سنانِ بی سر و پا را به چشم خود دیدم

 

به زورِ نیزه زِرِه را ز تن در آوردند
مُرَملٌ بدماء را به چشم خود دیدم

 

زقتلگاه همه دستِ پُر که می رفتند
به دوشِ خولی عبا را به چشم خود دیدم

 

زمان حملۀ آن ده سوارِ تازه نفس
غبارِ رویِ هوا را به چشم خود دیدم

 

میانِ پنجۀ هر نعل تازه و میخش
لباسِ خون خدا را به چشم خود دیدم

 

سلام بر بدنِ بی سری که عریان شد
تنِ به خاک ،رها را به چشم خود دیدم

 

میانِ طایفه ها رأسها که قسمت شد
سرِ همه شهدا را به چشم خود دیدم

 

عمو که خورد زمین رویِ حرمله واشد
تمام واقعه ها را به چشم خود دیدم

 

به پشتِ خیمه به دنبالِ قبر اصغر بود
شکارِ رأسِ جدا را به چشم خود دیدم

 

فرارِ دختری آتش گرفته در صحرا
میانِ هلهله ها را به چشم خود دیدم

 

گذشته از همه اینها به شهرِ بد نامان
زمانِ قحطِ حیا را به چشم خود دیدم

 

میانِ مجلسِ نامحرمان و بزمِ شراب
ورودِ آل عبا را به چشم خود دیدم

 

تَهِ پیالۀ خود را کنارِ سر می ریخت
قمار و تشتِ طلا را به چشم خود دیدم

 

ضریحِ صورتِ جدم دوباره ریخت به هم
شتابِ چوبِ جفا را به چشم خود دیدم

 

عزیز کردۀ زهرا کنیزِ مردم نیست
اشارۀ دو سه تا را به چشمِ خود دیدم

 

قاسم نعمتی

   دوشنبه 6 شهریور 1396نظر دهید »

 نجفِ آباد 

 

شهید حججی 

 

بنام شاه نجف ، گر کنند آبادی
نهند بر لب طفلان رَه ،تبسم و شادی

 

هزار کاظمی و خرازی خندان
کنند شاگردی محسن اش ، به استادی

 

وگر بنا کنند شهر را ، نجف آباد
براه دُخت علی سردهند خیل آبادی

 

بتان یانکی و غرب اش ،هماره در لرزش
ز پتک سرو قدان نجف آباد ی

 

خوشا ،بحال چنین شهر شورآ‌ور
خوشا سری که درخشد زتیغ بیدادی

 

به افتخار شجاعان خویش ، خرسندند
بنام نامی شان ، ثبت گشته ، آزادی

 

برای عشق عزیزان ، حجج مخواهی هان

که سر بپای عشق نهادند به استادی

 

کنون زبت شکنانش ،خبر رسان چو ابراهیم
تبر به بت زدنش ،چه شیرین بوَد به فرهادی

 


ابراهیم ابراهیمی ۹۶/۵/۲۱

   چهارشنبه 25 مرداد 1396نظر دهید »

 حجج

 

محسن حججی

 

مرا چشمی است خون افشان ازآن چشمان آهوئی
مرا دل خون شده آن دم ،ازآن دیدار دلجوئی

 


اگرچه ،محسنی جانا ، حجج در روی تو ، پنهان
عجب سیما ، عجب چشمی ، کدامین گل ،تو می بوئی ؟؟

 


کجا بادست بسته ، ره گشودی با رُخ زردت ؟؟
زدیدار حبیبان گو ،چه می پائی ؟ چه می پوئی؟؟

 


هزاران کشته در کوی ات ، سرت بر سر،درخشان باد
هزاران خیل سرگردان ،که چنگ آرند گیسویی

 


دلم خونین زدست تو ، که سر در ره نهادی ، چون ؟؟
به مینایم ، تو مینا آر ، چنانچه خویش مینوئی

 


اگر تیز است شمشیر اش ،ز شمر روزباکی نیست
بگو در سر ،چه سرّی هست ؟ حسین وش را ، چه می گوئی ؟؟

 


من آن سر ، داده ام قبلا ، که ره با پای سر رفتم
ازین تن ،خون دل برخواه ، ازین تن ،سرچه می جوئی؟

 


مرا عشقی است بی پایان ، درا ین ملک و در این سامان
حسین و زینب و بوفضل ، وفا و عشق و دلجویی

 


من ، اندر عرصه عشق اش ، نه کس باشم که یک مورم
مرا گر قصد دیدار است ؟ ببین در عرصه اش ، موئی

 

زیانکی و ز غرب پَست ، طلب کن خونبهای من
تو با تیغ علی، برَ زن ، جدا کن سر ، چوپهلوئی

 


چو ابراهیم ،تبر برگیر که بت ها،خیل ورنگین اند
زخون بت تراشان اش ،بپاکن ، بِرکه وجوئی

 

 

ابراهیم ابراهیمی. ۲۰ /۵ /۹۶


موضوعات: شهدا, متقین, اشعار
   جمعه 20 مرداد 13961 نظر »

یا امام رضا علیه السلام

 

شعر در مدح امام رضا

 

چون ماهیان برکه‌ام، بی‌تاب ماهم یا رضا !
از عاشقانِ «عاشقی با یک نگاهم» یا رضا !


