در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم

ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم

فیضش به گوشه گوشه‌ی ایران رسیده است

یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم

هستی ماست نوکری اهل بیت او

ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم


ادامه »

   سه شنبه 14 اردیبهشت 13951 نظر »

 

 

در دوره پیش دانشگاهی معلمی داشتیم که همیشه ۱۰ دقیقه آخر کلاس ما آزاد می داد و با ما صحبت میکرد ، به درددل بچه ها گوش می داد ، نظر آن هارا در مورد دین می پرسید ، با همه شوخی می کرد و خلاصه زمان خوبی را برای همه ما فراهم می کرد .

معلم ما همیشه به ما می گفت :  سعی کنید از زندگیتون لذت ببرید و هیچ وقت زندگی خودتونو با دیگران مقایسه نکنید . 

معلم ما از خاطرات خودش برای ما می گفت ودر پایان خاطره اش از ما می پرسید :  «راستی بچه ها اگه شما جای من بودید چکار می کردید ؟ » بعد هرکس نظری می داد .

معلم ما خیلی زیرک بود ، هر وقت فردی نظر می داد ، نظر او را نقد می کرد و به این صورت با  همه ما ارتباط عاطفی خوبی داشت . 

معلم ما با این نظر گرفتن ها روحیهٔ همه ما را می دانست و با هر کسی طبق روحیه اش رفتار میکرد .

معلم ما همیشه به مامی‌گفت : شما فقط یک بار اجازه دارید در این دنیا زندگی کنید ، پس خوب زندگی کنید .

معلم ما به مامی‌گفت : شما تو سنین حساسی هستید که آینده شماها توی این سنین رقم می خوره  ، پس سعی کنید ببینید با آینده خودتون چه کار  می‌کنید.

معلم ما بچه های پر شر شور کلاسمان را بدون هیچ چشم داشتی مورد مهر و محبت قرار می داد و همیشه به ما می‌گفت : بچه های شیطون به محبت بیشتری نیاز دارن ، اینو میگم که اگه آینده بچتون شیطون شد بیشتر بهش محبت کنید .

معلم ما همیشه می‌خندید ، هر وقت بچه ها  می‌پرسیدن : شما چکار میکنین  که همیشه شادین ؟

میگفت : وقتی دلتو سپردی به خدا همیشه شادی .

می‌گفت : یادتون نره مومن شادیش در چهره و غمش توی دلشه .

معلم ما یک مومن بود .


نوشته شده به قلم عبدی متین .


موضوعات: مناسبتها, دلنوشته
   یکشنبه 12 اردیبهشت 13954 نظر »

به‌ ما نگفتند كه‌ وقتی‌ تو بیایی‌:


همة‌ امت‌ به‌ آغوش‌ تو پناه‌ می‌آورند همانند زنبوران‌ عسل‌ به‌ ملكه‌ خویش‌.  

و تو عدالت‌ را آنچنان‌ كه‌ باید و شاید در پهنة‌ جهان‌ می‌گستری‌ و خفته‌ای‌ را بیدار نمی‌كنی‌ و خونی‌ را نمی‌ریزی‌.۱

به‌ ما نگفتند كه‌ وقتی‌ تو بیایی‌: اموال‌ را چون‌ سیل‌، جاری‌ می‌كنی‌ و بخشش‌های‌ كلان‌ خویش‌ را هرگز شماره‌ نمی‌كنی‌.۲

به‌ ما نگفتند كه‌ وقتی‌ تو بیایی‌:

هیچ‌كس‌ فقیر نمی‌ماند و مردم‌ برای‌ صدقه‌ دادن‌ به‌ دنبال‌ نیازمند می‌گردند و پیدا نمی‌كنند.

مال‌ را به‌ هر كه‌ عرضه‌ می‌كنند، می‌گوید: بی‌نیازم‌.۳

 ما بی‌آنكه‌ مختصات‌ آن‌ بهشت‌ موعود را بدانیم‌ و مدینة‌ فاضلة‌ حضور تو را بشناسیم‌ تو را دوست‌ می‌داشتیم‌ و به‌ تو عشق‌ می‌ورزیدیم‌


. پی‌نوشت‌ها:

۱- منتخب‌الاثر، ص‌ ۴۷۸

۲- صحیح‌ مسلم‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۵.

