ایران، ویران بود، و … ایرانی ، در بند .«اسارت»،آزاد بود و «آزادی»، اسیر
اما … امام آمد و آزادی آورد و آزادی را از اسارت، نجات داد و به اسلام آبرو و به مسلمانان، اعتبار بخشید، و به اسکلت ها روح، و به اندیشه ها، تابندگی، و به دلها،شهامت، وبه دیده ها بصیرت و به زندگی ها جهت داد.
«دیو» را بیرون کردیم تا «فرشته » در آمد.
شب را پشت سر گذاشتیم تا ولادت روز و شب را شاهد گشتیم.
امام آمد… و پاکی پیامبران و ایمان امامان را به یاد آورد.
امام آمد و فتح مکه را در خاطره ها زنده کرد و اعجاز احیا گر عیسی مسیح را .
ید بیضا ی موسی کلیم را، و سفینه نجات نوح را.
و عصای سحر آسای فرزند عمران را، و تبر توحیدی ابراهیم بت شکن را.
آری … امام آمد و مرگ فرعون را آورد، و سقوط ستم را، و شکست شب شوم بیداد را، و ائتلاف امت را، و حدت کلمه را، و 22 بهمن را، و 12 فروردین روز جمهوری اسلامی را، و یوم الله های مکرر تاریخمان را.
امام آمد، و چراغ بادیه ظلمت شد، و خلیل حادثه ی ایمان.
امام آمد، و شوکت دروغین و جبروت پوک و پوچ جبران را در هم شکست و همه جای ایرانمان را طراوت و سرسبزی ایمان بخشید.
امام آمد، و لاله های سرخ شهادت را آبیاری کرد، و با آمدنش ویرانه هایمان آباد شد، و جهاد زندگی ساز« سازندگی » معجزه کرد کار ارزش یافت، و کارگر مقدس شد و ساختن عبادت گشت و عبادت بعد سیاسی یافت خانه هایمان، سنگر شد و کلاسهایمان، جبهه و قلم هایمان، سلاح و بذر ایمان باروت، و کارخانه هایمان معبد و سنگر ایمان محراب.
جهادمان «سازندگی شد» و سازندگیمان «جهاد».سوادآموزیمان نهضت شد و شهادت هایمان بنیاد. ملتمان بسیج گشتند و پیرامان «چریک» شدند، جوانانمان پاسدار، عشایرمان مسلح و کرد های مسلمانمان پیش مرگ.هر روزمان عاشورا شد و جایجای وطن سرخ و خونینمان همچون سوسنگرد، هویزه، خرمشهر، بستان و … «کربلا» شد.
اسلام عزیز شد و مسلمان سربلند، قرآن حاکم شد و طاغوت فراری صف ها متحد و مشت ها گره خورده و تکبیرها بلند.


   به کوشش عصمت. ظفرقندی


موضوعات: مناسبتها
   چهارشنبه 11 بهمن 13914 نظر »

   گرامی باد هفته وحدت،که میثاقها تحکیم می شود و پیمان ها استوار تر می گردد و خونها در هم می جوشد و دست ها و بازوها در هم قرار می گیرد و چهره ها به یکدیگر لبخند می زند و قشرها همه با همند و امت، یکپارچه و منسجم است.

   هفته وحدت، پیام رسالت و ندای امامت را به گوش جامعه می رساند و در متن تاریخ و بستر زمان، جاودانه می سازد.

   هفته ی وحدت، مشتی محکم بر دهان دشمنانی است که در تفرقه ی مردم، خواب سیادت و سالاری و سروری خود را می دیدند و می بینند و در تشتّت این ملت، تجمع خود را می یافتند و می یابند.

   هفته ی درس آموزی از کلاس معلم بشریت، حضرت ختمی مرتبت(صلی الله علیه) است، که به برکت میلادش چهره ی جهان دگرگون شد و شرکها به توحید مبدل گشت و عبادت خدا، جای اطاعت از طاغوتها را گرفت و نفاقها به یکرنگی گرایید و خصومتها و دشمنیها چندین ساله، به اخوت اسلامی تبدیل شد . مهاجر و انصار، برادر شدند و عرب عجم، یار یکدیگر گشتند و سیاه و سفید برابر گردیدند.

