تقدیم به سید آزادگان

 

سید علی اکبر ابوترابی

 

آزادمردی که دلم افتاده در بندش

گشتم ولی دیگر ندیدم مثل و مانندش

 

هر چند هر سلول او فریاد می‌زد:زخم!

ما را پذیرا بود با اندوه لبخندش

 

سنگ صبور از دست صبر او ترک برداشت

ایوب اغراق است، اما هست پابندش

 

هرچند هم پایین بیاید، باز ممکن نیست

دست ملائک هست کوتاه از دماوندش

 

شلاق اگرچه بند بدنش را جدا می‌کرد

با یاد زهرا (س) حفظ می‌شد باز پیوندش

 

آزاد شد از بند، اما شهر زندان بود

پرواز سمت بی‌کران می‌کرد خرسندش

 

ما باختیم افسوس آری آسمانی‌ها

هنگام بازی‌های ما، ناگاه بُردندش!

 

سیدمحمدحسین ابوترابی

 

۱۲ خرداد / سالروز درگذشت سیدعلی‌اکبرابوترابی‌فرد


موضوعات: شهدا, اشعار
   یکشنبه 12 خرداد 1398نظر دهید »

از مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم سید رضابطحایی و خانواده شهیدش برگرفته از دست نوشته های شهید والا مقام مصطفی صدر زاده

 

بسیجی یعنی….

 

با رفتن سید من هم سال 87 کامل از حوزه بیرون آمدم و بعد از چند سال که از عزیمت سید به نجف می گذشت و از ایشان خبری نداشتم یک روز گوشیم زنگ خورد. باورکردنی نبود .

سید رضا بود. پرسیدم :کجایید؟فقط بگویید کجایید تا بیایم .

برای دیدنشان رفتم قم. خیلی نورانی شده بود با دیدن سید باز هم در دلم جرقه ی بازگشت به حوزه زده شد.

وقتی دیدم می خواهد برای مدتی در ایران بماند و از محضر آیت الله امجد استفاده کند از ایشان خواهش کردم که نزدشان درس بخوانم.

خیلی از دستم شاکی شد که چرا حوزه را ترک کرده ام آخر از همان سال اول طلبگی تذکر داده بود که باید درس بخوانیم.

گفتم: در بسیج فعالیت می کنم. نوجوان های پایگاه خیلی از اوقاتم را گرفته اند. تعدادشان به دو هزار نفر می رسد و سرم خیلی شلوغ است.

سید با دست زد روی شانه ام و گفت: آقا مصطفی ما نباید فقط بسیجی باشیم، باید بسیج آفرین باشیم و اول خودمان را درست کنیم و بعد بسیجیان را. ولی کو گوش شنوا؟!

 

بعد هم با ناراحتی ادامه داد: شما بسیجی ها چرا درس نمی خوانید؟

 

خیلی از دست خودم ناراحت شدم ، با تنبلی ام به آبروی بقیه ی بسیجی ها هم لطمه زده بودم ،در حالی که این طور نبود و در پایگاه ما از استاد دانشگاه تربیت شده بود تا دکترای انرژی اتمی ، من خودم تنبلی کرده بودم و برای درس خواندن برنامه ریزی نکرده بودم و این ربطی به بسیج نداشت.

 

سید بعد حضورش در ایران برای امر تبیلغ به یک شرکت مهندسی دعوت شد.وقتی هم که دید شرکت تهران است و نزدیک حاج آقا امجد قبول کرد. اسم شرکت (موج پویا) بود. یک اتاق به سید داده بودند و آنجا مبلغ و امام جماعت شده بود.

 

اولین بار که آدرس را گرفتم تا نزد سید بروم تصمیم گرفته بودم که جدی جدی طلبه بشوم . ورود به آن شرکت برایم شگفتی ها داشت. اسمش شرکت بود اما در واقع یک پایگاه بسیج درست و حسابی بود که همه ی اعضا مهندس بودند و کارشان طراحی . خیلی ذوق کرده بودم ، از اینکه سید با بسیجیان با سواد و کار درست هم دیدن داشته و فقط من را ندیده خوشحال بودم.