۳- مسند احمد، ج‌ ۲، ص‌ ۵۳۸

سید مهدی‌ شجاعی با تلخیص


موضوعات: دلنوشته
   جمعه 10 اردیبهشت 13953 نظر »

برای حضرت زینب سلام الله علیها

 

یک سال و نیم از ماجرای کربلا گفتی

هر بار جان آمد به لب‌­های تو تا گفتی

در عهد اسماعیل، خنجرها نبریدند

اما تو از «ذبحٍ عظیم» نینوا گفتی

از میخکوبِ استخوان‌ها روی ریگ داغ

از نعل‌­های خون­چکانِ اسب‌­ها گفتی

گیسو پریشان کردی و بر بادها دادی

وقتی‌که از سرهای روی نیزه‌­ها گفتی

صدبار دندان و لبت آغشته از خون شد

هر وقت شرح خیزران و شام را گفتی

هر بار حرف خیمه‌­های درد پیش آمد

آتش گرفتی … سوختی آرام … یا گفتی؟

این چشم­‌ها احرام خون و اشک می­‌بندند

اما نمی­‌دانند اول از کجا گفتی؟

ای راوی هفتاد و دو پیغام عاشورا!

با چه زبانی از تمام ماجرا گفتی؟!

هی گفتی و … گفتی و … گفتی و … نفهمیدند

از ابتدای عشق یا از انتها گفتی؟

شاعر: حسنا محمد زاده ‎


موضوعات: دلنوشته
   شنبه 4 اردیبهشت 13953 نظر »

 

 

وقتی تو آمدی دل ما پیش چاه بود
از فاطمه بزادی و زهرا گواه بود
وقتی تو آمدی همه نخل‎های تو
از پیش آمدند به بزمی که آه بود
وقتی تو آمدی همه آسمان شنید
فریاد دیو را که سرا پا سیاه بود
یک کعبه در شکاف تمنای دوست بود
یک قبله در سکوت سجود اله بود
وقتی تو آمدی همه کودکان شهر
دیدند ماه بهر یتیمان پناه بود
فرقت شکافت تا که دل کعبه نشکند
آری که سجده‎گاه تو چون قبله‎گاه بود

“سید جعفر علوی”

   چهارشنبه 1 اردیبهشت 13952 نظر »

 

وقتی به اخبار روز جامعه نگاه می کنم .

وقتی به دغدغه‌های اذهان عمومی توجه میکنم ،میبینم که دنیای عده ای از مردم بر دین آنها پیشی گرفته و آنچه برایشان بیش از همه مهم شده رفاه طلبی و مال اندوزی است . 

و به وجود آمدن این اولویت در ذهن مردم ناشی از گفتمانی است که عده ای از نخبگان قدرت طلب به جهت کسب حمایت عمومی همواره مطرح نموده و بر آن تاکید دارند تا بتوانند در فضای سیاسی جامعه برای خود جایی باز کنند و باعث تأسف است که این افراد به ظاهر نخبه ،گویی در خدمت شیطان قرار گرفته و به جای تبیین فرامین الهی بر طبل عافیت طلبی می‌کوبند و دغدغه اصلی شان این شده است که چرا برای حفظ و اجرای احکام الهی باید تاوان مالی بدهیم !!

گویا ایشان فلسفه بندگی ، معاد ، جهاد در راه خدا  ،هدف از بعثت پیامبران…. را فراموش کرده اند  همواره ثروت را اولین اولویت جامعه معرفی میکنند با این استدلال که اگر مردمی ثروتمند و جامعه ای مشابه جوامع غربی داشته باشیم ، این ثروت تضمین کننده سعادت جامعه خواهد بود و نزد چند کشور استعمارگر عزیز خواهیم شد .

