قوسی از رنگ 

 

دل من غصه نخور ، شاد و شاداب بمان .

اگر حتی هر روز ، هر دقیقه ، هر گاه ، زخم حرف تلخی به بلور احساس ، ترکی چند به جا بگذارد .

 

دل من غصه نخور .

دل من شاد بمان .

 

خوب می دانم من ، که چه سخت است مدام ، آسمان قلبت سرد و ابری باشد و تو بر لب آری خنده ای گرم برای دگران .

 

دل من غصه نخور .

دل من شاد بمان .

 

و بدان این را خوب که تمام دنیا ، غم و دلتنگی و بدحالی نیست . آسمان در پس تیرگی ابر سیاه ، قوسی از رنگ برون می آرد .

که همین را به من و تو گوید :

 

ما خدایی داریم ، مهربان ، خوب ، بزرگ ، که حواسش با ماست .

دل من غصه نخور که خداوند انیس دلهاست.

 

 

محدثه شفاعت 

   پنجشنبه 25 شهریور 13953 نظر »

از تبار مهر 

 

ای دلت سکوت مهر 

ای لبت تبسمی شاد 

 

با من سخن بگو ، تا عرصه وجود 

از بیکران عشق ، تا باور وجود 

 

از پهنه قیام ، تا وسعت ظهور 

آیا تو میدانی ، بی تو چه می خوانم ؟

 

ای از تبار مهر در ابتدای عشق 

ای از طلوع نور ، در پهنه ظهور 

 

با من کلامی گو

با من سخن بگو 

 

 

نوشته شده به قلم خدیجه هوشمند نژاد 

   چهارشنبه 24 شهریور 13953 نظر »

من قول می دهم 

 

 

من قول می دهم که تو را ناب بنکرم
از روزنی به پاکی مهتاب بنگرم

 

لایق نی ام که روی تو را فاش بینمت
باید به انعکاس تو در آب بنگرم

 

عمریست فراغ تو فریاد می زنم
باید به صدق این دل بی تاب بنگرم

 

عشق تو را زلالی روح است لازمه
باید به حال این دل مرداب بنگرم

 

مردابی دل من و این قلب چاک چاک
باید به لطف و رحم تو ارباب بنگرم

 

 

سروده محدثه شفاعت 

   پنجشنبه 18 شهریور 13951 نظر »

ماه من بیا 

 

تیره است آسمان جهان ، ماه من بیا 

اندوهِ من به سینه نهان ، ماه من بیا 

 

جز درد و غم ثمری نیست ، هیچ و هیچ 

آه از زمانه و ز بدان ، ماه من بیا 

 

آن روز کی رسد که بدی ها به سر شود ؟

الغوث والعجل ، و امان ، ماه من بیا

 

طوفان جهل به آتش کشیده است

عقلِ زمین و هوش زمان ، ماه من بیا

 

هر گوشه راکه می نگری ظلم و معصیت  

بشتاب ای ولیِ زمان ، ماه من بیا 

 

 

سروده محدثه شفاعت .

   شنبه 13 شهریور 13958 نظر »

دیده بان اسرائیلی 

 

 من اینجا هستم ، داخل کانال، خیلی جلوتر از خاکریزهای خودی، اینجا کاناله دشمنه. با بچه های قرارگاه، هم پیمان شدیم بینی دشمن را همین جا به خاک بمالیم .

من خیلی راحت تا اینجا آمدم. با استتار و در پناه شب و بی صدا نیامدم.

 

این بار خود دشمن برایم کارت دعوت فرستاده و حتی گرای من را هم دارد .اما فعلا قصد زدن من را ندارد.

 

او سر من را نمی خواهد فکرم را نشانه رفته است، او قصد زدن دینم را کرده است. به خیال خامش می تواند مرا از راهم ،از هدفم دور سازد.او تمام امکاناتش را برای گمراهی من به کار گرفته است.