 

مهندسین بسیجی که بالای اتاق کارشان با خط درشت نوشته بودند: «بسیجی یعنی به کار گرفتن تمام توان برای حفظ انقلاب اسلامی.» بعضی از آنها چفیه روی شانه انداخته و با شلوار پلنگی پشت کامپیوتر نشسته بودند. همه هم اهل شوخی و خنده .

 

مدیر شرکت می گفت: تا حالا چند بار از آمریکا و کشورهای اروپایی برای این دلاورها پیشنهاد کار با حقوق و دستمزد عالی و خانه و امکانات شده ولی ایشان به سینه ی همه ی این پیشنهادها دست رد زده اند .

 

سید رضا هم می گفت :اینان حتی علوم حوزوی اشان از من بیشتر است. بعضی از آنها تسلط خیلی بالایی روی تفسیر آیات دارند و در بحث با یکی از آنها کم آورده است. خیلی خوشحال بودم از اینکه این نیروهای بسیجی آبروی ریخته مرا جمع کرده اند. خلاصه من هر روز از شهریار به تهران می آمدم و پای درس استاد زانوی تلمذ می زدم و هر روز به غیر از دروس نظری ، نکات اخلاقی تازه ای از رفتار عملی سید یاد می گرفتم و ایشان گاهی هم نکاتی را به خود من گوشزد می کردند.

 

مثلا:

عادت داشتم موقع حرف زدن مدام قسم بخورم.

یک بار سید با عصبانیت گفت: هیچ وقت برای اثبات حرفت قسم نخور،حرفت را بزن !خواستند باور کنند ،خواستند باور نکنند.

 

یا یک مرتبه خودکاری کنارم بود و می خواستم با آن مطلبی بنویسم، سید گفت :قبلش باید از صاحب آن اجازه بگیری؛ و بعد توضیح داد که حتی چیزهای کوچک هم در قیامت حساب و کتاب دارند و باید مراقب رفتار خود باشیم.خودش هم خیلی اهل مراقبت بود.

 

از نمونه رفتارهای عملی اشان این بود که همیشه از کنار هر فقیری رد می شدند به او پول می دادند حتی اگر آن شخص به زعم ما دروغگو بود و کلّاش. سید رضا معتقد بود اگر کسی از ما کمک خواست و رسیدگی نکردیم قساوت قلب می گیریم.

 

به راستی که سید مرد عمل بود و گوشه گوشه ی رفتار و سکناتش یک نکته از هزار درس نظری کتب حوزه .

 

 

نوشته شده به قلم دوست خوبم معصومه رمضانی ، این کتاب در حال نگارش است و هنوز به چاپ نرسیده است عزیزانی که علاقمند به خواندن این کتاب ارزنده (قبل از چاپ) هستند با ما در پیام رسان ایتا به آدرس زیر همراه باشند

http://eitaa.com/joinchat/2280783888Cc8031724bb

   سه شنبه 27 فروردین 1398نظر دهید »

تقدیم به روح بلند مادری که به خاطرش تلفن به صدا درآمد….

 

مرد چشمان خمارش را به‌زحمت باز کرد و صفحه‌ی نمایشگر روی تلفن را نگاهی انداخت و با دلهره گفت:«پیش‌شماره‌ی (نِکا)ست. مادرته! یعنی چی شده سرصبحی؟» و سریع گوشی را برداشت.

شخصی آن‌طرف گوشی صحبت می‌کرد و معلوم نبود چه می‌گوید. مرد گفت:«سلام خوبید؟ چیزی شده؟» و بعد از مکثی ادامه داد. _اگرنه که این موقع صبح زنگ نمی‌زدید!

زن که دیگر خواب از چشمانش پریده بود هراسان پتو را کنار زد و بدو پای تلفن آمد و گوشی را از دست همسرش قاپید. - سلام مامان! چی شده؟ تو رو خدا راستشو بگو. مرد بی‌طاقت شد.

دلش می‌خواست حرف‌های مادرزنش را از آن‌طرف گوشی بشنود.

دست برد و دکمه‌ی آیفون تلفن را فشار داد. - نه مادر جان! هول نکن. عجب اشتباهی کردما. کاش بعداً زنگ می‌زدم. راستش خواب دیدم،دلم هول برداشت و طاقت نیاوردم. گفتم زنگ بزنم قرچک و یه خبری ازتون بگیرم.

