گفتگو با یوسف عباسی پدر شهید شهید ستار عباسی

 

شهید مدافع حرم


چند سال بود که پایدار شده بودند و متولد چه سالی بودند ؟
۱۲ سال بود که پاسدار شده بودند و متولد ۱۴خرداد ۶۲ بودند و در سپاه نبی اکرم بودند ولی خدمت ایشان در توپ خانه بود .


چه انگیزه ای باعث شد که مسیر جهاد و شهادت را پسرتان انتخاب کند ؟ چه شد که سپاهی شد ؟
ایشان فرزند سوم من بودند و خودم هم دوست داشتم که برود و ایشان هم علاقه زیادی داشت و همیشه ایشان آرزوی شهادت داشت و بحث داعش هم آن زمان نبود و به گوش ما هم نخورده بود .


ایشان میگفت : بابا من دوست دارم شهید شوم ، گفتم جنگ نیست چرا دوست داری ؟ من خودم ۳۰ سال در سپاه خدمت کردم در قرارگاه رمضان تهران ، الان آنجا به نام خاتم الانبیا است . بیشتر از همه بچه هایم ایشان علاقه داشت به سپاه و من هم ایشان را معرفی کردم در سپاه نبی اکرم که آن زمان لشکر بعثت بود ، استخدام شد و به اصفهان رفت و برگشت به یگان و چون رشته اش ریاضی بود ایشان را به قسمت توپ خانه فرستادند .بعد از آن رفت عراق و ۹ ماه عراق بود .

شما خودتان نرفتید عراق بجنگید ؟
ما در قرارگاه رمضان بودیم و خط مرزی دست ما بود ، زمان جنگ هم ۸ سال جبهه بودم.

شهید ستار سال ۸۴ رفت سپاه ، تا داعش به وجود آمد و پارسال ۹ ماه رفت عراق در شهرهای مختلف و ۳ ماه یکبار می آمد ، سردارهایی که آنجا بودند می گفتند ما بیسیم زده ایم مقر که ما در جایی قرار داریم که ماشین داعشی ها که دارد حرکت می کند به سمت یک پمپ بنزین که آنجا را آتش بزند ، شما می توانی با توپ خانه اینها را بزنید .آنها هم می گویند شما الان در جایی که هستید خودت آنجایی ما چطور بزنیم ؛ می گوید که نه ! من زیر پل هستم و با کمربند و فانسخه خودش را آویزان می کند زیر سقف پل ( خود سردار سلیمانی این را برای مسئولان تعریف کرده بود ) بعد توپ خانه که شیلک می کند و همه را می زند ایشان بعد از ۳ ساعت خودش را می رساند مقر . این یکی از کارهای شهید است .

یکی دیگر از کارهای شهید این است که یکی از ژنرالهای عراق می گوید که شما به ما بپیوند و هر مقام و درجه و پول بخواهی به تو می دهیم که پیش ما باشی و به بچه های ما آموزش دهی ، ایشان هم در جواب می گوید که اکر تمام جهان را به من بدهی یک وجب از خاک ایران را به تمام جهان نمی دهم ، در ضمن من سرباز ولایت و سرباز آقای خامنه ای هستم .

سردار سلیمانی که این را میشنود ایشان را می بوسد و می پرسد چرا نرفتی با شوخی ؟ می گوید من چطور برم ، ایرانی هستم ، سرباز ولایت و رهبر هستم . و سردار نیز ایشان را تشویق می کند .


در یک جای دیگری ایشان دیده بان بودند یک تعدادی از عراقی ها در گودالی بودند در عراق می بیند و با بیسیم اطلاع می دهد که در فلان دره تعدادی داعش انجا هستند و توپ خانه هم آن جا را می زند و بیش از ۱۳۰ نفر را نابود می کند .