 
من خوب می‌دانم بدم اما دوباره آمدم
خاکیِ راه مشهدم پس سر به راهم یا رضا !

 
به به! چه می‌آید به هم ترکیب ما، آخر بر آن
صحن سفید مرمرت، خالی سیاهم یا رضا !

 
وقت نظر بر گنبد و گلدسته‌های عرشیت
افتاده با عمامه‌ها از سر کلاهم یا رضا !

 
تو شرط مستی هستی و هستم ز نیشابوریان
در صحن جمهوری اگر «مشروطه‌خواه»م یا رضا !
 


مشروطه و مشروعه را دادم به دست عاقلان
در مجلس مستان تو با پادشاهم یا رضا !

 
یادم نمی‌آید یکی از دردهای بی حدم
شکر خدا پهلوی تو من روبراهم یا رضا !

 
از ماه زیباتر تویی، از نوح آقا تر تویی
با اینکه بدنامم ولی دادی پناهم یا رضا !

 
من در بهشتم پس قسم ساقی! به سقاخانه‌ات  
حتما کشیده دست تو خط بر گناهم یا رضا !

 
پیش ضریحت پیشتر خیر دو عالم خواستم
عمریست من شرمنده‌ی آن اشتباهم یا رضا !
 


یا ضامن آهو! بگو صیاد آزادم کند
تا صحن آزادی شبی باشد پناهم یا رضا !

 
از آب سقا خانه‌ات یک جرعه نوشیدم ببین
«رَستم از این بیت و غزل» من مست مستم یا رضا !

 


قاسم صرافان 

   پنجشنبه 12 مرداد 13962 نظر »

امید مهدی‌نژاد از شعرای طنزپرداز کشور سروده‌ای را «به فرزند برومند دکتر عارف و کلیه برومندان، فرزندان برومند، و سایر بستگان و آشنایان دور و نزدیک، و دارندگان خون خوب و ژن مرغوب تقدیم» کرده است.

پسر محمدرضا عارف: توانایی‌هایم به دلیل ژن و خون خوب پدر و مادرم بود!

 

 

مرسی از مهر بیکران شما

خلق و اخلاق مهربان شما

 

ما بدون شما چه‌ایم مگر؟

هیچ و کمتر، بلی به جان شما

 

ما زمین‌خوردگان پایینیم

ما کجا و کجا مکان شما

 

وین خودش نعمتی علیحده‌ست

اینکه هستیم در میان شما

 

هرچه اندر نهان ما مستور

شمه‌ای باشد از عیان شما

 

همچنین در عیان ما گویند

هست آیینهٔ نهان شما

 

ما چه دانیم، ما نمی‌دانیم

چیست تحلیل گفتمان شما

 

سر خود زر زدیم هرچه زدیم

چشم ما زین‌پس و دهان شما

 

هرچه ما را لقب دهید آنیم

تا چه باشیم در بیان شما

 

باد و آب و هوا از آن شماست

ما در این خاک میهمان شما

 

نوش جان شما، چه قابل اگر

قاتق ماست روی نان شما

 

پشت هم جفت کرده‌ایم به صف

در سحرگاه پادگان شما

 

جملگی ساکتیم تا برسد

دکترینی ز دکتران شما

 

ورنه مشتی غبار خاویه‌ایم

جمله محتاج سازمان شما

 

حرف ما هم به شرط آن حرف است

که بیفتد سر زبان شما

 

آب چشمیم و جاروی مژگان

خاکروب در دکان شما

 

ای بترکد هرآنکه می‌باشد

سود او مایهٔ زیان شما

 

ما فلانیم اگر اجازه دهیم

خط بیفتد روی فلان شما

 

بدترانِ شما همه خوبند

تا چه باشند بهتران شما

 

هست مردود آنکه جیم شود

از بزنگاه امتحان شما

 

لرزه در سقف آسمان افتد

ناگهان بعد هر تکان شما

 

 

بنز ما در قیاس ما و شما

چیست، رکس شما، ژیان شما

 

رستم داستان اگر می‌بود

در عجب بود از توان شما

 

پیر، اما ز شوق مالامال

ای فدای دل جوان شما

 

شور اخلاص و شوق خدمت و کار

در دل خرد تا کلان شما

 

زید اگر رفت، عمرو می‌آید

حبّذا طول دودمان شما

 

از اتاق عمل صدا کردند

نوبت چیست؟ زایمان شما

 