او می خواهد داخل کانال بمانم تا تمام زوایای فکری و اخلاقی مرا زیر نظر بگیرد. اما من از اینجا از داخل کانال های تو در توی دشمن اعلام میکنم: تمام امکانات دشمن را به عنوان بهترین غنیمت جنگی به چنگ می گیرم و در این جنگ نرم درخط مقدم می مانم و به او ثابت می کنم هنوز فرزندان شیعه و سنی مملکتم پایبند اعتقاداتشان هستند.

 

خوب می دانم در این راه موج کانال هایشان مرا خواهد گرفت. بگذار بگیرد، این یعنی شهادت خاموش.

آهای حواست هست؟

من اینجا هستم ،خبر هایم را رصد می کنی؟آن طرف خط متن مرا می خوانی؟

می خوانی.می دانم.

تو هم بدان هر چه سلاح که بیاوری من اینجا علیه خودت استفاده خواهم کرد.

 

در این چند وقت که کانال را گرفته ام ،چند بار دیدی فیلم و عکس مبتذل مبادله کنم ؟چند بار خواندی قرآن و اسلام و ولایت و حتی قومیت های مختلف مملکتم را به سخره بگیرم؟
اما هر روز دیدی با بچه های قرارگاه برای تعجیل در فرج اماممان دعا کردیم و برای بچه های مدافع حرم نذر صلوات گرفتیم .


دیدی سخنان بزرگان و علمای دینمان را همچون کلاس درسی هر روز به یکدیگر یاد آور شدیم و خاطرات رزمندگان دفاع مقدس را برای یکدیگر خواندیم و….
راستی یک سوال دارم: همه ی سرمایه ات را برای گمراهی شیعیان علی (ع)به باد دادی و راه به جایی نبردی پس چرا دست نمی کشی از این اصرار حماقت وار؟

جوانان خودت هم که دارند روز به روز به سمت دین ما می آیند!

زهی خیال باطل .

مشکل تو اینجاست که فکر میکنی اگر چادر از سر زن شیعه کشیدی و رنگ و روغنش بخشیدی و ساپورت به پایش دوختی،اگر زیر ابروی مرد شیعه را برداشتی و بدنش را خالکوبی کردی و شلوار پاره به پایش کردی ،کار تمام است.


نه …در قلب و جان هر شیعه چیزی است که از غیرت و ناموس و وطن و حتی از جان،عزیزترش دارند و تو را هرگز …هرگز یارای بیرون کشیدنش از این همه دل و جان نیست.
هر شیعه درون قلبش حرمی دارد شش گوشه .
و تو اگر بخواهی دین بچه های حزب الله را بزنی باید حسین( ع)را بزنی .

تو در خواب هم نمی بینی شیعه زنده باشد وحسین(ع) درون قلبش را نشانه بگیری و او زودتر سینه سپر نکرده باشد .برای زدن حسین (ع) باید سینه تک تک شیعیان را نشانه بگیری. حتی سینه ی آنانکه به بی حجابی اشان دل خوش کرده ای و کاهل نمازی اشان.

 

شاید هم داستان شاهرخ خان و طیب های ما ایرانی ها را نخوانده ای!!!!

حالا هزینه های سرسام آورت را بیاور برای نبودن ارباب ما ، پدرانت 14 قرن تمام سعیشان را کردند تو نیز دریغ مدار.

 

خوب می دانم حرف های رهبرم را نیز واژه به واژه رصد می کنی و به صداقت گفتارش بیشتر از خود من اعتقاد داری .یادت باشد که فرمود: بیست و پنج سال دیگر ،حتی نام صهیون هم برده نخواهد شد.آری تو برای زباله دان تاریخی .حالا تو دلارهایت را خرج هدفت کن ،ما خون هایمان را .


ببین کداممان برای هدفش ارزش و سرمایه گذاری بیشتری کرده است ؟ ببین کداممان پیروز است؟
اگر باور نداری اربعین با ما باش با ما و تمام دختر پسر هایی که فکر می کنی از راه به درشان کرده ای.