یک مدت که آنجابود آمد تهران در تاریخ ۲۵ / ۸ . و نزدیک غروب بود آمد خانه و گفت من می خواهم بروم سوریه ، گفتم شما هنوز یک ماه نیست برگشتی ، گفت از تهران با من تماس گرفته اند که ما دیدبانمان کم است و باید بیایی و من هم میخوانم بروم .
من هم کفتم که برو ولی دوست نداشتم برود یعنی قلبم افتاد ، چون هر چه رفت عراق نگران نبودم ولی این بار نگران شدم ، ساعت ۴ بعدازظهر باید که می رفت ؛ قرآن را بلند کردم و بوسید ، رفت دم در دوباره برگشت و باز هم قرآن را بوسید . رفت پایین گفت بابا چیزی نوشته ام در خانه گذاشته ام ، آنرا بعد از من بخوان .
گفتم چه داری می گویی ؟
ایشان رفت و چون هواپیما پرواز نداشت رفت تهران و ۳ روز تهران بود چون هواپیما فعلا به سمت سوریه پرواز نداشت و بعد از این که رفت مرتب زنک می زد ، ۳ روز مانده بود که شهید شود دست راستش ترکش می خورد و به بیمارستان می رود و مداوا می کند و بر می گردد و می گویند که ساعت ۱۲ شب باید برویم جلو ، یک کرمانشای دیگر آن جا بود که میگوید ۱۰۰۰ متر فاصله شماست و باید جلو بروید و ببینیم که چه دارند و شنایایی کنیم تا آماده شویم برای عملیات فردا و ببینیم نیروهایشان چگونه است ، مهماتشان چگونه است ، ۷ نفر عراقی هم با آنها بودند ، وقتی می رود جلو یک نفری که باید جای ایشان را بگیرد نشان می دهد و می گوید که فردا باید شما اینجا باشی ، داعشی ها بلندی هستند و اینها از کفی می روند و در حال حرکت هستند یک اسلحه ای که محصول فرانسه است و خیلی هم گلوله اش بزرگ است ، می زنند و به پسر من می خورد ، دومی را می زنند به پای عراقی می خورد ، عراقی های دیگر هم خودشان را پنهان میکنند .

 

بعد بیسیم می کنند به رفیقش می گویند برو آنجایی که قرار است ستار را ببینی ، ستار شهید شده است . و میآید می بیند که ستار درجا شهید شده و آن عراقی هم دارد در خون غلط می زند و بقیه هم پنهان شده اند ، بیسیم می کند آمبولانس بیاید ، وقتی آمبولانس می آید ، چون نمیتواند بیاید جلو و یک ۲۰۰ متری فاصله دارد ، بعد عراقی ها می آیند اینجا را می کشانند و می برند عقب ، آمبولانس که می آید آنقدر می زنند که فقط لاستیک هایش می ماند و می روند عقب .


در چه شهری بود و چه تاریخی ؟
در شهر حلب و تاریخ ۲۵/ ۸ / ۹۴ . ساعت ۱۲ شب شهید شدند .

شهید همدانی قبل از ایشان بود ، بله ما زنگ زدیم و گفتیم شهید همدانی شهید شده است گفت بله گلوله خورده به ماشین شهید همدانی و ماشین چپ شده است و خود گلوله مستقیم به سردار نخورده بود ، من ترسیدم ، گفت نترس بابا .

هیچ مخالفتی شما نمیکردی با ایشان که بگویی نرو ، زن داری ؟ نه من نمیکفتم ، فقط یکبار مخالفت کردم و گفتم فقط یکماه است که آمدی نرو .
خودش دوست داشت آسمانی شود ، زنگ زده بودند تهران و گفته بودند که دیدبان نداریم بیا اینجا .


چند بار اعزام شده بود عراق ؟


در ۹ ماه ۳ بار رفته بود و هر ۳ ماه می ماند و می آمد .یکبار هم سوریه رفت و در تاریخ ۱۷/ ۷/ ۹۴ رفت سوریه و دقیقا ۲۵/ ۸ شهید شده و ۴۳ روز آنجا بود و شهید شد .
زمانی که زخمی شده بودند به ایشان گفته بودند که بروید ایران و چرا نیامد خدا می داند . می گفته بعدا می روم .