زن نفس عمیقی کشید و گفت: «اووف …خواب؟! وای مادر! شما که ما رو کشتید از دلواپسی.»

و بعد با کنجکاوی پرسید: «حالا چه خوابی دیدید؟» مرد که خیالش راحت شد اتفاقی نیفتاده روی صندلی کنار تلفن نشست و به صدای مادرزن خویش گوش داد. - همین بعدِ نماز صبحی که سر گذاشتم روی بالشت،تا چشمام گرم شد، تو خواب یه اتوبوس سرباز دیدم که لباس خاکی تنشون بود.

همه شون می‌اومدند سمت محله‌ی شما. به یکی از سربازا که چهره‌ی نورانی و زیبایی هم داشت،گفتم:اینجا چه خبره؟ کجا می‌رید؟ لبخند زد و گفت: مادر شهیدان حسین و اصغر ایرلو فوت کرده و امام حسین (ع) تشریف آوردند تا بر پیکر این مادر نماز بخونند.

ماهم اومدیم به ارباب اقتدا کنیم. تلفن از دست زن افتاد. مرد به آنی از روی صندلی کنده شد. هر دو ناباورانه به سمتی می‌دویدند. یکی دنبال چادر و دیگری به دنبال پیراهن. درِ حیاط را که باز کردند، درجا میخکوب شدند.

زن داد زد:«این حقیقت نداره! حقیقت نداره!» مرد پایش سست شد و همان دمِ در نشست.

زن اما دستش را بر سر می کوبید و به سمت خانه‌ی همسایه می دوید.

دوروبر خانه اشان شلوغ بود و درِ حیاط باز. جوان‌ترها آرام و بی‌صدا، بدون آنکه احدی را از خواب بیدار کنند،اشک می‌ریختند و به تن درودیوار خانه‌ی “ننه صونا” لباس مشکی می‌پوشاندند. 

تقدیم به “ننه صونا” مادر حسینِ قصه‌ی ما. مادری درستکار که در قرچک تهران فوت کرد و زنی نیکوکار در نکای مازندران، خواب نماز خواندن سیدالشهدا (ع) بر جنازه‌اش را دید. بدون اینکه حتی او را بشناسد!

 

معصومه رمضانی

   یکشنبه 26 اسفند 1397نظر دهید »

آتش نیاورید …که آتش گرفته ایم.

 

چشمت روشن آقا محمود شهبازی چشمت روشن

حسین آقای خرازی چشمانتان روشن

شهدای گلستان همانطور ایستادید و نگاه کردید تا دوباره حرمت مادری شکسته شود؟

 

اگر دلخوش به جماعت حزب اللهی این طرف هستید که باید به عرض رساند فعلا نشسته اند به دودوتا چهارتا !

تازه می خواهند حساب و کتاب کنند و برسند به اینکه آیا باید حرمت مادر شهید را نگه داشت و ضریب نگرفت این همه بی حرمتی را، یا نه در بوق و کرنا کنند و علم محاکمه برگیرند؟

بلند شو خواهر من! اخوی نشسته ای!!!؟

چشم امید شهدا به شماست.به شمایی که مادرش را سپرد و رفت.

سلبریتی جماعت بود تا الان داد وامصیبتایش گوش فلک را کر کرده بود. نگاه چپ به ملکه الیز کرده بودی اصلاح طلب جماعت تیتر یک روزنامه اش کرده بود. “دوران بزن در رو تمام شد” هم که لابد فقط برای داعش است و ترامپ و بن سلمان.

 

این جماعت، زمین خواری و رانت را به دیار عقبی هم کشانده، بماند .دفن و کفن را رها کن.صحبت حرمت مادر شهید است.حرمت چادر خاکی! چه زود فاطمیه شد!!!!

