به نسل های آینده بگوئید:

فرازی از وصیت نامه شهید حجت الاسلام محسن عرب بهشتی 




شما برای ان که موفق باشید باید نکاتی را رعایت کنید :

 

۱_ تنهای تنها به خاطر رضای خداوند کار کنید و خشنودی او را طلب کنید .

 

۲_ امید و توکلتان به خدا باشد و از او یاری بجویید .

 

۳_ با وحدت و انسجام بیشتری به کارها بپردازید .

 

۴_ از تفرقه و جدایی پرهیز کرده و از مسایل ریز و بیهوده که یقینا از وساوس شیطانی است ، خودداری کنید .

 

۵_ در مسایل با دید بنگرید .

 

۶_ جاذبه و دافعه اسلامی داشته باشید .

 

۷_ اخلاقی خوش و نیکو و اسلامی داشته باشید و با خوشرویی با دیگران برخورد کنید .

 

۸_ مسایل اخلاقی ،عرفی و عملی اسلام را رعایت کنی .

 

۹_ عبادت و بندگی تان را بیشتر کنید و دعا زیاد بخوانید و حتما نماز شب بخوانید .

 

۱۰_ همواره با روحانیت در خط امام در تماس بوده و پشتیبان کسانی باشد که در خط امام هستند .

 

به نسل های آینده بگویید و در تاریخ ثبت کنید که ما رزمندگان اسلام ، با هدف و انگیزه دفاع از اسلام و کشور اسلامی مان ، به جنگ با عراق آمده ایم . با عمل و آگاهی به این مطلب که اگر به جبهه بیاییم ، تمام وجودمان در خطر مرگ و از بین رفتن طاهری است ، به جبهه آمده ایم و احساساتی نیامده ایم ، بر اساس شناخت و معرفت حرکت کرده ایم ….

 

 

دیده شده در کتاب به پا خاستگان دیروز ، به کوشش مریم سادات ذکریایی و احمد فخاری . نشر روزگار ، ص ۱۵۰ 


   چهارشنبه 29 دی 13952 نظر »

شهید سرتیپ علی اکبر حاجی پور ، فرمانده تیپ یک ، معاونت لشکر ۲۷ محمد رسول الله .




 خاطره ای از فتح الله ناد علی  

یکی دوهفته قبل از والفجر یک ، برای شناسایی منطقه ما را به دیدگاه لشکر منطقه ۳۱ برد، قبلا با فرماندهی آن لشکر هماهنگ شده بود ، ولی به خاطر بی اطلاعی  ، نگهبان از ورود به دیدگاه جلوگیری کرد و گفت « می بخشید ، نمی شه ، دستور داده اند کسی وارد نشود » 

 

حاجی که فرماندهی چند گروهان و گردان و دسته را به عهده داشت ، آنقدر با متانت عمل کرد که همه را متعجب ساخت . 

 

او با کمال خونسردی گفت : « باشه جانم ، فقط با قرار گاه تماس بگیر و بگو حاجی پور از لشکر ۲۷ آمده »


نگهبان به داخل سنگر خودش رفت پس از لحظاتی بازگشت و گفت : ،« باید مرا ببخشید ، قبلا به ما اطلاع نداده بودند . بفرمائید » 

 

… دشمن بعثی حاجی پور را می شناخت ، در قله های غرب و دشت جنوب ، بارها از رشادت های این پیر میدان دیده اسلام زخم خورده بود . به حدی که رادیو عراق بارها از او به زشتی یاد کرد و از او زخم خورده بود .


 

دیده شده درکتاب ۱۴ سردار شهید ، احمد امامی راد ، انتشارات حدیث نینوا ،۱۲۶

   یکشنبه 26 دی 1395نظر دهید »

شهید سرلشکر مهدی باکری فرمانده لشکر عاشورا  

خاطره ای از رحمان رحمان زاده



 

محل استقرار  بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان نزدیک چادر فرماندهی بود ، در چادر بودم که از بیرون کسی مرا به اسم صدا زد . بیرون که آمدم آقا مهدی را جلوی چادر تدارکات بهداری دیدم ، سرِ گونی نان خورد را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای خرده نان ها را می گشت ، تا آخر قصه را خواندم .

 

سلام کردم . جواب سلامم را داد و تکیه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت : 

 

_ برادر رحمان ! این نان را می توان خورد ؟

_ بله آقا مهدی ، می شود .