 

 

شنیده شده 

   دوشنبه 18 اردیبهشت 1396نظر دهید »

در مدح علی اکبر علیه السلام 

 

حضرت علی اکبر علیه السلام

چون گشودند زهم دفتر دانائی را

زمزمه کرد ملک نغمۀ شیدائی را

کرد پُر ،نور خدا این شب رؤیائی را

تاببیننـــد همه جلــوۀ زیبـــائی را

 

 

 هاتفی گفت در رحمت حق واشده است

خلقت روی علی اکبــر لیــلا شده است

 

 

این گل سرخ که رخسارۀ احمد دارد

خال برگونۀ خود ،ابروی ممتد دارد

رنگ و بو از چمن گلشن ایــزد دارد

صورت وسیرت خود را زمحمد دارد

 

 

همه گل ها بنشتنــد به نظـــارّۀ او

تا که بابا بزند بوسه به رخســارۀ او

 

 

شاد شد قلب همه از دل خرسند حسین

شد زمین محو جمال گل دلبند حسین

آسمان مات شد از چهرۀ فرزند حسین

مثل غنچه زده لبخند به لبخند حسین

 

 

او لیلا همه دم غنچــۀ خــود می بوید

با حسین بن علی شکر خدا می گوید

 

 

مادر افکند نظر تا به مه دلجویش

دید یک هالۀ نوری به رخ نیکویش

که گل انداخته از بوسۀ بابا رویش

بوسه زد بر رخ او کرد چو غنچه بویش

 

 

گفت ای نوگل من، یوسف لیلا هستی

بهتر ازمــاه شب عیــد تو زیبـا هستی

 

 

خوبرویان جهان محو جمالش هستند

باکمالان نه همین مات کمالش هستند

عرشیان باخبر ازقدر وجلالش هستند

فرشیان عاشق دیدار وصالش هستند

 

 

بنگرد هـرکه ورا جلــوۀ ســرمد دیده

هم علی اکبر و هم روی محمّـد دیده

  

در وجودش زازل روح عبادت دیدند

روی پیشانی او نور سعادت دیدند

درقد و قامت اوشور قیامت دیدند

قدسیان دردل او شوق شهادت دیدند

 

  

شادی وغم شب میلاد علی درهم شد

غم چو آمد طرب وشوق ومسّرت کم شد

 

  

کاش ما آینه دار گُل مولا باشیم

همه جا آبروی اهل توّلا باشیم

ای «وفائی» همه آسوده به فردا باشیم

گرمحبّان علی اکبر لیلا باشیم

 

  

هــرکه در راه خــدا با علی اکبـــر باشد

روز محشــر همــه جا با علی اکبر باشد

 

 

سهیل عرب 

   یکشنبه 17 اردیبهشت 1396نظر دهید »

نقش آرزوهای طولانی در قساوت قلب و تاریکی دل 

 

گرچه همه پیامبران از عنایات ویژه خداوند برخوردار بودند و به دلیل نایل گشتن به عالی ترین کمالات الهی سرآمد بندت خدا به شمار می آمدند ، اما هر یک از آنها در مقایسه با دیگر پیامبران نیز از خصوصیت و امتیاز ویژه ای برخوردار شدند که بدان معروف گردیدند .

 

در این بین ، حضرت موسی علیه السلام به مقام کلیم الهی  اختصاص یافت . او در کوه طور سخن خداوند را می شنید سخن خداوند را می شنید و بر این اساس از وی در آموزه های دینی و وحیانی با عنوان « هم سخن خداوند » یاد شده است . « و کلم الله موسی تکلیما : و خداوند با موسی آشکارا سخن گفت ».

 

آن پیامبر بلند مرتبه ، به مقام و منزلتی ره یافت که در خلوت با معبود در کوه طور ، مخاطب پروردگار و رازهای پروردگار گردید و در طلیعه یکی از گفت و گوهای خصوصی و نجواهای الهی خداوند از او می خواهد که خاطر خویش را به آروزهای طولانی نیالاید که باعث قساوت قلب و در نتیجه محروم گشتن از جوار رحمت الهی میگردد .

 

از منظر قرآن ، قلب که عبارت است از روح آدمی ، از آن نظر که ادراکات ، احساسات و عواطف دارد ، وقتی همسو و هم جهت با ندای فطرت ، مرکز ایمان به خداوند گشت ، به حق و حقیقت هدایت می شود و از زنگارها و تیرگی ها پاک می گردد : « و من یومن بالله یه قلبه: و کسی که به خداوند ایمان بیاورد دلش را هدایت کند ، تغابن آیه ۱۱»

 

اما هنگامی که قلب از ایمان به خدا تهی گشت ، چه در زمینه ادراکات و چه گرایش ها ، گرفتار آفات و انحراف می گردد . 