   پنجشنبه 5 بهمن 13911 نظر »

السَلامُ عَلیک یَابن الحسن بن علیٍ اَیُّها العَسکری یابن رسول الله.

مرف دلم از عشق تو آمد به پرواز

تا با محبان تو گردد او هم آواز
مولا نظر بر اشک و آهم

دست مرا گیر، من رو سیاهم
آخر تو را هم معتمد مسموم بنمود

نفرین و لعن حق بر آن جانی مردود

   در تاریخ است: امام حسن عسکری(علیه السلام) از جهتی شباهت به جدش امام موسی کاظم (علیه السلام) دارد. او مثل امام کاظم(ع) رنجها و فشارهای زیادی دید و در زندان های معتمد حبس گردید. به طوری که درباره ی او گفته اند:« لا یَزالُ یُنتَقَلُ مِن سِجن اِلی سِجنٍ؛ همواره از زندانی به زندان دیگر انتقال می یافت»
   سرانجام معتمد عباسی به گونه ای مرموز آن حضرت را مسموم نمود و امام حسن عسکری(علیه السلام) در بستر شهادت قرار گرفت. «عقید» خادم آن حضرت می گوید: در ساعات آخر عمر آن امام کودکی را در اتاق دیگر در حال سجده دیدم. نزد او رفتم و سلام کردم. نمازش که تمام شد، عرض کردم: پدرت شما را می طلبد. در این هنگام مادرش نزد او آمد و او را نزد پدر برد.
   وقتی نگاه امام حسن عسکری(علیه السلام) به او افتاد گریست و فرمود: ای سرور خاندان خود! این آب را به من بنوشان. من به سوی پروردگار خواهم رفت. کودک در حالی که دعا می کرد، آب جوشیده را به پدر نوشاند.
   امام حسن عسکری(علیه السلام) برای نماز آماده شد. کودک اعضای وضوی پدر را وضو داد و بر سر و پاهای پدر مسح کشید. امام حسن عسکری(علیه السلام) در حالی که فرزندش را به ظهور بشارت می داد به لقاء الله پیوست.
گشت بابای تو مسموم از جفا یابن الحسن

سوخت از زهر ستم سر تا به پا یاببن الحسن
من نمی دانم چه زهری بود آن زهر جفا

کرد او را از عزیزش جدا یابن الحسن.

 

اصول مداحی،خانم ا. ناصری نژاد،ص248

صفحات: 1· 2


موضوعات: مناسبتها
   شنبه 30 دی 13911 نظر »

 قبله ای که مغناطیس دلهای شیفته ی «ولایت» است، در «خراسان» است.
«غریب طوس»، امروز آشنای هر دور و نزدیک و کوچک و بزرگ است.
«علی بن موسی الرضا» هشتمین قبله ای است که بهانه ی عشق ورزیدن و دوست داشتن و گریستن است.
«سلطان خراسان»، بر دلهای محبّان حکومت می کند.
سرزمین طوس، به «طور» ی تبدیل شده است که میقات هزاران موسای کلیم است.
خراسان، قبله ی هشتم است و مغناطیس دلهای شیدا. درخت ایمان و ولایت، در این مرزو بوم، از چشمه سار مزارش سیراب می شود. هر دلی مشهد یقین می شود، هر خانه ای کانون ولایت می گردد و سرزمین طوس به وسعت ایران گسترده می شود.
کوی رضا(ع) مأمن جانهای شیدا و پناهگاه دردمندان و دلسوختگان است.
طوس، مدینه ی دیگری است که پاره ای از پیکر رسول مدنی در آن آرمیده است.
غریب خراسان، آشنای دلهای محبّان است. سلام بر آن آشنای غریب، و غریب آشنا!