ادامه »


موضوعات: دلنوشته
   جمعه 27 فروردین 13951 نظر »


داشتم توی بازار شب عید ، توی اون شلوغی دنبال لباسهای مورد علاقه ام می گشتم ، زرق و برق بازار حسابی هوش از سرم برده بود . بدون توجه به اطرافم فقط و فقط به ویترین مغازه ها نگاه می‌کردم .

مسیر زیادی  رو طی کردم اما چیزی که مد نظرم بود  پیدا نکردم . مدام به خودم میگفتم : آخه اینجا هم جای خریده ؟! کاش جایی میرفتم خرید که اجناس بهتری داشت . 

زیر لب ادامه دادم هر چی جنس نامرغوبه ریختن اینجا ….


همین طور که با بی حوصلگی ویترین مغازه رو نگاه میکردم صدای یکی از دستفروش ها که مردم رو به سمت خودش دعوت میکرد نظرم رو جلب کرد . 

 دستفروش با حرارت داد میزد : بدو بدو حراجش کردم ، لباسای زنانه نصف قیمت مغازه ، خونه دارو بچه دار….  رفتم جلو ، پشت سر یک زن و شوهر جوان ایستادم و لباسها را نگاه کردم ، با خودم گفتم : چقدر ارزون میده ؟!  حتما بی کیفیته !


توی همین احوال بودم که نگاهم به خانم جوانی که با همسرش جلوی من ایستاده بودند افتاد. خانم جوان معلوم بود که لباسی رو پسنده بود. شوهرش گفت : خب بخرش ، چرا نمیخریش ؟ 

خانم جوان سرشو نزدیک سر همسرش برده گفت : آخه خیلی گرونه پول نداریم..

من یک لحظه خشکم زد ،


با خودم گفتم : تو چی میخوای ؟ این همه مغازه بالا و پایین کردی که به چی برسی ؟

 چرا  از وقتی اومدی بیرون اینقدر به خودت سخت گرفتی  ؟ لباسهای پشت ویترین مغازه‌ها خیلی بهتر از اینهاست !

  یک لحظه به خودم اومدم دیدم  لباسهایی که دارم هنوز قابل استفاده هستند . اصلا من امسال لباس احتیاج ندارم .

احساس تازه ای در وجودم پیدا شده بود …

انگار به یادم آمد که اگر شکرگذار نباشم از داشته هایم لذت نمی برم .


در آن لحظه تصمیم گرفتم بدون این که چیزی بخرم به خانه برگردم و سال جدید را با لباسهایی که دارم شروع کنم …

فکر میکنم نگاه آن خانم جوان را هیچگاه فراموش نخواهم کرد و آن نگاه را عیدی امسال خدا به خودم میدانم .

 

نوشته شده به قلم عبدی متین 


موضوعات: مناسبتها, دلنوشته
   یکشنبه 1 فروردین 13952 نظر »

 

بعد از اين مسجد برو ، راحت برو راحت بيا

يك سر ِ مويي اگر كم شد ز مويت ، پايِ من

من خودم فكري به حالِ دردهايم ميكنم

جانِ زهرا اينقَدَر گريه نكن آقايِ من

هرچه كردم سينه ام نگذاشت… پس تا خانه اي…

…چندبار اين بچه هايم را بغل كن جايِ من

(علي اكبر لطيفيان)


موضوعات: دلنوشته
   یکشنبه 23 اسفند 1394نظر دهید »

حقیقتش ماجرا برمی‎‌گردد به بیش از هزار سال پیش، در کوچه پس کوچه‌های قرن

 نشانی دقیقش را بخواهی، گمانم مدینه بود، انتهای یک کوچه‌ باریک که اهل مدینه به آن بنی‌هاشم می‌گفتند، ته کوچه یک خانه… .

کم‌کم نزدیک می‌شوی، هرم آتش سینه‌ات را می‌سوزاند و حرارتش صورتت را سرخ می‌کند. قصه از همین‌جا شروع می‌شود؛ هرچه هست پشت این در است.

قتلگاه همان خانه است و کربلا انتهای همان کوچه.