به عنوان مثال خداوند در آیه ۷۴ سوره بقره می فرماید « ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره او اشد قسوه و ان من الحجاره … پس از آن دلهایتان سخت شد همچون سنگ یا سخت تر …» 

 

در این آیه قساوت قلب به عنوان اثر و نتیجه انحراف قلب در زمینه گرایش ذکر شده است . قساوت به معنای سختی و انعطاف ناپذیری است . گاهی گفته می شود که دل نرم و دارای رحم ، انکسار و انعطاف است است . قساوت ، درست در مقابل این ویژگی است و به معنای تهی گشتن دل از نرمی ، رحمت و خشوع است ، چونان سنگ که نفوذ ناپذیراست . قساوت دل را از سنگ سخت تر و نفوذ ناپذیر تر می کند و باعث می شود که فرد در برابر غم و ناراحتی دیگران متاثر نکرد و به حال دیگران دل نسوزاند .همچنین قساوت باعث می شود که موعظه و اندرز در دل اثر نکند و اشک انسان جاری نگردد .

 

دیده شده در کتاب پندهای الهی ، محمد تقی مصباح یزدی ، انتشارات آموزشی و پژوهشی امام خمینی ، ص ۲۲.


موضوعات: خواندنی ها, متقین
   شنبه 16 اردیبهشت 1396نظر دهید »

کارشناس مسایل مذهبی:دولت یازدهم خود را موظف به کارجهادی نمی‌داند

 

کارشناس مسایل مذهبی گفت: اختلاس و دست درازی به بیت‌المال نشان می‌دهد که دولت یازدهم ابدا خود را موظف به کار جهادی نمی‌داند.


به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مدرسه علمیه کوثر ورامین : حجت الاسلام سید کمیل موسوی، مبلغ و کارشناس مذهبی، امروز در مدرسه علمیه کوثر ورامین درباره انتخابات پیش رو، گفت: سیاست بدون اسلام سیاستی کثیف است.


وی افزود: ائمه اطهار(ع) در مواجهه با مکر دشمن سیاست‌مدارنی قهار بودند که با طرح و برنامه ریزیهای دقیق نیرنگ آنان را خنثی می‌کردند بنابراین سیاست ورزی یک امر حسنه و پسندیده است اگر در راستای اسلام باشد.


حجت الاسلام موسوی با بیان اینکه در انتخابات ۹۶ ما با چهار جریان روبرو هستیم، ابراز کرد: نخستین گروه جریان خاکستری هستند رای دادن و ندادن این گروه تا آخرین لحظه نیز بر هیچ فرد و جریانی معلوم نیست چرا که این جریان نگاهشان به رای دهنگان است تا نامزد مورد نظر خود را انتخاب کنند بر همین اساس بهترین گروه برای موج سواری سیاسیون همین طیف است.


کارشناس مسایل مذهبی درباره جریان دیگر که جبهه مردمی نیروی انقلابی است، گفت: جبهه اصولگرا با همه گروه‌ها و طیف‌هایی که دارد سال جاری با یکدیگر متحد و منسجم شدند و گروهی ایجاد کردند به عنوان جمنا، که در بین خود چند کاندید را برای ریاست جمهوری انتخاب کردند که تایید صلاحیت دو نفر از آنان توسط شورای نگهبان محرز شد.


وی با اشاره به جبهه اصلاحات، گفت: امروز برخی اعتدال را جدای از اصلاحات فرض می‌کنند در حالی که هر دوی آنها یکی است دولتی که به اسم اعتدال و به جای اصلاحات روی کار آمده روشش این بود که اسلام ترکیه‌ای و مالزیایی را به جای اسلام انقلابی در جامعه جایگزین کند زیرا اسلام ترکیه‌ای و یا همان اسلام آمریکایی اسلام را تنها در حوزه فردی مهم می‌داند و حق دخالت در امور سیاسی را به اسلام نمی‌دهد.


حجت الاسلام موسوی ادامه داد: در اسلام آمریکایی ستیز با آمریکا و کمک به محرومان و مظلومان جهان معنا ندارد بنابراین برای اینکه مردم از حمایت حزب الله لبنان، سوریه، عراق و غیره دست بردارد اقدام به سرگرم کردن آنان به امور داخلی که اقتصاد و معیشت است، کرد.


