« اصلی مهم در انسجام خانوادهسوگ‌سروده به یاد هم‌میهنان کشتی سوخته »

غرور برفی

 

 غرور

 

فقط کافیه دو روز برف رو زمین بشینه تا درس و مدرسه بره رو هوا.با تعطیلی مدرسه شاه غلام یک جوری ذوق کرده بود که انگارتا دیروز دنبال کشف یک روش ساده برای اثبات قضیه ی فیثاغورث و پیدا کردن یک عنصر جدید برای جدول مندلیف بوده. برف که جای خودشو داشت از آسمون سنگ هم می اومد باید تا شب خودشونو به ده می رسوندند، رسم هر ساله ی فامیل بود و کی دلش می اومد شام شب چله خاله شوکت و دیدن روی ماهش رو ندید بگیره. با هر جون کندنی بود دم دمای ظهر ده بودند.بقیه فک و فامیل هم جمعشون جمع بود.

 

پسرا که انگار نه انگار هوا سرده و باید به سمت اتاق هجوم بیارن ،تا همو دیدند شلوغ کاری و برف بازیشون شروع شد ، وسط این همه شادی شاه غلام می رفت و می او مد بند می کرد به رامین و یواشکی بهش تیکه می انداخت که اخوی غش نکنی؟ داداش تیر و تفنگتو میدی جن بزنیم؟ تا شب بشه و همه دور کرسی جمع بشن متلک پرانیهای شاه غلام به پسر خاله اش ادامه داشت و عیشش رو کوفتش کرده بود.

 

بعد شام دلچسب و مفصل خاله شاه غلام محض خودشیرینی پیش دخترهای فامیل هم که شده گلویی صاف کرد و رو به همه گفت: _ راستی از شاهکار رامین خبر دارید؟ رامین که شوکه شده بود و فکرش رو هم نمی کرد شاه غلام اینطوری بخواد خرابش کنه اخمهاشو کرد تو هم و رو به شاه غلام گفت :بسه دیگه تو هم، من که می دونم از کجا می سوزی.حرصت از اینه که اقا حیدری تو تیم راهت نداده. اما مگه شاه غلام گوشش به این حرفها بدهکار بود .

 

تا رامین بخواد جلوش رو بگیره ماجرای جن زده شدن رامین رو برای همه تعریف کرد. _ بابا آقا حیدری رو که می شناسید مسئول تیم گشت شبونه ی محلمون، یک مشت جوجه ماشینی رو دور خودش جمع کرده شبا میرن گشت ،نکنه یک وقت خدای نکرده ضد انقلاب تحرکاتی مشکوک داشته باشه.رامین جقله و چهارتای دیگه هم برای پوشش میرن اگه چیزی دیدن راپورت بدن.

 

سه چهار شب پیش نصفه شبی رامین رو نقش زمین تو کوچه پیدا کردن.حالش رو که جا میارن میگه جلوی در یکی از خونه ها جن دیده . فقط خدا می دونه رامین با حرفهای شاه غلام چه حالی داشت.

 

یکی ندونه فکر می کنه شاه غلام یک کامل مرد هیکلی و سبیل از بنا گوش در رفته و قلچماغه. نمی دونه این پسر بچه ی چموش و شر تازه پشت لبش سبز شده و خودش سپرده شاه غلام صداش بزنن.

 

رامین زیر چشمی به دختر خاله ها و بقیه ی فک و فامیل نگاه می کرد و می دید که چطور چشماشون به دهن شاه غلام دوخته شده. _هیچی دیگه آقا یادش رفته بوده چراغ قوه اش رو برداره. پشت در یکی از خونه ها می بینه یک هیکل سیاه و درشت نشسته گوشهاشو تکون میده ،مطمئن که میشه سگ و گربه نیست ، بچه زپرتی به خیال اینکه جن دیده فشارش می افته و ولو میشه کف کوچه.بعد که رفقاش سر میرسن و چراغ میندازن می بینن دکی …مشمای آشغاله که گره اش زدن و گذاشتنش پشت در، حالا باد گوشه های گره رو تکون میداده رامین فکر کرده،چی چی هست!

 

به رامین کارد می زدی خونش در نمی اومد،اما صحبت جن که شد گل از گل آقا خلیل_ شوهر خاله شوکت که همه عمو صداش میزدن_ و بزرگترهای دیگه شکفت، تازه موضوع شب نشینی رو پیدا کرده بودند .