پس تا اربعین، یا علی.(ع).


نوشته شده به قلم م. رمضانی

   جمعه 12 شهریور 1395نظر دهید »

بگذار تا می توانم نفس… عمیق …عمیق.

 

((ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل ا… امواتاً بل احیاُ عند ربَّهم یرزقون))


رفیق شهیدم !

سلام .

سلامی به گرمی معرکه جهاد و شهادت. به گرمی خاک های حلب و فلوجه و خان طومان.


به راستی از این پس باید سلامت گویم، یا به خدا بسپارمت؟!!


بگذاربرای دلم هم که شده حال که هستی و می شنوی ، باز سلامت گویم،که نام اوست وآرام جانم.


بگذارآرام شوم از این همه داغ،از این همه درد، از این همه زخمه ی خاطرات.
امان از خاطراتت که گاه چه بی رحمانه به سویم هجوم می آورندو داغ درونم را تازه می کنند.
وگاه چه بی رحمانه تر نمک بر زخم های کاری ام،می پاشند.
این روزها خاطراتت عجیب دلم را چنگ می زنند.


هنوز صدای خنده هایت در گوشم زنگ می زند؛وخاطره ی شوخی هایت،خود را چون موج به دیواره ی دلم می کوبد وآه .
آه …از درد دوریت.آه… از نبودنت.


می بینی رفیق،از وقتی رفته ای، مانده ام چه کنم!خاطراتت را مرور کنم تا آرام شوم ؛ یا در مقابل جاری این همه خاطره بایستم و نگذارم آتش درونم بیشتر از پیش شعله ور گردد ؟من مانده ام و این دل سوخته و یک کوه ،خاکستر.
آری من مانده ام و….


اصلا چرا؟


به راستی چرا مانده ام وقتی لشکر کفر با انبوه حرامیانش تا پشت دروازه های دمشق آمده اند؟ تا نزدیکی حرم عمه ی نوحه ها.تا پشت حرم طفل سه ساله ی تکیه ها


برای چه مانده ام وقتی این همه حرمله پیشانی اسلام را نشانه رفته اند؟
وقتی این همه ابن سعد به طمع ملک و گندم دنیا،اسب قدرتشان را نعل تازه ی تکفیر کوبیده اند.
وقتی دشمن هر روز یار گیری می کند و منتظر فرصتی نشسته تا خنجرش را از قفا برگلوی اسلام بنشاند.
وقتی به اسم خادم حرم دست هر خائنی را از پشت بسته اند و می خواهند سر از تن اسلام جدا ساخته و بر نیزه اش کنند.
وقتی سخنان ولی زمانه را خوب جار می زنند ، اما هنگامه ی عمل کنار تنور خولی ها حرف به حرفش را می سوزانند و با زبان چرب رسانه ای دود این همه سخن سوخته را منکر می شوند.


وقتی برای لب و دندان قرآن نقشه ها کشیده اند و چوب های خیضرانی اشان را به دست دین داران بی دین سپرده اند.


آری…بعد اینها من چرا اینجا… مانده ام؟


مانده ام که چه ؟که فرجام کدام برجام به داد تنهایی سربازان گمنانی چون تو برسد؟
که لبخند کدام کد خدا داغ دل مادرت را فرو بنشاند؟
که نور کدام آفتاب تابانی دل یخ زده ی فرزندت را پر حرارت وامید سازد؟


نه ،در این جنگ رو درروی ، در این برهه از تاریخ وقت نشستن و جا ماندن نیست.
مرا خیال نشستن نیست ، دشمن به خواب هم نخواهد دید نشستن و واماندن من وصد هایی چومن را.ما همچنان ایستاده ایم.
ما خوب می دانیم چشمه اسلام برای جوشیدن خون می خواهد.پس تا آخرین قطره خونمان با توئیم.و تنهایت نمی گذاریم.