 

دوباره دست در گونی کرد و تکیه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد ؛ 

_ این را چطور ؟

 

من سرم را پایین انداختم ، چه جوابی می توانستم دهم ؟

آقا مهدی ادامه داد : « الله بنده سی »۱  پس چرا کفران نعمت می کنید ؟!  هیچ می دانی که این نان ها با چه مصیبتی از پشت جبهه ها به اینجا می رسد ؟! … هیچ می دانی هزینه هر نان از پشت جبهه به اینجا لااقل ده تومان است ؟! چه جوابی دارید به خدا بدهید ؟! ۲

 

 

۱_ به معنای « بنده خدا » این عبارت تکیه کلام آقا مهدی بود 

۲_دیده شده درکتاب ۱۴ سردار شهید ، احمد امامی راد ، انتشارات حدیث نینوا ، ص ۲۶.( 

   جمعه 24 دی 1395نظر دهید »

خاطره ای از حجت الاسلام محمد جواد سامی 

 

 

روزی برای توجیه طرح عملیات محرم در گرمترین ساعات روز زیر یک چادر محقر و ساده ، کالک عملیاتی قرارگاه را مقابل آقا مهدی زین الدین گشودم . او با تواضع تمام با ذره بین نقشه را می کاوید و روی خطوط آن حرکت می کرد .


راننده ای که کنار چادر منتظر نشسته بود ، آنقدر شیفته حرکات متین و کلام دلنشین او شده بود که بی اختیار هر لحظه خودش را به او نزدیک می کرد . آقا مهدی انگار در عالم دیگری به سر می برد ، ناگهان سربلند کرد و صورتی را نزدیک صورت خود ، وسط نقشه دید . ملایم پرسید : « آقا کی هستند ؟ » 

 

وقتی مسولیت او را گوشزد کردم گفت : « چرا نگفتید مهمان داریم ؟! » ایشان را پای این چادر گرم معطل کرده ایم ! 

 

بعد رو به راننده کرد و گفت : « دوست من ! اینها برای شما مفهوم نیست . سر فرصت همه را برایتان توضیح می دهم .»

سپس دستور داد محل مناسبی برای او مهیا کنند . بعد از او عذر خواهی کرد .

 

در بازگشت به مقر ، راننده از مسولیت آقا مهدی و کار او پرسید . وقتی گفتیم که ایشان فرمانده لشکر هستند ، به حدی منقلب شد که تا چند لحظه قادر به حرکت نبود.

 


دیده شده درکتاب ۱۴ سردار شهید ، احمد امامی راد ، انتشارات حدیث نینوا ، ص ۲۷.

   دوشنبه 20 دی 13955 نظر »

پیام رهبر انقلاب اسلامی در پی حوادث دردناک شهادت زائران در عراق و تصادف قطار؛ دغدغه حل ریشه‌ای این مصائب دردناک باید اولویت مسئولان باشد
متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:



 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


️حادثه‌ی تلخ و اندوهبار شهادت دهها نفر از زوّار ایرانی و غیر ایرانی حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام در عراق و نیز حادثه‌ی دردناک تصادف قطار که به جان‌باختن و آسیب‌دیدگی جمعی از مسافران و زوّار حضرت ابی‌الحسن‌الرضا علیه‌السلام انجامید، اینجانب را همچون دیگر هم‌میهنان و خانواده‌های عزادار، مصیبت‌زده کرد.


️در حادثه‌ی اول، گروههای جنایتکار و شقاوت‌بار تکفیری که راه‌پیمائی عظیم اربعین و امنیت بی‌نظیر زائران حسینی، چشم آنان را کور و توطئه‌های خباثت‌آلود آنان را خنثی کرده است، به انتقام بزدلانه و فجیع دست زدند و بار دیگر چهره‌ی خبیث و مَنیّت پلید خود را به همه نشان دادند. از مناطق دیگر جهان همچون نیجریه و پاکستان و افغانستان نیز خبرهای تلخ و تکان‌دهنده از جنایات هم‌مسلکان آنها می‌رسد و خطر جریان تکفیری و دولت‌های حامی آنان را بار دیگر به همه‌ی مسلمانان و دلسوزان گوشزد می‌کند.


در حادثه‌ی دوم نیز قصور یا تقصیر و بی‌تدبیری دست‌اندرکاران خانواده‌هائی را داغدار کرد و موجب جان‌باختن و آسیب‌دیدگی جمعی از مردم عزیزمان شد.


