تاریخ به روایت آیت الله مصباح یزدی
انگيزهٔ جمعيت انقلابی فدائيان اسلام، که توسط سيد مجتبی نواب صفوی تأسيس گرديد، انگيزهٔ سياسى محض نبود، بلکه حرکت اوليهٔ آنان يک حركت دينى محض بود. نواب صفوی که در نجف در حال تحصيلات دينی خود بود، پس از مشاهدهٔ مقالهٔ کسروی در روزنامهٔ اطلاعات، که در آن طعنهای فراوانی به اسلام زده شده بود، به منظور مبارزه با كسروى به ايران آمد.
پس از اطمينان نواب نسبت به مرتد بودن او و نيز پس از تماسهايی که با برخی از علمای بزرگ آن زمان داشت، تصميم گرفت حكم خدا را درباره او اجرا كند. بنابراين قتل کسروی يك حركت سياسى نبود و كسروى نيز يك شخصيت سياسى و يا رهبر يك حزب خاص نبود.
نواب صفوی، از يک سو، به دليل انسى كه با بسيارى از علماى بزرگ همچون علامهٔ امينى و آيتآلله مدنى داشت، معارف اسلامى را به خوبی فرا گرفته بود و از ديگر سو، به واسطهٔ دارا بودن ويژگىهاى خاص روحى، از شجاعت و شهامت لازم برای عمل به فريضهٔ امر به معروف و نهی از منکر برخوردار بود؛ از اينرو، پس از تشخيص وظيفهٔ شرعی، به آن جامهٔ عمل پوشاند و کسروی را ترور کرد.
اقدام مهم ديگر جمعيت فدائيان اسلام، قتل رزمآرا بود. وی برای سرکوبی نهضت ملی ايران، که در آن زمان به اوج خود رسيده بود، بسيار تلاش میکرد. از اين رو، در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ ، خليل طهماسبی ، يکي از اعضاي اين جمعيت او را به قتل رساند و به اين ترتيب، استعمارگران انگلیسی یکی از عوامل داخلي خود را از دست دادند و همين امر زمينه را برای ملی شدن صنعت نفت فراهم ساخت.
در سايهٔ مجاهدتهای اعضای اين جمعيت بود که در دل خيانتکاران و مخالفان ملی شدن صنعت نفت هراس افتاد و آنان که بيم از جان خود داشتند، مجبور به همراهی با مردم در اين زمينه شدند و همين امر نهضت ملي شدن صنعت نفت را در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به همراه داشت.
جريان از اين قرار بود که کميسيون نفت مجلس آن زمان، که در رأس آن دکتر محمد مصدق قرار داشت، تحت چنين فضایی ناچار گرديد تا ملی شدن صنعت نفت را تصويب نمايد و ضمن گزارشی از مجلس بخواهد که براي تعيين شيوهٔ اجراي اصل ملی شدن، مأموريت کميسيون را دو ماه تمديد نمايد. مجلس شورا هم در ۲۴ اسفند و مجلس سنا در ۲۹ اسفند گزارش را تصويب کرد و صنعت نفت ايران پس از پنجاه سال ملی گرديد
برگفته از متن سخنرانی آیت الله مصباح یزدی ، دیده شده در سایت رسمی آیت الله مصباح یزدی
شهید سرتیپ علی اکبر حاجی پور ، فرمانده تیپ یک ، معاونت لشکر ۲۷ محمد رسول الله .
خاطره ای از فتح الله ناد علی
یکی دوهفته قبل از والفجر یک ، برای شناسایی منطقه ما را به دیدگاه لشکر منطقه ۳۱ برد، قبلا با فرماندهی آن لشکر هماهنگ شده بود ، ولی به خاطر بی اطلاعی ، نگهبان از ورود به دیدگاه جلوگیری کرد و گفت « می بخشید ، نمی شه ، دستور داده اند کسی وارد نشود »
حاجی که فرماندهی چند گروهان و گردان و دسته را به عهده داشت ، آنقدر با متانت عمل کرد که همه را متعجب ساخت .
او با کمال خونسردی گفت : « باشه جانم ، فقط با قرار گاه تماس بگیر و بگو حاجی پور از لشکر ۲۷ آمده »
نگهبان به داخل سنگر خودش رفت پس از لحظاتی بازگشت و گفت : ،« باید مرا ببخشید ، قبلا به ما اطلاع نداده بودند . بفرمائید »
… دشمن بعثی حاجی پور را می شناخت ، در قله های غرب و دشت جنوب ، بارها از رشادت های این پیر میدان دیده اسلام زخم خورده بود . به حدی که رادیو عراق بارها از او به زشتی یاد کرد و از او زخم خورده بود .
دیده شده درکتاب ۱۴ سردار شهید ، احمد امامی راد ، انتشارات حدیث نینوا ،۱۲۶
داستان کوتاه
در همسایگی ما چند پسر جوان با مادر پیرشان زندگی می کنند که وضع مالی درستی ندارند و هیچ وقت هم مراعات حال همسایه ها را نمی کنند و همیشه با مشتری های شبو نصف شب و وقت و بی وقت خود ، آسایش را از همه اهل محل گرفته اند .