کارشناس مسایل دینی اضافه کرد: اینکه عده‌ای بیایند و بگویند که دولت کنونی با مشکلاتی که در اقتصاد ایجاد کرده به ضررش است که وارد انتخابات شده این سخن اشتباه است بلکه آنان برنامه مدونی دارند که یکی از آن برنامه‌ها تکذیب عملکرد و وعده‌های محقق نشده است.


وی افزود: آنان پس از تکذیب به دوقطبی ساختن جامعه همت می‌کنند و با بد جلوه دادن رقبا این گونه می‌گویند که ای مردم آیا حاضرید سایه جنگ برسر شما برگردد پس اگر نمی‌خواهید به ما رای دهید و در مرحله دیگر به کاندیدای پوششی همت می‌گمارند چرا که دولت می‌داند قادر به دفاع از عملکرد خود نیست.


حجت الاسلام موسوی با اشاره به اینکه دولت یازدهم ابدا خود را موظف به کار جهادی نمی‌داند، عنوان کرد: اختلاس و دست درازی به بیت المال آن هم توسط وزرا جایی دیگر برای کار جهادی باقی نمی‌گذارد.

   پنجشنبه 14 اردیبهشت 1396نظر دهید »

کجایید آقا !؟

 

کجایی آقا

 

آسمان ابری و زیباست کجایید آقا؟
فصل روئیدن گلهاست کجایید آقا؟


باز هم فصل بهار است زمین سبز شد ست
چَشم ها غرق تماشاست کجایید آقا ؟


سوسن و سنبل و لاله همه رنگ و همه نقش
دشت گسترده چو دریاست کجایید آقا ؟


دیده ها منتظر توست گلِ ناب علی
عشقت آرامش دلهاست کجایید آقا ؟


عمر ما میگذرد زود خزان می آید
چَشمِ اُمّید، به فرداست کجایید آقا ؟


همه روز و همه شب ذکر فرج میخوانیم
شیعه بی یاور و تنهاست کجایید آقا؟


ماه شعبان شده و جمعه ی میلاد و بهار
همه اسباب مُهیّاست کجایید آقا ؟

 


محدثه شفاعت 

 

   پنجشنبه 14 اردیبهشت 13966 نظر »

چند روش برای زیاد شدن حافظه 

 

 راههای تقویت حافظه

 

برای زیاد شدن حافظه چند روش بسیار موثر پیشنهاد می شود ؟

۱_ قبل از مطالعه این دعا را بخوانید :

« اَللّهُمَّ اَخْرِجْنى مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ وَ اَكْرِمْنى بِنُورِ الْفَهْمِ اَللّهُمَّ افْتَحْ عَلَيْنا اَبْوابَ رَحْمَتِكَ وَانْشُرْ عَلَيْنا خَزائِنَ عُلُومِكَ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ»

 

۲_ کسی که می خواهد حافظه اش زیاد شود ، مسواک کند ، روزه بگیرد و قرآن بخواند ؛ مخصوصا آیه الکرسی را . و ناشتا ۲۱ عدد مویز با هسته سرخ بخورد ، زیرا جهت فهم و حفظ اهن مفید خواهد بود . نافع ، خوردن حلوا گوشت نزدیک گردن و عسل و عدس و کندر می باشد .

 

۳_ هر روز هفت مثقال مویز ناشتا بخورد و همچنین هر روز با غذا خردل میل نماید .

 

۴_ از خوردن زیادی سردی مثل ماست ، برنج و امثال آن و خوردن آب زیاد پرهیز کند .

 

۵_ شیر حافظه را زیاد می کند و همچنین خوردن انار با لیله آن .

 

۶_دائم  الوضو بودن و رو به قبله نشستن و به صورت علما نگاه کردن و به عبادت مشغول بودن و اطاعت پدر و مادر نمودن و خوردن انگور و گرمی جات به طور عموم و خوردن غذای کم جهت زیادی حافظه موثر است .

 

۷_ از رسول اکرم صلی الله روایت شده که فرمود « پنج چیز حافظه را قوی می کند : شیرینی ، گوشت نزدیک گردن ، عدس ، نان سرد خواندن آیت الکرسی .»

 

 

دیده شده در کتاب ذکرهای شگفت معصومین ، سید عباس اسلامی حسینی ، ص ۱۸۶. 