 


موضوعات: مناسبتها
   جمعه 22 دی 1391نظر دهید »

دامه خداوند بر روی زمین، خورشید لایزال مهر که خار چشم‏های شب‏پرستان بود، پس از عمری صبر و بردباری، سرانجام به زخم افعی گرفتار شد. وقتی پاره‏های جگر مجتبی از حنجر همیشه صبورش فوران کرد و آتشفشان شد و در تشت فرو ریخت، خون دل آل محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، در آن پاره پاره‏های معصوم، موج می‏زد و آغاز کربلا در آن خون مظلوم نطفه می‏بست.
آغاز همه فتنه‏ها و ستم‏های نامرسوم عاشورایی، آغاز لب‏های عطشناک و خون‏های همیشه جاری کربلا، از حنجره مجتبی، از لب‏های به جام زهر سیراب شده او جاری شد.
زمانه چشم نداشت…
زمانه، چشم دیدن آن مهر آرام را نداشت که این چنین، به کشتن آن چراغ حقیقت کمر بست.
حسن بن علی علیه‏السلام ، وارث تمام آن اقیانوس دانشی بود که در سینه امیرالمؤمنین، علی علیه‏السلام ، موج می‏زد. به کریم اهل بیت شهرت داشت و همیشه سفره اکرام و اطعام او، به روی نیازمندان گسترده بود.
هیچ دست نیازی از درگاه او ناامید بازنمی‏گشت و هیچ جوینده‏ای در طلب کرم و مهر او، بی‏نصیب نمی‏ماند.
هرکه دست در دامان محبت او زد، به کامروایی رسید.

فاطره ذبیحزاده

صفحات: 1· 2


موضوعات: مناسبتها
   پنجشنبه 21 دی 13913 نظر »

بار دگر، یاد تو زد آتش به جانم
جا دارد از اندوه، در سوگ وفاتت
گر جای اشک، از دیدگانم، خون چکانم
ای سوره ی عشق
ای آیه ی مهر
ای چشمه ی نور
ای اختر تابنده، ای یاد معطر
ای برترین و آخرین پیغام آور
ای همنشین بینوا،بر بستر خاک
رفتی ولی ما را به دست غم سپردی
ای چشمه ی مهر و وفا! ای خوب… ای پاک!
در روز های تیره و شبرنگ «بطحا»
در ظلمت کور کویر جاهلیت
مشعل به کف، درد آشنا، ره می گشودی
در اوج خشم و کینه ی دیرین یثرب
در سین ها بذر محبت می فشاندی
ای وارث خط شفقگون رسالت
دردا… دریغا!
ای امّی گویا… از آن روزی که رفتی
ما همچنان در انتظاری تلخ،ماندیم
بعد از تو ای محمود احمد ، ای محمد(صلی الله علیه و آله)
دیگر بلال«الله اکبر» بر نیاورد
جبریل از سوی خدا دیگر نیامد
خوش روزگاری داشتیم اندر کنارت
اما دریغ، آن روز ها دیری نپایید
رفتی… ولی از یاد ما هرگز نرفتی

برگ و بار، جواد محدثی، ص 68


موضوعات: مناسبتها
   پنجشنبه 21 دی 1391نظر دهید »

    گرچه مدینه، در رحلت پیامبر به سوگ نشست و محشر غم و قیامت اندوه برپا شد، ولی در رواق چشمهای اشکبار، انعکاس جاودانگی او هویدا شد. کدام پرچم بر بلندای بشریت، همچون اسلام، در اهتزاز است؟
   یا رسول الله! وقتی تو رفتی، دستهای فتنه از آستین عصبیّت جاهلی بیرون آمد و کینه های احزاب و بدر و حُنین، زنده شد. اهل بیت، هم از داغ رحلت تو می سوختند،هم از درد دوباره زنده شدن جاهلیت.
   یا رسول الله! تو رفتی ولی«قرآن و عترت»،یادگار همیشه زنده ی تو،ماند.
   امروز مدینه ای به وسعت جهان،هر صبح و شام بر رسالت تو شهادت می دهد.

رحلت نبی نور،ختم رسُل تسلیت باد.