 

بچه های مجازستان! اینستا ،توئیتر و….کجایید؟

جماعت اصلاح طلب با تابوت فتنه ی هشتاد و هشتی خود ،آتش به معرکه آورده ، اصلا این آتش از خاکستر همان فتنه است که تا اینجا آمده تا لب گور  ، تا گلستان شهدای اصفهان  ، همیشه هم که بنا نیست دست سقا آب بریزد بر آتش .لا اقل اینبار همت کنیم خودمان علم دادخواهی و محاکمه را برداریم. خودمان علم به دست بگیریم رفیق علمدار، کجایی؟

 

 

نوشته شده به قلم م

   پنجشنبه 8 آذر 13971 نظر »

خوش به حال مصطفی…

 

دیشب در انتهای همایش نکوداشت مرحوم آیت الله سید علی قاضی ره در حرم مطهر رضوی ، از والدین شهید مصطفی احمدی روشن تجلیل شد. پدر شهید پشت تریبون آمد و سخنان متفاوتی گفت.

گفت مادر مصطفی به علت پا درد ، قصد حضور در جلسه را نداشت ؛ ولی من او را با اصرار آوردم تا در حضور او چیزی به شما بگویم. سپس در حضور مادر شهید گفت می خواستم بگویم اگر مصطفی ، مصطفی شد ، از برکت این زن بود.

این زن که هم از سلاله رسول است و هم از نسل عالمان یزد ، در دامن مطهرش مصطفی را پروراند. مصطفی از قبل این مادر مصطفی شد نه از جانب من.

 

پدر شهید ، ابراز علاقه خود به مادر شهید را با این جملات لبریز کرد که حاضرم در حضور این جمع ، دست و چادر مادر مصطفی را ببوسم و بابت تربیت این فرزند از او تشکر کنم.

 

امروز توقع داشتم خبر این سخنان فضای مجازی را پر کند.

اما دیدم بی عرضگی رسانه ای ما تمامی ندارد. وقتی عاشقانه های نجیبانه و مومنانه این چنینی را ضریب نمی دهیم ، کار به آنجا می رسد که مجری خام برنامه زنده ، به همسر جوان یک روحانی می گوید به شوهرت ابراز علاقه کن تا مردم ببینند این قشر هم اهل این عاشقانه ها هستند.

اما نکته دیگری که توجهم را جلب کرد این بود که خوش به حال مصطفی که پدر و مادرش لیاقتش را داشتند!

 

مصطفی امینی خواه


موضوعات: خواندنی ها, شهدا
   جمعه 25 آبان 13971 نظر »

محمد حسین فهمیده 

تولد و تحصیل

 

محمد حسین فهمیده

 

شهید محمد حسین فهمیده، در اردی بهشت سال 1346، در خانواده ای مذهبی در محله پامنار، از محله های قدیمی شهر قم، دیده به جهان گشود.

دوران کودکی را به همراه دیگر فرزندان خانواده با صفا و صمیمیت، زیر سایه توجه و محبت پدر و مادری مهربان گذراند و در سال 1352 راهی مدرسه شد. چهار سال ابتدایی را زیر نظر معلمی روحانی گذراند و سال پنجم را به دلیل انتقال خانواده اش به شهر کرج، در مدارس این شهر سپری کرد. محمدحسین با عشق و علاقه به تحصیل، همواره دانش آموز وظیفه شناس و موفقی بود.

 

او هم زمان با تحصیل، با پشتکار فراوان در کمک به پدر نیز می کوشید و با وجود سن کم، در فعالیت های مذهبی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی شرکت می جست.

 

فهمیده پس از پیروزی انقلاب

 

شهید فهمیده، پس از پیروزی انقلاب با تشکیل بسیج در آذر سال 1358 به فرمان امام خمینی رحمه الله ، به خیل عظیم بسیجیان جان بر کف پیوست. پس از حوادث کردستان، با وجود سن کم و جثه کوچکش راهی آنجا شد، ولی برادران کمیته به علت کمی سن، او را بازگرداندند.

این قهرمان کوچک آرام ننشست و با شرکت در آموزش های رزمی، تابستان سال 1359 را گذراند.

محمد حسین، شهریور همان سال هم زمان با شروع جنگ تحمیلی عراق بر ضد ایران، خود را به جبهه های جنوب رساند.