 

همین طور پشت سر هم از داستان جن زدگی دوستان و در و همسایه های قدیم و جدیدشون می گفتند و اصلا هم به فکر کوچکترها نبودند. بیچاره ها که از صبح یک دم بازی کرده بودند و شادی تو رگ و ریشه شون دویده بود حالا تا گردن زیر لحاف کرسی رفته بودند و با چشمانی وحشت زده به بزرگترها نگاه می کردند ،آخرش هم ترجیح دادند هر چه زودتر چشماشون رو ببندند و گوش هاشون سنگین و سنگین تر بشه و هیچی نشنوند.

 

_ میگن سم دارن.

_ شب گردن .

_ بعضی وقتا فقط پاهاشون رو نشون آدمیزاد میدن کسی سر و بدنشون رو نمی بینه.

_ عباس حمومی تا حالا صد بار صداشون رو از تو خزینه ی حموم شنیده.

زنها که تا دیدند بچه ها خوابشون برده نفس راحتی کشیدند و به بهانه شستن ظرفها کم کم به آشپزخونه کوچ کردند. اما کنار کرسی فک عمو خلیل حسابی گرم شده بود.تند تند تخمه می شکست و تعریف می کرد .

 

پسرها که حس می کردند فضا داره خیلی سنگین میشه یک خط در میون می پریدند وسط حرف عمو بلکه بحث رو عوض کنه اما مگه شاه غلام می گذاشت.

 

_عمو خودت هم جن دیدی؟

_ خودم ؟… ها بله. یکبار از پشت لونه ی مرغ و خروسا یک بچه جن سفید پوش دیدم تا بیل رو برداشتم فرار کرد و دیگه ندیدمش الان هم گاهی شبی نصفه شبی که صدای مرغ و خروسا بلند میشه می فهمم کار کار خود بی مروتشه.

شاه غلام آب دهنش رو به زور قورت داد و همین که یه کم خودش رو زیر کرسی فرو برد عمو خلیل یا علی گویان بلند شد و زد بیرون، باید شیر گاوها رو می دوشید . خاله تا دید شوهرش داره شال و کلاه می کنه ،سطل شیر دوش رو براش آورد و بهش گفت : _خلیل داری میای برق حیاط رو روشن بزار یه وقت نصفه شبی کسی خواست بره بیرون . عمو خلیل که معلوم بود هول رفتنه یک باشه ای گفت و رفت.

 

کم کم گرمای کرسی خواب رو به چشمهای مردها هم کشوند. اما زنها تا نیمه شب صداشون می اومد و تازه داشتند یکی یکی به ملکوت اعلی می پیوستند که با صدای گارامپ و خوردن محکم چیزی به درب آهنین اتاق و فریاد یا ابالفضل شاه غلام خواب از چشم همه پرید. همه سمت در خیز برداشتند .

شاه غلام دراز به دراز بین چهار چوب در افتاده بود و مثل مرغ سر کنده دست و پا می زد ،سیاهی چشمش معلوم نبود اما سفیدی کفی که از دهانش خارج می شد امون مادرش رو بریده بود.

اوضاعِ به هم ریخته ای بود.همه مونده بودند چه کنند بچه ها گریه می کردند یکی رفت دنبال آب قند، اون یکی دنبال چاقو، خاله به سمت جانماز و قرآن جیبیش.فقط نیم ساعت طول کشید تا با کلی ماساژ و آب قند و صلوات یک کم حال شاه غلام سر جاش بیاد و خر خر کنان بتونه چهار تا کلمه بگه.

_ وسط حیاط…بدن و سرشو نشونم نداد.

خاله ها جیغ می کشیدند و تو سر کله اشون می زدند اما عمو خلیل که فهمیده بود چه دسته گلی آب داده ، مونده بود حرف بزنه یا نه .

 

شاه غلام کم کم حالش جا اومد و به در خیره شد و با گریه و میون هق هق گفت:

_چرا از جن حرف می زنید خوب ؟

نمی گید کفری میشن میان سر وقت آدم.داشتم می رفتم بیرون ،برقا خاموش بود تا اومدم کلید برق رو بزنم دوتا پا وسط حیاط دیدم .سرم رو بردم بالا اما سر و تنش رو بهم نشون نداد.

فقط دو تا پای بلند وسط حیاط بود ؛ وباز بلند بلند زد زیر گریه.

عمو خلیل پرید تو حیاط همه نگاه ها هم رفت سمت اون. وقتی برگشت دو تا چکمه های بلند زمستونیش دستش بود و می گفت: _خدا مرگم بده غلام جان ! باید همون دم در طویله درشون می آوردم.

 

 

نوشته شده به قلم م.رمضانی

   دوشنبه 2 بهمن 1396


فرم در حال بارگذاری ...

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 1127
  • دیروز: 1017
  • 7 روز قبل: 4504
  • 1 ماه قبل: 25548
  • کل بازدیدها: 842463
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 21
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 25
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 19
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1