نصفی از روز نداریم به خدا تاب عطش 

من بمیرم که سه روز آب نخوردی تو حسین 

 

صلی الله و علیک یا مظلوم و یا عطشان 

   دوشنبه 24 خرداد 13951 نظر »

 

آسمان دلم دوباره بارانی است/ باز باغ دلم کمی سرد است

امشب از این جهان پهناور/ سهم قلب شکسته ام درد است

کاش در باغ سرد و خسته ی من/دیو زشت و سیاه غم می مُرد

کاش سیمرغ قصه ها امشب/ دیو غم را به بی کران میبرد

نورِ امّید در دلم ای کاش/ روشنایی به آسمان میداد

کاش بر قلب سرد من امشب/ آفتابی به جاودان میداد

کاش امشب،آسمان دلم/ بغض خود را ترانه ای می‌خواند

صبح سر می‌رسید وشب می‌رفت/ تا ابد صبح در دلم می‌ماند

کاش می‌شد ستاره ای را چید/ باز از عمق قلب و جان خندید

کاش در باغ قلب من روزی/ گل شادی دوباره می رویید

آه پروردگار من ای کاش/ نور لطفت به قلب من بارد

غم رود از درون خسته ی من/ نور، شادی به ارمغان آرد

 

محدثه شفاعت ، طلبه فارغ التحصیل .

   یکشنبه 16 خرداد 1395نظر دهید »

 

آقابیا به خاطر باران ظهور کن

محض دل شکسته ی یاران ظهور کن

پر ظلم گشته است جهان ای مسیح ما

ای ناجی همه دل مردگان ظهور کن

 

 

 

محدثه شفاعت ، (طلبه فارغ التحصیل) 

   پنجشنبه 13 خرداد 13951 نظر »

بخشی از وصیت نامه تکان دهنده شهید شوشتری 


 



ديروز از هر چه بود گذشتيم امروز از هر چه بوديم گذشتيم

انجا پشت خاكريز بوديم و اينجا در پناه ميز

ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم ناممان گم نشود

جبهه بوي ايمان ميداد و اينجا ايمانمان بو ميدهد

آنجا درب اتاقمان مينوشتيم يا حسين فرماندهي از آن توست

الان مينويسيم بدون هماهنگي واردنشويد

الهي نصيرمان باش تا بصير گرديم

بصيرمان كن تا ازمسيربرنگرديم

آزاد(رها) مان كن تا اسيرنگرديم

 

 

 

دیده شده در سایت. http://zibatarinzibatarin.blogfa.com

   دوشنبه 10 خرداد 13954 نظر »

 

گل من هوش و حواست اینجاست

آسمان غرق تماشا شده است .

بوی نم در همه جا پیچیده است

پیشٔ ایوان بهشت است ، که ملائک آب می پاشندش 

ملکوت است مهیا شده است !

دل خود را تو چراغانی کن 

جامه نو به تنت زود بپوش 

دوستانت را آگاه بساز 

همه را وعده گرفته است خدا 

و چه خوب است که گویم این را

«رمضان نزدیک است »


نوشته شده به قلم محدثه شفاعت ( طلبه فارغ التحصیل) 

   یکشنبه 9 خرداد 13953 نظر »

  


 












چه بلای سر خودمان آورده ایم آقا ….

شده ایم مصداق کامل ظَلَمتُ نفسی 

گناه میکنیم و توبه نداریم .

روز و شب به همه چیز مشغولم الا یاد خدا .

راستی ما چه بد منتظرانی هستیم .

هر کدام به شکلی دل نازنینت را می شکنیم .

یکی بد حجاب است و می گوید : دلت پاک باشد.. !!

یکی بد دهان است و می گوید : اعصابم خراب است..!!

یکی حجاب دارد اما حیای درخور حجابش کم است .

یکی نماز نمیخواند به این بهانه که : کی از آن دنیا آمده !!؟

یکی نماز می خواند و کاهل نماز است و به آن مغرور .

یکی دروغ می گوید و می گوید مصلحتی است .

یکی راست می گوید و جماعتی را دچار دردسر می کند.

خلاصه ،ایمانمان ضعیف ، بصیرتمان اندک و اعمالمان در خور مولای چون شما نیست …

آقا جان ما رسم انتظار را خوب به جا نیاوردیم .

وقتی گرفتاریم شما را رفیقیم و در عافیت با شما بیگانه ایم .

آقای مهربان اگر جز این بود که تا به حال شما آمده بودید .

شما نیامدید ، چون ما یادمان رفت با این اعمال حتی دعاکنیم .

یادمان رفت دعا تاثیر دارد.

تاثیر دارد اگر بگوییم بیایی

تاثیر دارد اگر ندبه کنیم .

تاثیر دارد اگر برای سلامتی شما صدقه دهیم .

تاثیر دارد اگر با شما سخن کنیم.

تاثیر دارد اگر شما را شفیع قرار دهیم.

تاثیر دارد ….

یادمان رفت که تاثیر دارد … و تاثیرش برای ما سراسر سود است .

آقا جان اینها را گفتم که بدانید ، می دانیم مقصریم و از همه بدکرده ها پشیمانیم .

آقا جان بگذار یک لحظه حضورت را احساس کنیم که اگر در ظهورت نبودیم دلخوش به آن احساس باشیم .

آقا جان بگذار یک لحظه در این دنیای پر هیاهو در کنار شما و یاد شما آرامش را معنا کنیم.