️اینجانب ضمن طلب رحمت و مغفرت الهی برای درگذشتگان و دعا برای شفای آسیب‌دیدگان و عرض تسلیت به خانواده‌های آنان، از مسئولان و دست‌اندرکاران در هر دو بخش داخلی و خارجی می‌خواهم که از این حوادث دردناک به آسانی عبور نکنند و دغدغه‌ی حلّ ریشه‌ئی این مصائب و امثال آن از مسائل مردم را در صدر اولویت‌های خود قرار دهند و اکنون نیز همه‌ی تلاش خود را برای علاج مصدومان و انتقال جان‌باختگان و کاستن از مصائب داغداران به کار برند.

 


سیّد علی خامنه‌ای
۶ آذر ۱۳۹۵

 

دیده شده درhttp://farsi.khamenei.ir

   شنبه 6 آذر 13951 نظر »

یادواره شهدا 

 

 

حجه الاسلام هادی هوشمند مبلغ و پژوهشگر در مراسمی که به مناسبت یادواره شهدا امروز در مدرسه علمیه کوثر ورامین برگزار شد گفت : همیشه این سوال مطرح می‌شود که ما بعد از شهدا چه کرده‌ایم و این سوال بسیاری از افراد است

 

حجت الاسلام هوشمند گفت :اگر ما تصور کنیم که با برگزار نمودن یک مراسم یادواره یا دیگر همایشها حق شهدا را تمام و کمال به جای آورده‌ایم ظلم و جفا در حق آن عزیزان است

 

هوشمند گفت ؛ امروزه هیچ چیز واجب تر از بررسی و تفقه در سیره شهدا نیست .

 

حجت الاسلام هوشمند با اشاره به میزان درک شهدا از خواسته ها و صحبت های ولی زمان خود گفت : یکی از دلایل عقب افتادگی هایی که ما نسبت به شهدا داریم این است که شهدا حرف آقا و امامشان را فهمیدند و عمل کردند و ما حرف امامان را فهمیده ایم ولی عمل نمی کنیم .

 

وی ادامه داد : ولی وفقیه جامعه را می شناسد و در مسیر خودش پیش می برد و این مسئله را شهدا به خوبی درک کرده بودند .

 

هادی هوشمند با اشاره به وصیت امیرالمومنین (ع) به فرزندانش گفت : وقتی علی ( ع) به فرزندانش می فرماید در عمل به قرآن دیگری از شما پیشی نیفتد برای ما اینگونه دریافت می کند که در پشتیبانی از ولایت فقیه دیگران از ما پیشی نگیرند .


وی ادامه داد : ما داعش را لعن می کنیم ولی حواسمان نیست که وجود داعش به دلیل کم کاری ما است .

 

هادی هوشمند با بیان قسمتی از زندگی شهید احمد رضا احمدی گفت ؛ دست نوشته های شهید احمدی در کتابی با عنوان حرمان هور در ۶۰۰ صفحه به چاپ رسیده است و وصیت نامه این شهید فقط یک خط می باشد .


وی ادامه داد : در وصیت نامه این شهید آمده است که فقط نگذارید حرف امام به زمین بماند .

   سه شنبه 2 آذر 13951 نظر »

اربعین آقا امام حسین علیه السلام است . یکشنبه دهم مهر ۱۳۶۷ _ تکریت _ کمپ ملحق ؛ 

 

 

اربعین آقا امام حسین علیه السلام است . برای اجرای برنامه های مذهبی محدودیت داشتیم . حیدر راستی را می شناختم ، ترک بود و بچه گوگان تبریز ، یکی دو بار به دور از چشم عراقی ها برای بچه ها نوحه خوانده بود ، مجذوبش شدم . با او رفیق بودم ، حیدر می دانست مداحی می کنم ، قبل از ظهر سراغم آمد ، می خواست برای بچه های بازداشتگاه هفت و شانزده به مناسبت اربعین برنامه اجرا کنم . می دانستم اگر عراقی ها موقع مداحی سر برسند کارمان ساخته است .

 

حیدر برای بازداشتگاه هفت مداحی کرد و من برای بازداشتگاه شانزده . مداحی ترکی حیدر با آن صدای حزین و زیبایش ، اشک همه را در می آورد . بیشتر وقت ها سراغش می رفتم تا برایم بخواند ، با مناسبت برای همه می خواند و بی مناسبت برای من !

 

در دو بازداشتگاهی که من و حیدر مداحی کردیم ، دو نفر از بچه ها آیینه دار پنجره بودند . آنها با آیینه راهروی بازداشتگاه را دید می زدند ، قرار بود به محض دیدن نگهبان ها آیینه دارها خبرمان کنند . 