چگونه تنهایت بگذاریم وقتی خوب می دانیم که راهت همان صراط مستقیمی است که سال ها در نماز های کم فروغمان از خدا خواسته ایم ؟ تو فارغ ازسیاست بازی های دنیا به دنبال وظیفه ات رفتی و رسیدی به این راه پر فروغ.

چگونه تو را فراموش کنیم و تنهایت…هیهات

بگذاربگویند:طبیعت خاک سرد است و خفتگان درآن فراموش شدنی.آری راست می گویند.اما نه هرخاکی، نه وقتی که از خاک، خون می جوشد.


خون های جاری در تاریخ،سردی خاک را می گیرند.همانگونه که خاک کربلا فراموش نشد وکربلائیان هم؛خاک های خان طومان و حلب وحمص و … نیز از حافظه تاریخ پاک نخواهند شد و شما مدافعین حرم هم.
رفیق مدافع حرم!فراموشت نخواهم کرد.نه من،که تاریخ تو را به دست نسیان نخواهد سپرد.تو در قلب تاریخ جای گرفتی و آیندگان در کتب تاریخی اشان قصه ی پیکار نابرابرت با خصم را خواهند خواند ودر هیچ ورقی ازاوراق آن نخواهند خواند ذلت و خستگی و عقب نشستنت را.


برادر!بعد افتادن پیکرت بر زمین، من به زمین و زمان غبطه ها خورده ام.
غبطه خورده ام به سرسرخت که در دامان مولا سبز شد.
و به غارتگران فلک که تا فهمیدند سرب داغ،قلبت را دریده است،سریع و زیرکانه خودشان را به بالینت رساندند؛
نسیم،رایحه ی زلف خونینت را چون مشک با خود برد و خاک های خان طومان قطرات خونت را چون دُر،در خود پنهان ساختند.جسم پاکت هم به دست یغماگر قطعه شهدا سپرده شد.


و باز من ماندم و دستانی که خالی از تواند.تو خود بگو چگونه رشک مبرم به نسیمی که عطرجان بخشت رابه دامن گرفته است وخاکی که تو را تنگ به آغوش فشرده است و زمان…زمانی که تو برای همیشه در دلش جای گرفته ای.و برطفلت.


او که پیراهنت را برایش گذاشتند و این حق اوست.اکنون سه ساله است،فردا که مرد شود بوی تو را و نام نشانت را در آن خواهد یافت.
طفل سه ساله… بگذار از این واژه بگذرم. بگذار بگذرم تا بغض به سمت گلو فوران نکرده است.رفیق خودت مراقبش باش.
این را هم بگویم که: در نبودت،تا دلم می گیردبی اختیار به سمت محله وتکیه ی اتان جاری می شوم.با اشک،با فشار بند های در میان گلو جاگیر.

 

هنوز رایحه ی تنت، عطر دستانت، بوی نفس هایت درفضای تکیه اتان باقی است و کسی برای غارت به اینجا نرسیده است.بگذار تا می توانم نفس…عمیق…عمیق.


بگذار این تنها یادگاری تو،سهم روح من باشد.بگذار دوباره با دم تو دم بگیرم و زنده شوم.بگذار تا می توانم نفس….
یا علی رفیق…


قول می دهم،قول آخرمان را فراموش نکنم وهرکجا برای زیارت رفتم،یادت باشم.
تو نیز قول بده دعایم کنی، تا در راه جان فشانی وفرمان برداری ولایت کم نیاورم و از پای نیافتم.
سلام ما را به بانوی دمشق و مادرش زهرا(سلام الله علیهما)برسان.