 

از مدرسه تا جبهه جنوب

محمدحسین فهمیده، آن چنان گوش به فرمان رهبر بود که در شروع جنگ تحمیلی، بی درنگ با رساندن خود به جبهه، در اطاعت از فرمان رهبری و پاس داری از میهن کوشش ها کرد. با این حال، رزمندگان که متوجه شدند او سیزده سال دارد، وی را برگرداندند و درصدد برآمدند از او تعهد بگیرند دیگر از شهر کرج خارج نشود، ولی او رضایت نداد و خطاب به آنان گفت: «خودتان را زحمت ندهید. اگر امام بگویند هر جا باشم، آماده رفتن هستم. من باید به مملکت خدمت کنم. من تعهد نمی دهم».

 

پس از این، زمزمه رفتن به جبهه را بین دوستان و خانواده اش سر داد. پس از آن، یک روز که به بهانه خرید نان از خانه خارج شده بود، به دوستش گفت سه روز بعد که به جنوب رسید، به خانواده اش خبر دهد که او به جبهه رفته است.

 

آموزگار ایثار

در خط مقدم جبهه، شهید فهمیده به اتفاق دوستش، محمدرضا شمس در یک سنگر بودند. محمدرضا زخمی شد و محمدحسین با سختی فراوان او را به پشت خط رساند و به جایگاه پیشین خود بازگشت. او با مشاهده تانک های عراقی که به طرف رزمندگان هجوم آورده و درصدد محاصره و قتل عام آنها بودند، تاب نیاورد و در حالی که تعدادی نارنجک به کمر بسته و در دستش گرفته بود، به طرف تانک ها حرکت کرد.

در این هنگام، تیری به پایش خورد و او را مجروح ساخت، ولی نتوانست در اراده محکم و پولادین محمدحسین خللی وارد کند. ازاین رو، بدون هیچ تردیدی تصمیم خود را عملی ساخت و از لابه لای تیرهایی که از هر سو به طرفش می آمد، خود را به تانک پیشرو رساند و با استفاده از نارنجک، موفق شد آن را منفجر کند و خود نیز تکه تکه شد.

پس از انفجار تانک، مهاجمان عراقی گمان کردند حمله ای صورت گرفته است. ازاین رو، روحیه خود را باختند و با سرعت هر چه تمام تر تانک ها را رها کردند و پا به فرار گذاشتند.

در نتیجه، حلقه محاصره شکسته شد و پس از مدتی، نیروهای کمکی رسیدند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاک سازی کردند.

 

خبر شهادت

صدای جمهوری اسلامی ایران، با قطع برنامه های عادی خود، اعلام کرد که نوجوانی سیزده ساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته، آن را منفجر کرده و خود نیز به شهادت رسیده است. امام خمینی رحمه الله در پیامی به مناسبت دومین سال گرد پیروزی انقلاب اسلامی فرمود: «رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود، ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ تر است. با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید».

 

با این کلمات، حسین فهمیده و فداکاری او در تاریخ پرشکوه سرافرازی های ایران ثبت شد و جاودانه ماند. ا کنون هر نوجوان ایرانی، محمدحسین فهمیده را جاودانه ای می داند که سبب افتخار هر ایرانی است و هر کسی هم که شک به واقعی بودن داستان نوجوان شهید محمد حسین فهمیده دارد و آن را افسانه می خواند به بهشت زهرای تهران، قطعه 24، ردیف 44، شماره 11، سری بزند چرا که بقایای پیکر شهید محمدحسین فهمیده به خاک سپرده شده است .۱

 

بررسی ابهامات

  سالهاست روز 8 آبان ماه را به عنوان روزنوجوان و بسیج دانش آموزی نامگذاری کرده اند و وجه تسمیه این روز شهادت شهیدشاخصی است که تصمیم به موقع او در موقعیتی حساس از برهه ای از تجاوز دشمن به خاک کشور اعم از حضور در جبهه و نحوه شهادتش مورد تایید و تحسین حضرت امام ره و مقام معظم رهبری حفظهم الله قرار گرفته و به تبع این تقریر و تقدیرها مورد توجه آحادمردم کشور و حتی خارج از کشور نیز قرارگرفت.