با این که قرار ما هنگام آمدن نگهبان ها قطع موقت مداحی ها بود ، عراقی ها که آمدند از بس حس و حال معنوی بچه ها بالا بود ، مداحی را قطع نکردیم . نگهبان ها پشت پنجره حاضر شدند ، من با دیدنشان مداحی ام را قطع نکردم . کریم حرف های حامد را از پشت پنجره ترجمه می کرد .

« عالیه ! خیلی خوبه ، یعنی شما این جا را اینقدر امن و بی خطر دیدید که نوحه بخونید و سینه بزنید ؟ 

پدر سوخته های مجوس ؛ بلایی به روزتون  بیارم که خود حسین بیاد اینجا کمکتون .»

من و حیدر را به اتاق سرنگهبان بردند ، سعد عصبانی بود . 

_ من در جبهه های جنوب اسرای شما را دیدم که پشت پیراهنشان  و حتی پیشانی بندهایشان نوشته بودند مسافر کربلا .

شما می خواهید کربلا را تصرف کنید ؟! شما خوب بود یک تریلر می آوردید ، کربلا رو می گذاشتید روی تریلر و با خودتون می بردید ایران و دست از سر ما بر می داشتید …

به دستور سروان خلیل ، من و حیدر هر کدام به هفتاد ضربه کابل محکوم شدیم . حامد حیدر را زد و ولید مرا . وقتی هفتاد ضربه کابل را نوش جان کردیم ، حیدر با همان لهجه ترکی و دوست داشتنی گفت : « جون مادرت دو تا کابل دیگه هم بزن ! »

_ کابل ها به سرتون خورده ، گیج شدید ، خواهش نمی خواد .

_ نه ! اتفاقا خیلی هم حالم خوبه و می دونم چی می گم .


حامد در حالی که به هر کداممان دو کابل دیگر کوفت و گفت ؛ « هذا اثنین …» این هم دو کابل دیگه .یالا برید گم شید ، از جلو چشمم دور شید .


وقتی برگشتیم بازداشتگاه ، گفتم ؛ « حیدر ! مثل این که راستی راستی حالت خوش نیست ، چرا گفتی دو کابل دیگه هم بزنن ؟ » 

_ حضرت عباسی نفهمیدی چرا ؟ 

_ نه نفهمیدم .

_ آقا سید ! خواستم رُند بشه ، ارزشش رو داشت که به خاطر اربعین آقا امام حسین علیه السلام ، هر کدوممون هفتادو دو کابل بخوریم ،خدا وکیلی ارزش نداشت ؟ 

این حرف ها را که شنیدم خجالت کشیدم ، این فکر و مرام حسین خواهی حیدر برای من درس داشت .




دیده شده در کتاب پایی که جا ماند ، یادداشت های روزانه سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق ، ص ۳۸۵ .



   شنبه 29 آبان 139510 نظر »

شور و شیرین برابر

 


کارهایت را راست و ریست کردی.
طلب هایت را پرداختی .خرید دو سه هفته منزل را انجام دادی و تا جایی که می شد هر آنچه در خانه نیاز به تعمیر داشت ،از خرابی زدودی.از قوم و خویش و دوست و رفیق حلالیت طلبیدی و خیالت که از بابت رتق و فتق امور آسوده شد ، به سراغم آمدی و گفتی چمدان سفرت را آماده کنم .


اما من در طول این روزها آرام و صبورانه فقط به تو می نگریستم.


کسی نباید از طوفان درونم آگاه می شد حتی تو .من باید آرام می سوختم تا تو آرام بروی تا خیالت از این طرف راحت باشد .


چمدانت را بستم و دلم را لابه لای وسایلت پنهان کردم تا چشمت پیش از رفتن به آن نیفتد.آری تو می رفتی و دل مرا نیز با خود می بردی ومن …من تنها و بی دل اینجا روزها را می سوختم و دم بر نمی آوردم تا مبادا نزد بی بی زینب (س) شرمنده شویم.


و تو در حلب و خان طومان گل می کاشتی و دلم گواه و شاهد تمام وقایع بود.


تا اینکه خیال پریشان، خواب آشفته، سوزش جگر همگی خبر زخمی شدنت را داد اما ….
اما واقعیت چیز دیگری بود.