از شما تا همیشه ممنونیم

ایضاً از ایل و خاندان شما

 

هرچه گفتیم از حکایت‌تان

جزئی از کل داستان شما

 

   چهارشنبه 4 مرداد 1396نظر دهید »

نامه ای به دخترم

 

نامه ای به دخترم

 

سلام عزیزم ، دخترم ، همدمم

مونس غصه و طبیب غمم 

 

وقتی نگاهت میکنم دخترم 

حس می کنم از همه بالاترم 

 

تو چشم من مثل یه آسمونی 

بس که قشنگ و ناز و مهربونی 

 

خوش به حال بابات که دختر داره 

دختر براش رحمت بیشتر داره 

 

پیامبر خوب خدا فرموده

دخترها خوب و بهترین مونسند

 

خدا توی اسموناش نوشته

دختر که داری ، جات توی بهشته

 

خدا هوای تو رو خیلی داره

ارزش تو پیش او بی شماره

 

تو هم براش بنده شایسته باش 

هم الان خوب باشو هم آینده باش 

 

بنده خوب حجب و حیاش زیاده

نه عجب داره ، نه کبرو نه افاده

 

ادب داره پیش مامان و باباش

یه بنده لایق وارزنده باش

 

حرف خدا مهمتر از هر چیزه

بنده خوب مرتب و تمیزه

 

براش رضایت خدا مهمه

از غیر او نداره هیچ واهمه

 

گناه براش قبیح و خیلی زشته

پاک و زلاله مثل یک فرشته

 

با کسی دوسته که خدا دوست داره 

از هر کار زشت و گناه بیزاره 

 

باعث سربلندی من هستی 

وقتی خدا رو خوب می پرستی 

 

حجاب که داری خیلی زیباتری

حیا خیلی بهتره تا دلبری

 

زیبایی تو خیلی با ارزشه

حیف با چشم بد همش دیده شه

 

چادر تو مثل دوبال می مونه

به بالا بالا تو رو می رسونه

 

تو میتونی بری بالا می دونم

منم همش برات دعا می خونم

 

خدا رو داشته باشی غم نداری

تو دنیا هیچ چیزی رو کم نداری

 

راه تو از خدا جدا نمیشه

اگه که خوب و پاک باشی همیشه

 

 

نوشته شده به قلم محدثه شفاعت؛ طلبه 

   سه شنبه 3 مرداد 13961 نظر »

یاس 

 

احمد عزیزی

 

یاس بوی مهربانی می‌دهد

عطر دوران جوانی می‌دهد

 

یاسها یادآور پروانه‌اند

یاسها پیغمبران خانه‌اند

 

یاس ما را رو به پاكی می‌برد

رو به عشقی اشتراكی می‌برد

 

یاس در هر جا نوید آشتی‌ است

یاس دامان سپید آشتی‌ است

 

در شبان ما كه شد خورشید؟ یاس

بر لبان ما كه می‌خندید؟ یاس

 

یاس یك شب را گل ایوان ماست

یاس تنها یك سحر مهمان ماست

 

بعد روی صبح پرپر می‌شود

راهی شبهای دیگر می‌شود

 

یاس مثل عطر پاك نیت است

یاس استنشاق معصومیت است

 

یاس را آیینه‌ها رو كرده‌اند

یاس را پیغمبران بوییده‌اند

 

یاس بوی حوض كوثر می‌دهد

عطر اخلاق پیمبر می‌دهد

 

حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه‌های اشكش از الماس بود

 

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می‌چكانید اشك حیدر را به چاه

 

عشق محزون علی یاس است و بس

چشم او یك چشمه الماس است و بس

 

اشك می‌ریزد علی مانند رود

بر تن زهرا: گل یاس كبود

 

گریه آری چون ابر چمن

بر كبود یاس و سرخ و نسترن

 

گریه كن حیدر كه مقصد مشكل است

این جدایی از محمد مشكل است


گریه كن زیرا كه دخت آفتاب

بی‌خبر باید بخوابد در تراب

 

گریه كن زیرا كه گلها دیده‌اند

یاسهای مهربان كوچیده‌اند

 

گریه كن زیرا كه شبنم فانی است

هر گلی در معرض ویرانی است

 

ما سر خود را اسیری می‌بریم

ما جوانی را به پیری می‌بریم

 

زیر گورستانی از برگ رزان

من بهاری مرده دارم ای خزان

 

زخم آن گل در تن من چاك شد

آن بهار مرده در من خاك شد

 

ای بهار گریه‌بار ناامید

ای گل مأیوس من یاس سپید

 

مرحوم احمد عزیزی 

   سه شنبه 17 اسفند 1395نظر دهید »

1 2 ...3 4 5 7

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 919
  • دیروز: 1017
  • 7 روز قبل: 4504
  • 1 ماه قبل: 25548
  • کل بازدیدها: 842463
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 21
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 25
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 19
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1