قطعات،جواد محدثی، ص71


موضوعات: مناسبتها
   پنجشنبه 21 دی 13912 نظر »

   باز اراده خداوند متعال بر آن شد که حجتی را بر امّتی بعنوان راهنمایی الهی ارائه دهد. عالمی متحرّک، پر جوش متقّی و با استقامت را برای هدایت ستمگران و حق جویان بر زمین و آسمان و بر جنّ و ملائکه عنایت فرماید.
   خواسته ی خالقِ جهان آفرین بر آن شد تا تعالی و تکامل انسانها را بر قدرت علمی و عملی مردی چون امام کاظم(ع) محقق گرداند.
   و این بار تحقق خواسته ی الهی، پدری چون امام صادق(ع) باید زمینه ساز گردد.
   و باید دامن پاک و پر ارج مادری چون حمیده وی را بستر گردد.
   سال یکصدد و بیست و هشت هجری بود، پیشوای ششم شیعیان همراه همسرش حمیده از سفر حج باز می گشتند، به روستای ابواء رسیدند ، حضرت امام جعفر صادق(ع) همراه با یاران خود مشغول صرف صبحانه بودند که ناگاه فرستاده ای از طرف حمیده وارد شدو پیام او را به امام رسانید، امم تا پیام را شنید، دست از غذا کشید، بی درنگ از جا حرکت کرد و به سوی چادر زنان شتافت. دست از غذا کشیده، بی درنگ از جا حرکت کرد و به سوی چادر زنان شتافت. اصحاب و یاران حضرت صرف صبحانه را ناتمام گذاشتند و به فکر فرو رفتند که چه حادثه ی مهمی اتفاق افتاده است؟ آیا کسی از زنان همراه امام بیمار شده؟ آیا مطلبی محرمانه پیش آمده که می بایست به طور خصوصی به اطلاع حضرت برسد؟  یااینکه ….
   این انتظار خیلی بدرازا نکشید. زیرا اندکی بعد در حالی که لبخند شیرینی بر لبان امام نقش بسته بود و شادی در چشمان حضرتش موج میزد به میان جمع بازگشت، و چنین فرمود:« خداوند امروز پسری به من عنایت کرد که بهترین مردم زمان خود و پیشوای آینده ی شما خواهد بود.»
بدین ترتیب از صلب پدری چون امام صادق(ع) و از رحم پاک و پر ارج مادری چون حمیده ، برترین خلق خداوند پای به عرصه ی گیتی میگذارد و جهان را به نور وجود خویش، نور باران می سازد.

« میلادش مبارک»


موضوعات: مناسبتها
   پنجشنبه 30 آذر 1391نظر دهید »

 

    امام حسین(ع) دخترک کوچکی داشت که او را بسیار دوست می داشت و او نیز پدر را بسیار دوست می داشت، بعضی گفته اند نامش« رقیّه» بود، او سه ساله بود و همراه اسیران در شام به سر می برد، و زا فراق پدر، شب و روز گریه می کرد، به او می گفتند: پدرت به سفر رفته است، شبی پدر را در خواب دید، وقتی که از خواب بیدار شد، بی تابی شدید کرد و گفت:« پدرم را بیاورید، نور چشمم را می خواهم».

    اهل بیت(ع) هر چه او را نوازش دادند تا آرام شود، آرام نگرفت و آنچنان با سوز می گریست، که همه ی اهل بیت(ع) به گریه افتادند، به صورتشان می زدند و خاک ب سر می ریختند، و موهای خود را پریشان می کردند، یزید صدای گریه آنها را شنید، گفت: چه خبر است؟ جریان را به او گفتند، گفت: « سر پدرش را برای او ببرید و جلو او بگذارید تا آؤام شود».

   سر بریده ی امام حسین(ع) را در میان طبقی گذاشتند و روی آن را با حوله ای پوشاندند، و نزد رقیه آوردند و در جلو او گذاشتند.

    رقیه گفت: این چیست؟ من پدرم را می خواهم، غذا نمی خواهم.

   گفتند: پدر تو در همین جاست.

    رقیه، حوله را برداشت، ناگهان سر بریده ای را دید، گفت: این سر کیست؟

   گفتند: سر پدرت می باشد.

    سر را برداشت و به سینه اش چسبانید و می گریست و چنین می گفت:

   یا ابتاُ! مَن ذَا الَّذی خَضَبَکَ بِدِمائک؟

   یا ابتاهُ! مَن ذا الَّذی قَطَعَ وَ ریدَیک؟

   یا ابتاهُ! مَن ذا الذّی اَیتَمَنیِ عَلی صِغَرِ سنّی؟

   یا ابتاهُ! مَن للیَتیمَهِ حَتّی  تَکبُرَ…؟

    یا ابتاهُ! لَیتَنی تَوَسَّدتُ التُّرابَ وَ لا اَری شَیبَکَ مُخصباً بِالدِّماءِ.