 

بی تردید آنچه این شهید را متمایز از دیگران نموده بصیرت و موقعیت شناسی ایشان است که متاسفانه در سایه پرداختن مفرط و تاکید بر سن ایشان توسط رسانه ها و تکرار بدون تحقیق پیرامون واقعه؛ در محاق مانده و کماکان مغفول است.

 

اما انفعال اطرافیان و آشنایان شهید در تصحیح بعضی حقایق و اصرار بر تداوم این خطای تاریخی جای سئوال و تاسف دارد. این یادداشت در صدد مخدوش کردن حماسه و ارزش کار شهید محمدحسین فهمیده نیست ؛ اما عملکرد جریان و کسانی که سهوا” یا عمدا” موجبات کتمان برخی حقایق در مورد این شهید (مخصوصا) و سایر شهدا (عموما) شده و می شوند را بی اغماض بررسی می کند.

 

تجزیه و تحلیل :

- برابر اطلاعات مندرج در سامانه جستجوی مزارشهداء بنیادشهید و امورایثارگران تاریخ تولد شهیدمحمدحسین فهمیده 1344/02/16 می باشد.

- برابر سند رونمایی شدهء اداره ثبت احوال دراستان البرز ؛ قطعا” تاریخ تولد شهیدمحمدحسین فهمیده شانزدهم اردیبهشت 1344 می باشد.

- غالب سایتها و منابع مطلع نزدیک به شهید فهمیده (خانواده)؛ تاریخ تولد ایشان را سال 1346 اعلام می نمایند.

- برخلاف رویه مرسوم؛ روی سنگ مزار شهید فهمیده تاریخ تولد ایشان درج نشده است ؟؟؟

- طبق اظهارات خواهر و مادر شهیدفهمیده ؛ شهید درتاریخ اول مهر 1359 به قصد عزیمت به جبهه از منزل خارج شده است.

- طبق سالشمارزندگی شهیدفهمیده مندرج در دانشنامه رشد (آموزش و پرورش) تاریخ اعزام وی 25 شهریور 1359 می باشد.

- باتوجه به مصاحبه های متعدد خواهر شهید؛ خبرشهادت محمدحسین 24 یا 30 روز پس از اعزام از رسانه ملی ودر خرمشهر اعلام شده است (بین 25 تا 30 مهر)

- طبق سالشمارزندگی شهیدفهمیده مندرج در دانشنامه رشد (آموزش و پرورش) تاریخ شهادت وی 1359/07/27 اعلام شده است. - باتوجه به سنگ مزار و اعلام مناسبت روز بسیج دانش آموزی تاریخ شهادت وی 1359/08/08 اعلام شده است.

- با توجه به خبر روزنامه کیهان که به تاریخ ۸ / ۸ / ۵۹ خبر شهادت شهید محمد حسین فهمیده و ۲۴ تن دیگر را ( که در آن روز به تهران انتقال یافته ) چاپ نموده است ؛ شهادت محمدحسین فهمیده ؛ زودتر از تاریخ مذکوراتفاق افتاده است .

- برابر اطلاعات مندرج در سامانه جستجوی مزارشهداء بنیادشهید و امورایثارگران تاریخ شهادت شهیدمحمدحسین فهمیده 1359/08/18 اعلام شده است.

- نظربه اینکه محل شهادت شهید فهمیده خرمشهر اعلام شده و تاریخ سقوط خرمشهر 4 آبان 1359 می باشد؛ امکان شهادت ایشان مورخه 8 آبان در خرمشهر بعید است.

 

تیجه گیری :

- باتوجه به تاریخ تولد (1344) محمدحسین فهمیده هنگام شهادت (1359) 15 ساله بوده اند.

- باتوجه به تاریخ های اعلام شده زمان شهادت ایشان بین 27 تا 30 مهرماه 1359 می باشد.

- باتوجه به تاریخ سقوط خرمشهر (1359/08/04) ؛قطعا روز 8 آبان ماه تاریخ شهادت ایشان نمی باشد.

- باتوجه خبر روزنامه کیهان؛ روز 8 آبان 59 تاریخ خاکسپاری شهید فهمیده می باشد.