 


نوشته شده به قلم م.رمضانی

 

   شنبه 30 مرداد 13953 نظر »

فرهنگ نامگذاری 

 

در فرهنگ ایرانی و اسلامی ما بر نامگذاری فرزند تاکید بسیار شده است و همواره به پدر و مادر سفارش شده که نام های نیکو بر فرزندان خود بگذارند اما امروزه نامگذاری فرزند برای پدران و مادران جوان اهمیت بسیار زیادی پیدا کرده و همواره علاقه دارند نام فرزند خود را یک نام خاص بگذارند که کمتر شنیده شده باشد . به همین جهت ثبت احوال پر شده از نام هایی که شاید تا دیروز هیچ کسی روی فرزندان خود نمی گذاشت اما امروزه پدر و مادر با افتخار نام عجیب و غریب فرزند خود را صدا می زنند که شنونده نمی دانند این نام ، نام فرزند پسر است یا نام فرزند دختر .
عده ای از والدین علت نامگذاری عجیب و غریب فرزندشان را ایرانی بودن نام می خو اند و می گویند مگر ما عرب هستیم که نام اعراب را بر فرزندانمان بکذاریم اما غافل از این که نام  هویت فردا تشکیل می دهد و از زمان تولد تا مرگ همراه اوست و شاید به همین دلیل است که اولین وظیفه پدر و مادر انتخاب نام نیکو است .۱

 

ابن عباس از پیامبر صلی الله نقل می کند که فرمود ؛ حق فرزند بر پدر و مادر آن است که نام خوبی بر آن ها بنهد و به بهترین شکل تربیتش نماید

ربعی بن عبدالله گوید : به امام صادق علیه السلام عرض کردم فدایت شوم ما فرزندان خود را به نام شما و پدران شما می نامیم ، آیا این عمل به حال ما سودمند است ؟ 

امام فرمود آری ! بخدا قسم ! مگر دین چیزی به جز مهر ورزیدن و بغض تنفر است ؟ ۳

 

محمد بن سنان از یعقوب سراج روایت کرده ؛ روزی به حضور امام صادق علیه السلام رسیدم ، دیدم آن حضرت بالای سر فرزند خود امام موسی _  که در گهواره بود _ ایستاده است و مدتی طولانی به آهستگی با او سخن می گفت ، کناری نشستم تا امام صادق علیه السلام از سخن گفتن با فرزندش فارغ شد . در این هنگام از جا برخاستم امام به من فرمود : « به نزدم مولای خود درآی و بر او سلام کن ، پس به او نزدیک شدم و سلام کردم ، امام کاظم علیه السلام به نیکویی سلام مرا پاسخ گفت و فرمود ؛ برو نامی را که دیروز بر دخترت نهاده ای عوض کن . زیرا خداوند آن نام را دشمن می دارد .یعقوب گوید : صاحب دختری شده بودم و نامش را حمیرا گذاشته بودم .

آن گاه امام صادق علیه السلام فرمود ؛ به دستوری که گفته شد عمل کن که رشد و هدایت تو در آن است .»۴ 

 

 

۱_ نوشته شده به قلم عبدی متین 

۲_ دیده شده در کتاب حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت علیهم السلام ، مقدمه آیت الله معرفت ، تالیف محمد جواد مروجی طبسی ، ص ۳۸ ، به نقل از کنز العمال ، ج ۱۶ ، ص ۴۷۷.

۳_ همان ، به نقل ازمستدرک الوسایل، ج ۱۵ ، ص ۱۲۹ .

۴_  همان ، به نقل از بحارالانوار ، ج ۴۸ ، ص ۱۹ . و مستدرک الوسایل ، ج ۱۵ ، ص ۱۲۸ .