 

 

نوشته شده به قلم عبدی متین 

   شنبه 1 خرداد 13952 نظر »

سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی

نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی

اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است

“نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی”

غروبی را تداعی می کنم با شوق دیدارش

تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی

دلم یک بار بویش را زیارت کرد… این یعنی

نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی

نمی خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد

دعای دست می گویی، چرا چیزی نمی خواهی؟

از این سرگشتگی سمت تو پارو می زنم مولا!

از این گم بودگی سوی تو پیدا می کنم راهی

به طبع طوطیان هند عادت کرده ام ، هندو

همه شب رام رامی گفت و من الله اللهی

هلال نیمه ی شعبان رسید و داغ دل نو شد

دعای آل یاسین خوانده ام با شعر کوتاهی

اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی

اگر مهری ست یا ماهی تو آن مهری تو آن ماهی

دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها

یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی


علیرضا قزوه


موضوعات: مناسبتها, دلنوشته
   جمعه 31 اردیبهشت 13951 نظر »

 

ای پدر هنگام رخصت دیر شد 

دل از این ویرانه دیرم سیر شد 

تا به کی بینم ترا تنها و فرد 

اندر این صحرا میان صد نبرد 

رخصتی ده تا کشم تیغ از نیام 

آتش اندازم در این قوم لعام

شاهزاده پیش آن شاه ایستاد 

سر برهنه کرد و در پایش فتاد 

با پدر می گفت کای سلطان من 

چیست سلطان ، ای تو جان جان من 

جان به لب آمد مرا از انتظار 

رخصتی آخر مرا در کارزار 

لاابالی گشته ام صبرم نماند 

مر مرا این صبر در محنت نشاند 

ای پدر دیگر نماندم طاقتی 

از برای خاطر حق رخصتی 

شاهزاده پیش شه در التماس 

هفت گردون در ثنا و در سپاس 

مدتی بُود پیش آن شه زین نسق 

دل کباب و جان نهاده بر طبق 

چون چنین دیدش شهنشاه جهان 

دیده ها را کرد سوی آسمان 

کای خدا ای پادشاه جسم و جان 

ای تو دانا هم به پیدا هم نهان 

گر چه جان من علی اکبر است 

جان ولی در راه تو اولی تر است 

 

دیده شده در مثنوی طاقدیس ، مولا احمد نراقی.

 

   چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395نظر دهید »

 

خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود

ز دام خال سیاهش کسی رها نشود

خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار

به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود

جواب ناله ی ما را نمی دهد “دلبر”

خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

شنیده ام که از این حرف، یار خسته شده

خدا کند که به اخراج ما رضا نشود

مریض عشقم و من را طبیب لازم نیست

خدا کند که مریضی من دوا نشود

ز روزگار غریبم گشته است معلوم

شفای ما به قیامت بجز رضا نشود…

 

مقام معظم رهبری

   چهارشنبه 29 اردیبهشت 13951 نظر »

 

امسال هم مثل سالهای قبل با شوق به نمایشگاه کتاب رفتم . از قبل لیست کتاب های مورد نیازم را تهیه کرده بودم  تا در  نمایشگاه چیزی را فراموش نکنم .

شور و هیجان مردم خیلی برایم جالب بود کمتر کسی را می دیدی که یک نایلون با چند کتاب در دست نداشته باشد .من هم در بین جمعیت حرکت می کردم و سعی داشتم از وقتم به بهترین شکل استفاده کنم اما هنوز کتابی نخریده بودم .

در آن شلوغی  عده ای کتابی را  خریده بودند و با شوق برای یکدیگر می خواندند .

این نوع خوانش  کتاب خیلی برایم جالب بود ، با خودم گفتم : چقدر خوب است که مردم ما به مطالعه علاقه دارند .

اما یک لحظه فکر کرده ، به جمعییت اطرافم نگاه کردم و با خودم گفتم : راستی با این همه جمعیت مشتاق به کتاب پس چرا سرانه مطالعه در کشور اینقدر پایین است ؟

این سوال ذهنم را درگیر کرد ، با خودم گفتم  : نکند در خرید کتاب هم مانند بعضی مسائل فقط عطش داریم ؟ 

نکند نمایشگاه کتاب برایمان به یک فروشگاه تبدیل شده که هر سال می آییم و چند کتاب می خریم اما تا نمایشگاه بعد حتی نیمی از صفحات آن را هم نمی خوانیم .؟

با خودم گفتم : نکند آمدن به نمایشگاه ارزش شده و ارزش خواندن کتاب را در حاشیه برده است؟

 سوال های زیادی در ذهنم نقش بست ، من که با شوق تمام قدم بر می داشتم فقط گوشه ای ایستاده و نظاره گر بودم و اصلا برای چند ثانیه نمی دانستم که چه کاری انجام دهم .

با خودم گفتم : خود تو از کتاب هایی که خریدی چند صفحه خواندی و چند صفحه باقی مانده ؟

 پس تصمیم گرفتم از بین کتاب هایی که قصد خریدشان را دارم آن را که از همه بیشتر نیاز دارم بخرم .

یعنی به خودم گفتم : اجازه خرید یک کتاب را دارم و تا آن را تا انتها نخوانم کتاب دیگری نباید بخرم . 

و رفتم و فقط و فقط یک کتاب خریدم …


نوشته شده به قلم عبدی متین .


موضوعات: مناسبتها, دلنوشته
   شنبه 25 اردیبهشت 13953 نظر »

1 ... 7 8 9 10 11 12 ...13 ... 15 ...17 18

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 653
  • دیروز: 776
  • 7 روز قبل: 8109
  • 1 ماه قبل: 41592
  • کل بازدیدها: 881689
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 11
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 29
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 18
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1