   چهارشنبه 13 اردیبهشت 13961 نظر »

 سعهصدر ویژگی مهم مردان آخر الزمان

 

 

در میان تعالیم دینی بعضی از تعالیم هستند که برای حماسه سازان آخر الزمان ضرورت بیشتری دارد و ما باید عمیقا غرق آن تعلیمات باشیم و الا نمی توانیم مرد حماسه های آخرالزمان باشیم .

مردان آخرالزمان مردان مردی که حماسه می آفرینند چه روحیات دارند ؟ آن روحیات امروز بیشتر از هرروز دیگری مورد نیاز است .

اهل حق در معرض این آسیب هستند که این خوبیهایی که ما می خواهیم از آن ها صحبت کنیم ، اتفاقا نداشته باشند و بعد جایش آسیب هایی سراغ آن ها می آید که شاید سراغ آدم معمولی نیاید . یعنی ما می خواهیم از یک ویژگی صحبت کنیم که اتفاقا آدم مذهبی ها برعکس این ویژگی هایشان تبدیل می شود به ویژگی های منفی اگر که رعایت نکند ، اگر دقت نکند . اینها در دین ما بود ها ! ولی آخرالزمان برجسته تر می شود .

خیلی از غیر متدینین جذب نشدند به خاطر ضعف هایی است که ما زیاد به آن ضعف ها توجه نداریم.

و من میخواهم توجه شما را شدیدا به آن ضعف ها جلب کنیم . توجه شدید شما . چون آن ضعف ها خیلی فاجعه اند :

یکی از آن ضعف‌ها نداشتن سعه صدر است « الم نشرح لک صدرک » باید آدم شرح صدر داشته باشد . این شرح صدر خیلی باید بیشتر از اونی باشد که ما داریم ، و این شرح صدر بدست آوردنش برای بچه مذهبی ها خیلی سخت تر از اونی است که فکر می کنید .

بچه مذهبی های نماز خوان را به سختی می توانی نماز شب خوان کنی ولی سخت تر از آن می توانی وادارش کنی که بی نماز را تحمل کند .

یعنی وقتی شما حق طلب بشوی خصوصا اگر خودت هم اهل رعایت حق باشی ، خود به خود یک اثر روانی دارد ، صبرت در تحمل باطل کم می شود .

همان قدر که سفارش شده به حق همان قدر سفارش شده به صبر . این دو بدون هم ابترند . وتواصوا بالحق و تواصوا بالصبر . می دانید چه می گویم ؟ می گویم : اصحاب حضرت ولی عصر شرح صدر دارند . سعه صدر دارند . سعه صدر چیز ساده ای نیست ….

(بدانیم ) آخرالزمان ، زمان غربال است . حق از باطل جدا می شود .

 

سخنان حجه الاسلام پناهیان .

 

   چهارشنبه 6 اردیبهشت 13961 نظر »

آیت الله العظمی حاج شیخ محمد حسین اصفهانی 

 

 آیت الله محمد حسین اصفهانی ، روزنه هایی از عالم غیب

 

آیت الله مصباح یزدی از یکی از اساتیدشان نقل کردند که از جمله ویژگی هایآیت الله العظمی حاج شیخ محمد حسین اصفهانی این بوده که در مجلس عزای حسینی ، خودشان مبادرت به پذیرایی کرده و کفش های واردین را جفت می کردند و در حین پذیرایی نیز مرتب چیز می خواندند . مرحوم حاج شیخ علی محمد بروجردی از ایشان می پرسد : آقا شما چه می خوانید ؟ایشان نیز فرموده است : « خوب است انسان در شبانه روز هزار مرتبه سوره مبارکه قدر را بخواند »

 

آن مرحوم در هر شبانه روز زیارت عاشورا را با صد لعن و سلام می خواند و نوافل را نیز ترک نمی کرد و بارها نیز می فرمود : « از خدا می خواهم که تا آخر نسبت به این اعمال موفق باشم » و بالاخره همین طور هم شد .

 

 

دیده شده در کتاب روزنه هایی از عالم غیب ، آیت الله سید محسن خرازی ، انتشارات مسجد مقدس جمکران ، ص ۲۴۴.