هرگز نمی گویم واقعیت تلخ تر از آنچه بود که فکر می کردم نه ، شیرینی شهادت و دیدار معشوق و سر بلندی نزد ارباب دو عالم و شوری آن همه نمک بر جگر ریخته از یاد نبودنت از یاد زخم های نشسته بر تنت طعم ملسی داشت که هنوز در کام جانم باقی است همیشه طعم های ملس را دوست تر داشتم و این را تو خود خوب می دانی.


شور و شیرین برابر. اما اینبار انگار شیرینی اش بیشتر بود.حتی بعد پیدا کردن دلم کنج چمدان خاکی ات.


چمدانت را که برایم پس آوردند به عادت دیگر ملازمان حرم سراغ پیراهن و قرآن و دیگر وسایلت نرفتم من در میان خاطراتت دنبال تکه های دلم می گشتم و تو نبودی تا ببینی چگونه جسم متلاشی شده اش را جمع کردم و شیرین بود وقتی دیدم تکه ای از دل تو نیز با من بوده است. اصلا مرد یعنی تکه تکه شدن دل.این را تو خودت می گفتی .


می گفتی تکه ای از دلم را نزد تو می گذارم و پاره ای از آن را خرج بی بی زینب(س) می کنم، فقط خدا کند قلب پاره پاره را هم بخرند و من می گفتم اتفاقا نزد بزرگان و کریمان این قلب خریدنی تر است.


این روزهادر حال بند زدن تکه های دلم هستم اما از آنجا که بند زن قابلی نیستم بعد مدتی باز ترک می خورد . اصلا بعد رفتنت این دل وا مانده چقدر زود ترک می خورد با هر حرفی ،نگاهی، چیزی، فوری خیال شکستن دارد.


ببین، قولمان یادت نرود تو قول دادی برای آرامش و صبوری دلم دعا کنی و من قول دادم مدافع حرم و شرف و آبروی تو باشم .پا شو نگاه کن دلم با من راه نمی آید خودت دستی بر سرش بکش و رامش کن .نه.آرامش کن.وقتی بی قراری می کند اشک امانم نمی دهد درست مثل همین الان ببین ….دیگر نمی توانم ….ببین…. دعایش کن.ای بهترین شیرینی دنیا و عقبایم .

 


نوشته شده به قلم م . رمضانی 

   پنجشنبه 20 آبان 139514 نظر »

پیراهن های بی یوسف

 


کوله ات را که برایم پس آوردند پیراهنت چنان بی رمق درونش افتاده بود ، گویی او زخم خورده ،گویی این همه خون از کالبد او بیرون جهیده بود که اینگونه سرد و خاموش…..


هنوز بوی خونت تازه بود و بر جانم، بر جان در حال سقوطم تازیانه می زد تا هوشم را بگیرد .


به هوش که آمدم در خانه بودم.

خانه ی تو.

خانه ی بی تو.

و فقط پیراهن هایت برایم مانده بود .یکی آویزان روی جالباسی یکی زخمی درون کوله ات.


یکی بوی خوش تنت را داشت و دیگری بوی تند خون پاکت .


اما این دو پیراهن نور چشم نمی آورند، سوی چشم را با خود می برند.


خوشا به حال یعقوب.
آری خوشا به حال یعقوب. قصه پیراهن یوسف او، با قصه پیراهن های تو فرق ها دارد.
پیراهن بی یوسف یعنی اشک مدام یعنی سفیدی چشمان من .

 

 

نوشته شده به قلم م. رمضانی

   دوشنبه 17 آبان 13959 نظر »

مصائب شام 



ابر هی در صورت مهتاب بازی می کند
باد دارد توی زلفت تاب بازی می کند


لب ز چوب بی حیای خیزران پاره شده
مثل آن ماهی که با قلّاب بازی می کند

 

 

گفته ام با بچه ها بابای من می آید و
دامن من را پر از اسباب بازی می کند

 

 

عمه جان دیده که هرشب تا دم صبحی رباب
با علیِ اصغرش در خواب بازی می کند

 

 

عمه گفته قحطی آب است تا پایان راه
پس چرا آن مرد دارد آب بازی می کند؟

 

 

من اگر دردانه ات هستم به جای من چرا
باد دارد توی زلفت تاب بازی می کند؟

 

 

 

شاعر: #مهدی رحیمی

 

   شنبه 15 آبان 13953 نظر »

1 2 3 4 ...5 ... 7 ...9 10

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 405
  • دیروز: 1459
  • 7 روز قبل: 7962
  • 1 ماه قبل: 42526
  • کل بازدیدها: 883148
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 16
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 27
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 18
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1