حرامیان از همین‌جا آتش زدن را یاد گرفتند و از همین جا کتک زدن را، اولین گوشواره‌ها در همین کوچه‌های نحس به زمین افتاد و اولین شش ماهه پشت همین در پرپر شد.

 حالا سیاهی دود را که بگیری، کمی جلوتر از پیچ ‌و ‌خم سال‌ها و ماه‌ها که بگذری به یک صحرا می‌رسی و یک گودال که همه‌چیز و همه‌کس در آن تمام می‌شود‌‌.

 تاریخ تکرار می‌شود، گوشواره، سوختن اما این بار دختر سه‌ساله و خیمه‌ها هستند که قربانیان این حوادث می‌شوند. بی‌خود نیست زینب (س)، حسین (ع) را غارت‌شده‌ی روز دوشنبه می‌داند.۱

تاریخ در گودال قتلگاه می‌ایستد و زمان در علقمه زمین می‌خورد و محبت با مسمار پاره‌پاره می‌گردد.

حقیقتش ماجرا به آینده برمی‌گردد؛ در کوچه پس کوچه‌های قرن، در پیچ و تاب تاریخ نشانی دقیقش را بخواهی من آن‌قدر لایق نبودم که بدانم اما اگر پیدا نکردی کافی است به ناله‌های پشت در خوب گوش دهی، مادری پسرش را صدا می‌زند.۲

 بعد از کشته شدن حضرت حسین (ع)‌‌‌‌‌‌‌‌‌، زینب کبری (س)‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ناله‌هایی برآورد که یکی از آن‌ها این بود: «بابی‌ من ‌اضحی‌ عسکره ‌فی‌ یوم‌ الاثنین؛ پدرم فدای آن‌کس که در روز دوشنبه خیمه‌اش را غارت نمودند» این در حالی است که طبق نقل‌های مختلف واقعه‌ عاشورا در روز جمعه یا شنبه اتفاق افتاده است و روز دوشنبه روز تشکیل شورای نحس سقیفه است. 


۱- لهوف سیدبن‌طاووس، فصل دوم، ص۱۸۳.

۲- طبق نقل علامه‌ی عالی‌قدر، عبدالحسین امینی، در کتاب شریف الغدیر حضرت زهرا (س) هنگامی‌که بین در و دیوار قرار گرفتند فرزند خودشان، حضرت مهدی (عج)‌‌‌‌‌‌‌‌‌، را صدا زدند. 

   شنبه 22 اسفند 1394نظر دهید »

 

جانا …

می‌خواهم از شما  بنویسم …

می‌خواهم از شما بگویم ..

می‌خواهم آن چنان باشم که شما میخواهید …

می‌خواهم زمان ظهور تصدیقتان کنم و دعوتتان را لبیک  بگویم .

اما .. در خودم هیچ ندارم که خود را لایق نوشتن ، گفتن و تصدیق کردن بدانم .

وقتی خواندم که هرگاه به جناب شیخ مفید توقیعی ازسوی شما می رسید در عنوان بسیاری از آن‌ها این جمله نورانی دیده می‌شد « برادر گرامی و استوار ، شیخ مفید …»

با خودم فکرمی‌کنم  به واقع جناب شیخ مفید چه ویژگی‌هایی داشت که این گونه مورد محبت شما قرار می گرفت!؟

من چقدر از این ویژگی دور هستم ؟ 

چه کنم که من نیز اینگونه باشم …؟

آقا می‌دانم که صدایم را می شنوید ..

می خواهم که برایم دعا کنید …

دعا کنید آقا که توفیق ترک معاصی را پیدا کنم ..

دعا کنید که مشغول شدن به  لذتهای زودگذر دنیا مرا از لذت عبادت و بندگی محروم نسازد…

آقا برایم دعا کنید …

(اللهم عجل لولیک الفرج )

 

نوشته شده به قلم عبدی متین 

   جمعه 21 اسفند 13943 نظر »

1 ... 7 8 9 10 11 12 ...13 ...14 16 18

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 1301
  • دیروز: 1017
  • 7 روز قبل: 4504
  • 1 ماه قبل: 25548
  • کل بازدیدها: 842463
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 21
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 25
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 19
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1