   سه شنبه 5 اردیبهشت 1396نظر دهید »

شهید خیر الله احمدی فرد 

 

دختر شهید

 

زینب احمدی فرد دختر کوچک شهید :

پدر من دوازدهمین شهید کرمانشاه است و این عجیب نیست ولی بسیار عجیب است که در ایام فاطمیه شهید شدند و عمویم خودشان ایشان را غسل دادند و می گفتند که پهلویش خراش خورده است ، ایشان خودش پهلوی پدرم را بسته است . و پهلویش مثل حضرت زهرا سلام الله خراش خورده است . صورت زیبایش و دستانش هنوز در موصل مانده است .
مثل حضرت زهرا سلام الله شهید شدند .

   جمعه 1 اردیبهشت 1396نظر دهید »

گفتگو با آمنه کمرخوانی همسر شهید خیرالله احمدی فرد

 

خیرالله احمدی فرد

 

ایشان متولد ۲۰ اسفند سال ۴۸ بوده و در یکی از روستاهای اطراف اسلام آباد به دنیا آمده اند . در حمله آزادسازی موصل در ۱۶ بهمن ماه شهید شدند .

 

بعد از فوت پدرشان وقتی که مهاجرت کردند به اسلام آباد ، تحصیلات و جبهه رفتنشان در اسلام آباد غرب بودند ، و از ۱۴سالگی رفته اند جبهه و تا به حال که ۴۷ سال داشتند خدمت به نظام را ادامه دادند و سرباز امام رمان بودند .

 

چی شد که رفتند سوریه و بحث جهاد را انتخاب کردند ؟
اول مدافع حرم عراق بودند و چند سال پیش که کربلا شدیدا تهدید شده بود از طرف داعش و بعد یک کمی که اوضاع کربلا و عراق آرامتر شد شهر حلب در سوربه زیر آتش بود ، اخبار را گوش می دادند اصلا آرام و قرار نداشتند گویی که منزل زندانی بودند و می گفتند ؛ ای خدا ! ما اینجا داریم راحت زندگی می کنیم و آنها مسلمان هستند و هم دین ما هستند ، در محاصره هستند ، تا وقتی که کار ایشان جور شد و رفتند سوریه و حدودا ۴۵ الی ۲ ماهی سوریه ماند.


وقتی ایشان می خواست برود سوریه شما موافق نمودید ؟ نگفتید نروید
بنده عادت کرده بودم که در این چند سال زندگی دیگر با ایشان مخالفت نکنم ، عشقش جهاد بود ، جهاد در راه خدا .
اگر جلوی ایشان را می گرفتیم در منزل نمی توانستیم بی قراری و بال بال زدن ایشان را ببینیم و تحمل کنیم ، در خودش غرق می شد که ما پشیمان می شدیم از این که جلوی ایشان را گرفته ایم . و دیگر ما هم عادت کرده ایم هر تصمیمی که ایشان بگیرد تابع باشیم .ایشان را از زیر قرآن رد می کردیم ، هر روز صدقه می دادیم و هر روز نذر و نیاز می کردیم که سالم برگردد .

 

دقیقا اولین اعزام ایشان در چه تاریخی بود ؟
ماه رمضان پارسال بود که رفت . و دو بار اعزام شدند . و ایشان در عراق در آزاد سازی موصل شهید شدند.

اوایل حمله بود که من به دلیل اینکه باردار هستم واقعا به کمک او در منزل نیاز داشتیم . گفتم اگر می توانی الان نرو ، بگذار وضعیت ما مشخص شود ، جهاد همیشه هست ، جنگ همیشه هست ، جنگ کفر علیه اسلام که تمامی ندارد ، بعد از این که خیالمان راحت شد برو ، گفت : « من در آزادی فلوجه نبودم » _ آن زمان رفته بود سوربه _ احساس گناه میکرد در مقابل رفقا و همرزمانش که اینجا بودند و ایشان همراه آنها نبوده .
بعد تند تند هم به ایشان پیام می دادند که حاجی بیا کمک ما که حمله موصل است . و ایشان به ما گفت « من نمی توانم رفقایم را جواب کنم ، شما را می سپارم به خدا ، مثل همیشه »

چند فرزند دارید ؟
دو دختر به نامهای زهرا و زینب و یکی هم در راه داریم .