 

   سه شنبه 26 مرداد 13952 نظر »

 

 

در حـریم قدسیت بـال مـناجاتی بـده

گنـــبدت دل می بـرد وقـت ملاقاتی بـده

 

دست هایم خالی از پیش است ســوغاتی بـده

من فقیرم تکه نـانی بهـــر خــیراتی بــده

 

از کـــنار تــو گــدا با دست خالی رد نشد

نیست عاقل هر کسی دیوانه ی مشهد نشد

 

از دم گـرمت مسـیحا صـاحبِ دم می شود

بی تو باشم حضرت خورشید سردم می شود

 

نـان بـرای بـردن و خوردن فراهم می شود

مـن زیـادیم فقط از سـفره ات کم می شود

 

مـا لب تشنه لب دریایمان پیش شماست

هر کجا باشیم هم یک پایمان پیش شـماست

 

این حرم را چشــمهای تــار می خواهد چه کار؟

پنجــره فــولاد تـو بیمار می خـواهد چه کار؟

 

دل به تو بسته طناب دار می خــواهد چه کار؟

خوب مداوایش کند اسرار می خواهد چه کار؟

 

پنـجره فـولاد تـو بیـمار را آورده اســـت

تو جوابـش را بده دکــتر جوابش کرده است

 

بر خلاف دست، چشمم پر تر  از این حرف هاست

آب  سقا خانه ات  تب بُرتر  از این حرف هاست

 

این گرفتارت شدن ها حُر تر از این حــرف هاست

نان  بدون  عشق  تو  آجرتر از این حرف هاست

 

در رواق تـو تـمامی جـهان جــا می شـود

زودتـر از گـفتن حاجت گـــره وا می شــود

 

راه افتادی و زیـر پات ایــــران ساخـتند

تکه ای از خاک ایران را خراسان سـاختـند

 

با وجود تو در این کشور مسلمان سـاختند

تو همان لطفی که در پاسخ به سلمان ساختند

 

در نگه داری تو خود را نشــان دادیم  ما

تـا ابد مدیون زنهای سنابادیم ما

 

صابر خراسانی 

   شنبه 23 مرداد 13951 نظر »

باران

 


بلی من نیستم باران
ولیکن با صدای ناز و آرامش
و با میلاد گلها در حریر نرم دامانش
و بوی خاک نم خورده
و با آواز خیس نوبهارانش
همیشه تا ابد من نیز هم نامم
بلی من نیستم باران
وبا آن دانه های کوچک و زیبا
که در حوض میان خانه می افتند، همچون موج دریاها
صدای درهمو پر شور گنجشکان
وجوی کوچک آبی، به راه افتاده بر روی موزائک ها
همیشه تا ابد من نیز هم نامم
بلی من نیستم باران
طنین غرش و فریاد رعد آسا
و ترس گرم و مطبوعی از این غرش زیبا
که مژده از طراوت های بیش و بیشتر دارد
وبا عطر لطیف یاس و شب بو و اقاقیها
همیشه تا ابد من نیز هم نامم
بلی من نیستم باران…..

 

محدثه شفاعت ،طلبه فارغ التحصیل .

   دوشنبه 18 مرداد 13957 نظر »

هشدار 

 

ای دخت و زن مسلمه و بد پوشش
بر شیوه کفر از چه داری کوشش

 

آن کفر که در جهاد حق و باطل
گشته به هزاران گل لاله قاتل

 

کفری که به تارو پود مردان خدا
بس ریخته سم و زهر شیمی ز هوا

 

کفری که پلید و پست و همجنس گراست
خائن به خود و خدا و حق زنهاست

 

آن کفر که خصم قاضی وجدان است
کودک کش و ویرانگر و وحشی سان است

 

تحقیر قداست زنهایند
فرعون زمان و دشمن تقوایند

 

موسی و مسیحند از آنان شاکی
غرقند به فسق و فتنه و هتاکی

 

والله که مشرکان محضند کنون
تثلیث کند قهر خدا را افزون

 

آنان ز ندای حق گریزان باشند
خصمانه حق و مکتب قرآن باشند

 


شعر مرحوم حاج حبیب الله نصرت زادگان ، پدر استاد الهام نصرت زادگان .

   شنبه 16 مرداد 13952 نظر »

1 ... 7 8 9 10 ...11 ... 13 ...15 ...16 17 18

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 438
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 5354
  • 1 ماه قبل: 39877
  • کل بازدیدها: 876360
رتبه وبلاگ