« چه غذاهایی بخوریمآیه ای برای آرام شدن کودک »

و من یعمل مثقال ذرة شرا یره

شراره ای بر خرمن

 

چند روزی فکرش مشغول بود و افکارش در هم ، باید پول و پله ای دست و پا می کرد و چادر رنگ و رو رفته همسرش را نو . با پول کارگری و خرج و مخارج سنگین زندگی کم کم تا دو ماه دیگر باید خود را می زد به بیخیالی تا عرق شرم بر چهره اش ننشیند و بر آتش دلگرمی زن به وعده های سر خرمنش ، آب پاکی نریزد.

 

دو ماه با جان کندنی گذشت و حالا زن با چادر نو به بازار آمده ،دو بار کل مغازه ها را رفته و برگشته و بالا و پایین کرده بود تا بلکه بتواند با ته مانده ی جیبش، از دست فروش یا شاید مغازه ی اجناس دو هزار تومنی چیزی بخرد که به درد شوهرش بخورد .

 

یک ده هزاری مچاله شده و رنگ و رو رفته صرفا برای تشکر از این همه زحمت! دم دمای غروب،در حالی که قوطی عطر کوچکی را در مشت می فشرد راهی منزل شد . بین راه جوانکی پرسه ی بی عاری _شاید هم بی کاری_ می زد و دود سیگارش را می داد به خورد ملت .

 

شراره های سرخی که از ته سیگارش به هوا بر می خواست در تاریک و روشن هوا به وضوح دیده می شد. شراره هایی که درهوا گلچرخ می زدند و تمنای نشستن داشتند و از بخت بد اینبار هوس نشستن بر نازک چادری نو به سرشان زده بود. زن سوار ماشین شد و همان ابتدا کرایه را حساب کرد، خوب می ترسید همین هزار تومن هم که با زور چک و چانه زدن از عطار پس گرفته بود گم کند.

 

خودش را در صندلی جای داد و چادرش را مرتب کرد و تا آمد نفس راحتی بکشد نگاهش به سمت آرنج دست راستش خیره ماند، جان گرفتن دوباره شراره ها را در دلش احساس کرد.رد چند سوختگی ریز و درشت روی چادر چیزی نبود که به راحتی از کنارش بگذرد.

 

به آنی دلش آتشفشان لعنت شد و کلی نفرین و بد و بیراه از دلش فوران کرد خوب جز این هم چاره ای نداشت. واقعا شراره ای کوچک گاه چه آتشی بر می انگیزد و به حق گاهی فقط دل خوش آیه ها باید بود.

 

نوشته شده به قلم م.رمضانی

   دوشنبه 4 دی 1396


فرم در حال بارگذاری ...

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 624
  • دیروز: 2669
  • 7 روز قبل: 10195
  • 1 ماه قبل: 46671
  • کل بازدیدها: 888117
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 23
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 23
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 19
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1