 

برایشان سخت نبود که شما را بگذارند و بروند ؟
واقعا برایش سخت بود ، این را از چهره اش می شناختم ، ولی احساس وظیفه می کرد ، احساس می کرد که باید آنجا باشد ، اما وقتی راه افتاد که برود و کوله پشتی اش را گرفت ، مثل این که درِ قفس را برایش باز کرده ای ، اینطور سبک راه افتاد و دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد ، همینطور ایستادم و نگاهش کردم تا دیگر از نظرم ناپدید شد و وقتی رفت احساس می کردم کاش یک دقیقه دیگر می استاد تا من بیشتر می دیدمش و نگاهش می کردم .

 

از دیدار آخرتان بگویید و این که چه گفتید ، یکی دو روز آخر چطور گذشت؟
یکی دو روز آخر ، خیلی منتظر بود ، ما یک آزمایش برای فرزندمان که در راه است داده بودیم و خیلی نگران که جواب آزمایش چه می شود ، مثل اینکه زنجیر به پایش بسته باشی، چون موصل حمله بود و من هم مجبورش کرده بودم که به خاطر جواب آزمایش بماند چون ممکن بود که یک عمل جراحی داشته باشم که باید خودش می بود ، وقتی که جواب آزمایش آمد و هیچ مشکلی نداشتیم ، مثل این که دوتا بال درآورده بود ، پرواز می کرد .


 بعدازظهر که به ما خبر دادند جواب آزمایش شما هیچ مشکلی ندارد و می توانید بگیرید ، رفتیم ،قبل از اینکه برویم جواب آزمایش را بگیریم ، رفتند کنسولگری و اول ویزا گرفتند ، ما با مادرم در ماشین نشسته بودیم منتظر این که برود ویزا را بگیرد ، اینقدر خوشحال بود که تا به حال ندیده بودم اینقدر خوشحال باشد ، مثل اینکه پرواز می کرد ، مادرم گفت ببین چقدر خوشحال است و من هم ناراحت بودم از اینکه اینقدر خوشحال است و دارد می رود ،
ویزایش را گرفتیم و آمدیم ، روز بعد لباس هایش را جمع کرد ، کوله پشتی اش را بست ، من گفتم ببین چهارتا چشم به راه داری ، دل این بچه را نشکنی .

 

انگاربه دلم افتاده بود ، گفتم تو را به خدا اینطور سلامت می فرستمت ، سلامت برگرد . اگر یک مو از سرت کم شود من دیگر قبول نمی کنم . یک دست لباس نوزادی گرفته بودیم و دادم و گفتم این را ببر حرم حضرت ابوالفضل و حرم امام حسین (ع) برایمان تبرک کن بیاور .
آخرین عکسی که انداخته یک دستش به ضریح است و در دست دیگرش لباس نوزادی است. لباس را زیارت داده و بعد از آن رفته است منطقه .

 

همیشه من خودم می رساندمش پای ماشین های مهران ، یا وقتی برمی گشت میرفتم دنبالش ، ایندفعه که رفتیم سوار شود برای مهران ، همیشه یک خداحافظی گرمی می کرد اما این دفعه نماند که خداحافظی گرم بکند ، مثل اینکه اگر بایستد و خداحافظی گرم کند دلش اینجا گیر می کند ، کوله پشتی اش را که انداخت روی دوشش و برنگشت که این طرف را نگاه کند ، خیلی دلم تنگ شد ، من هم ایستادم و نگاهش کردم اینقدر نگاهش کردم تا این که خجالت کشیدم در آن جمعیت .

سوار ماشین شد و رفت مثل این بود که این بیست و سه سال ندیده بودمش و میخواستم این لحظه را از دست ندهم تا جلوی چشمم هست سیر نگاهش کنم .

وقتی برگشتم منزل با تمام وجود احساس تنهایی می کردم ، نمی دانم که چرا این دفعه اینطوری بود .

 

هر وقت که این پیام را می دید فورا جواب می فرستاد که نگران نباشید .
دیدم اصلا آنلاین نیست و پیامهایم را نخوانده ، مانده، هر دقیقه سر میزدم به گوشی ببینم پیامها را نخوانده . میدیدم نه . که دیگر خبر دادند که شهید شده . .

 

 

شنیده شده .

   جمعه 1 اردیبهشت 13962 نظر »

1 ... 30 31 32 ...33 ... 35 ...37 ...38 39 40 ... 92

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 87
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 69547
  • 1 ماه قبل: 75994
  • کل بازدیدها: 1651128
رتبه وبلاگ