یعنی:

    « ای بابا جان! چه کسی تو را به خونت رنگین کرده؟

     بابا جان! چه کسی رگهای گردنت را برید؟

    بابا جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟

    بابا جان! دختر بی بابا به که پناه ببرد تا بزرگ شود؟

    بابا جان! کاش نابینا بودم( و این منظره را نمی دیدم)

    بابا جان! کاش خاک را بالش زیر سر قرار می دادم، ولی محاسن تو را خضاب شده به خون نمی دیدم».

وقتی او را حرکت دادند، دریافتند که جان به جانان سپرده.

   یزید دستور داد، پیکر پاک رقیه را غسل دادند و کفن نموده و به خاک سپردند.

   بعضی گفته اند: هنگام بیرون آمدن از شام، زینب(س) و همراهان بیاد رقیه افتادند،  زینب(س) به زنهای شام که به بدرقه ی آنها آمده بودند، فرمود:« ما از میان شما می رویم ولی یک دختر خردسال را در میان شما گذاشتیم، او در این شهر غریب است، است، کنار قبر او بروید و او را فراموش نکنید».

   زینب (ع) و همراهان تا دیوارهای شام دیده می شد بیاد رقیه اشک ریختند، آن دخترک ستمدیده که هنگام آمدن به شام بلبل اهلبیت(ع) بود و همواره سراغ بابا را می گرفت، ولی اکنون خاموش شده و در میان کاروان نیست.

   آری کاروان حسینی با صدها رنج و اندوه، و صدها خاطرات ناگوار و غمبار، از شام بیرون آدپمدند، و به سوی مدینه رهسپار شدند، و در حالی که بار سنگین مصائب، کمرشان را خم کرده بود، به راه ادامه دادند.


سوگنامه آل محمد(ص)،محمد اشتهاردی،ص490

 


موضوعات: مناسبتها
   سه شنبه 28 آذر 13911 نظر »

   شهید مفتح، «فاتح» دانشگاه به روی فیضیه بود.

   شهید مفتح،دریچه قلب دانشجو را به روی علوم حوزوی «فتح» کرد.

   با تدرس در دانشگاه، نشای مکتب را در مزرعه ی دانشگاه« افتتاح» کرد.

   در روزگاری  که فاتحان دروازه ی غرب و شرق به روی « مملکت امام زمان» مغرورانه « فاتحه ی» اسلام را می خواندند، شهید مفتح، « مفاتیح» ایمان و عقیده را در دست گرفت تا با «فتوحات» معنوی، به « فتح الفتوح» بزرگی دست یابد، … پیش پای دین و فرا روی مکتب!…

    شهید مفتح، در روزگاری که غرب، نغمه ی جدایی«دین» و «دانش» را سر می داد، پل رابط بین محافل دینی و مجامع علمی بود.

   شهید مفتح، خرمن خرمن، دانشی را که در حوزه از علوم اهل بیت (علیهم السلام) و معارف قرآن اموخته بود، به عنوان رسالت و مسئولیتی خدایی، به محافل علمی و دانشجویی منتقل می کرد و ان را از محدوده ی حوزه به گستره ی جامعه منتشر می کرد.

   وحدت حوزه و دانشگاه، سیراب شدن دین و دانش از چشمه ی همدلی است.

   پیوند حوزه و دانشگاه، سیراب شدن دین و دانش و تعهّد و تخصّص را به بار می آورد. در سایه ی این پیوند، جامعه از دانش بی دین و تمدّن بی اخلاق و رفاه بی معنویّت و فرهنگ بدون مکتب و زندگی جدا از خدا نجات می یابد.

   وحدت حوزه و دانشگاه، تجسّم « عینیّت دیانت و سیاست» است.


قطعات،جواد محدثی، ص110

 

  


موضوعات: مناسبتها
   سه شنبه 28 آذر 1391نظر دهید »

1 ... 45 46 47 48 49 50 ...51 ...52 53 55 56

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 1039
  • دیروز: 1017
  • 7 روز قبل: 4504
  • 1 ماه قبل: 25548
  • کل بازدیدها: 842463
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 21
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 25
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 19
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1