- باتوجه به تاریخ های سالشمارزندگی شهید(دانشنامه رشد)؛ 13 سالگی ؛سن آغاز ورود این شهیدعزیز به فعالیتهای انقلابی می باشد.

- باتوجه به مصاحبه های متعدد خواهر شهید ؛ تناقضاتی در بیان تاریخهای زندگینامه؛تحصیل؛ مهاجرت از قم به کرج؛ فعالیتهای انقلابی؛اعزام و شهادت شهید فهمیده مشاهده می شود.

- پیام معروف امام خمینی ره که در آن تلویحا به حماسهء شهیدفهمیده اشاره نموده اند؛ 4 ماه پس از شهادت وی و در دومین سالگرد پیروزی انقلاب بیان گردیده است. - متاسفانه در خلال این 4 ماه پس از شهادت؛ هیچ منبع آگاهی سعی در تصحیح تاریخ تولد و شهادت ؛شهیدفهمیده نکرده است .۲

 

۱_حوزه نت 

۲_روشنگری و تبیین تحریفات دفاع مقدس 

   شنبه 19 آبان 13973 نظر »

باید در تاریخ ثبت کرد

 

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری به داستانی ویژه از یک شهید مدافع حرم، در کتابی که اخیرا خوانده‌اند اشاره کردند. ماجرایی که به اعتقاد رهبر انقلاب آن‌را باید در تاریخ ثبت کرد. کتاب «یادت باشد» روایت زندگی شهید حمید سیاهکالی‌مرادی، از زبان همسر این شهید گران‌قدر است.

 

 یادت باشه

* یک کتابی تازه خوانده‌ام که خیلی برای من جالب بود. دختر و پسر جوان -زن و شوهر- متولّدین دهه‌ی ۷۰، می‌نشینند برای اینکه در جشن عروسی‌شان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند! به ‌نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی‌شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به‌ خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) میشود؛ گریه‌ی ناخواسته‌ی این دختر، دل او را میلرزاند؛ به این دختر -به خانمش- میگوید که گریه‌ی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمیلرزانَد! و آن خانم میگوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمیخواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمه‌ی زهرا سرافکنده باشم!

ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سالها است، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقت‌های درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛ اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید.

فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمیشود»؛ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل. این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد میرود شهید میشود؛ جزو شهدای گران‌قدر دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) است. وضعیّت این‌جوری است. ۱۳۹۷/۰۶/۱۵

 

Khamenei.ir

   پنجشنبه 15 شهریور 1397نظر دهید »

دعا برای مرزبانان 

 

دعای امام سجاد برای مرزبانان

روزی آقای قرائتی می گفتند: بعد عاشورا خیلی از آنهایی که آمده بودند برای غارت، برای جنایت، برای کشتن نوه ی پیغمبرشان ،مرزبان شدند و سالها بعد امام سجاد(ع) مرزبانان را دعا کرد .همه اشان را .حتی آنهایی را که روزی در زمره ی شقی ترین خلایق بودند.

 

امروز بعد خبر جانگداز شهادت یازده تن از همین مرزبانان فراز بیست و هفتم از صحیفه سجادیه را خواندم ،رسیدم به این جمله:اللهم اقلم عنهم اظفارهم. خدایا ناخن دشمن را کوتاه کن از زدن حتی ناخنکی بر مرزبانان ما.

 

دعا در حق مرزبان به راستی به جاست که : شادی و بگو و بخند و کلا خوشبختی شروعشان از مرز است.

 

اصلا شروع همه ی خوشبختی های عالم از کنار مرزهای امن است. فقط کاش این خوشبختی و آرامش برای همه بود .حتی برای مادر و فرزند و همسر مرزبانان ، حتی برای لبهاشان و حتی تر برای چشمهاشان.

 

شادی روح همه ی شهدای مرزبان صلوات


موضوعات: دلنوشته, شهدا
   یکشنبه 31 تیر 1397نظر دهید »

شهادت مرزبانان برای امنیت ایران اسلامی 

 

 در پی حمله شب گذشته اشرار و تروریست های ضد انقلاب به پاسگاه مرکزی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) نیروی زمینی سپاه در روستای دری واقع در منطقه مریوان استان کردستان، قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) در اطلاعیه‌ای اعلام کرد: در حمله شب گذشته (جمعه 29/4/97) اشرار و تروریست های ضد انقلاب و وابسته به استکبار جهانی به پاسگاه مرزی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) نیروی زمینی سپاه واقع در روستای دری منطقه مریوان در استان کردستان و متعاقباً انفجار زاغه مهمات، تعداد 10 تن از رزمندگان اسلام به شهادت رسیدند.

 

این اطلاعیه افزوده است: در این درگیری تعدادی از تروریستها به هلاکت رسیدند و تعدادی نیز زخمی و متواری شدند. گروهک های تروریستی و ضد انقلاب و حامیان آنان که فاقد هرگونه پایگاهی نزد ملت ایران به ویژه مردم فهیم و انقلابی کردستان هستند، در انتظار انتقام سخت و مهلک رزمندگان شجاع و فداکار اسلام نسبت به این جنایت باشند.

 شهادت مرزبانان

 

پ ن : گاهی وقتها فکر می کنم کاش هیچ عزیز انقلابی دیگری خونش را برای امنیت ندهد تا کمی امنیت نداشته باشیم ..

تا کمتر غر بزنیم و ایراد بگیریم ..

تا کمتر نداشته هایمان را با هم تکرار کنیم و اینقدر سیاه بینی را در ذهن یکدیگر تزریق کنیم …

تا کمتر خود زنی کنیم و خود و کشورمان را حقیرتر از هر جای دیگر ببینیم …

با خودم می گویم آیا اجازه می دهم پسرکم برود و شهید شود بعد جای پای عده ای شکم سیر ِِ دنیا طلب را روی خونش ببینم …

نه! بهتر است کمتر خبر ناگوار ، آن هم از جنس شهد شیرین شهادت غیور مردان ایران دوست را بشنویم تا اشباح الرجال و لجاره های معاند هم کمی روی ناامنی را ببینند و با درد یمنی ها ، فلسطینی ها و .. آشنا شوند …

بس است این همه ندیدن امنیت …

بس است این همه ندیدن نعمت ها

بس است این همه داشته های دیگران را بزک کردن و بزرگ کردن …

بس است ..

 

 


موضوعات: دلنوشته, شهدا, سیاسی
   شنبه 30 تیر 1397نظر دهید »

بنویس…

 

در جام جهانی مدافع دروازه ،جان داد.

 

شهدای مرزبان

 

دروازه بان و مدافعان جملگی به سمت توپ هجوم آورده بودند تا مبادا توپ از خط دروازه رد شود و داغ باخت با تفاضل گل کمتر به دل یک ملت بنشیند.بازی دیشب را می گویم ،تورنمنت (ایران و اسپانیا) .

 

مهاجم تیم مقابل هم دست بردار نبود دنبال فرصت بود تا توپ در آن شلوغ و پلوغی به پایش بچسبد و کار را تمام کند.

کار تمام شد، دفاع دفاع است چه از یک دروازه ی هفت _هشت متری و آبروی ملی ،چه از مرزهای هزاران متری و امنیت ملی .

 

کار را مدافعان تمام کردند با بازی خوبشان و مرزبانان با بازی خونشان.

 

روی زمین فریاد ها بالا گرفت و نام ((بیرانوند )) اوج گرفت و در آسمانها اما نام (( محسن شهرکی)) و ((جلال بهبودی )) به گوش افلاکیان رسید.

 

هر دو شیرین است.اما شهادت لب مرز آن هم در سکوت ملتی که چشم به جام جهان نما دوخته تا بازی جام جهانی را از دست ندهند شیرین تر. مظلومانه گی اش شاید کام جان را تلخ کند و دیده گان را تر اما ملتی که با غیرت و همیت جوانانش روی پا ایستاده تا ابد پیروز است.

 

نوشته شده به قلم م.رمضانی طلبه

   شنبه 2 تیر 13971 نظر »

1 3 5 ...6 ...7 8 9 10

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 737
  • دیروز: 1017
  • 7 روز قبل: 4504
  • 1 ماه قبل: 25548
  • کل بازدیدها: 842463
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 21
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 25
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 19
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1