مادر پیرشان هم همیشه مریض احوال است و نالان ، من هم فقط به حرمت موی سفیدش احترامش را دارم و با او سلام و علیک می کنم . پیرزن هر وقت مرا می بیند شروع می کند به در دل و شکایت از روزگارش ، من هم برای اینکه زودتر از دستش راحت شوم همیشه با یک سری جملات تکراری مثل « خدا بزرگ است ، درست می شود ….» حرف را تنهام می کنم و به سرعت به خانه می روم .
یک روز برای خرید از خانه بیرون آمدم ، پیرزن همسایه را دیدم که آرام آرام جلوی در خانه شان قدم می زد ، با او سلام و احوال پرسی کردم .
_ سلام مادر ، خوبی ؟
_ سلام مادر جان ، نه مادر خیلی مریضم ، دیشب حالم بد شد ، رفتم دکتر ، پول نداشتم داروهامو بگیرم .
_ عجب ، خدا بزرگه مادر .
_ مادر ! می تونی هزار تومن بدی من نون بخرم ..
وای خدای من ! دنیا دور سرم چرخید ، برای یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد فقط سکوت بود و سکوت بود سکوت .
یک لحظه به خودم آمدم صدایم صاف کردم وگفتم:
_ حتما مادر ، حتما .
دست در کیفم کردم و مبلغی پول به او دادم ، خیلی خوشحال شد ، کلی هم دعا کرد و رفت تا نان بخرد . آنقدر ناراحت شدم که کلا فراموش کرده بودم برای چه از خانه بیرون آمدم ، به آرامی قدم برداشتم و به طرف سر خیابان حرکت کردم ، همه فکر و ذکرم فقط پیرزن همسایه بود ، مدام خودم را سرزنش می کردم که چرا هیچ وقت به این فکر نکردم که این بنده خدا اینقدر می نالد لابد چیزی می خواهد .
فکر این که شبی گرسنه خوابیده باشد دیوانه ام می کرد ، با خودم گفتم : تو اصلا مسلمانی ؟ نه ! واقعا تو مسلمان نیستی که از حال همسایه ات خبر نداری ، پسرش مواد فروش است به این بنده خدا چه ربطی دارد ، پیرزن بیچاره حتما باید به زبان می آورد . واقعا که ..
همین طور داشتم خودم را سرزنش می کردم که یکدفعه با خودم گفتم ؛ واقعا ها ! حتما یک فقیر باید امام زاده باشد تا ما به او کمک کنیم ، شاید هم اگر پیرزن همسایه یک آدمی بود که پسرانش شغل دیگری داشتند من بیشتر به او توجه میکردم .
هر چه این افکار بیشتر به سرمی آمد بیشتر شرمنده می شدم می دانستم که برای همه عمر شرمنده لحظه ای هستم که پیرزن در خواستش را به زبان آورد .ولی یک تصمیم بزرگ گرفتم و با خودم قرار گذاشتم که هیچ وقت برای خوبی کردن آدمها را گزینش نکنم …
عبدی متین
نامه دلسوزانه حجت الاسلام قرائتی به مسئولین فرهنگی، حوزهها و دانشگاه ها
متن این نامه بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
محضر مبارک مسئولین فرهنگی، حوزهها و دانشگاهها(دامت برکاتهم)
سلام علیکم
اینجانب بیش از نیم قرن طلبه هستم و بیش از چهل سال معلم، و بیش از سی و هفت سال در شبکههای رادیویی و تلویزیونی با محوریت قرآن و نسل نو، و سبک جدید و با توجه به استقلال و وابسته نبودن به هیچ شخص و گروه و بدون تأمین اعتبار همراه با هر سال، حدود هفتاد سفر، و نوشتن سبک خود در چند کتاب و صدها کلاس برای کسانی که علاقه به معلمی و تدریس مسایل دینی داشتهاند، به اینجا رسیدهام که عصارهی تجربیاتم را به اساتید به عنوان زیره به کرمان، بیان کنم.
در زمستان امسال (۱۳۹۵) در اثر یک بیماری که یک ماهی فرصت استراحت بعد از عمل جراحی به من داده شد، زمانی برای بازگشت به کارهای خود و برنامههای حوزه و دانشگاه، پیدا کردم. زیرا با توفیق الهی هفتههای زیادی در حوزه علمیه قم، برای طلاب جوان و هفتهای چند روز در دانشگاه تهران از نزدیک با نسل فرهیخته حوزه و دانشگاه مأنوس هستم.
لازم دیدم آنچه را که به یقین درک کردهام، به دیگران بگویم. از این چند سطر مقدمه عذرخواهی میکنم.
به سراغ اصل مطلب برویم؛
شاید بتوان گفت یکی از مهمترین عوامل مشکلات امروز آن است که بخش مهمی از درسهای حوزه و دانشگاه، مباحث نظری یا محفوظات یا اطلاعات غیرکاربردی است، و در این زمینها میوههای مطلوبی به بار نمینشیند. انقلابی باید بشود که در آن خاک این باغچه عوض گردد. به تمام کتابها و درسها نگاه کاربردی شود، نمرهها و مدارک، بر اساس مهارتها ارائه گردد. (البته با حفظ بخشهایی از اطلاعات و محفوظات)
امروز آموزش و پروش ما دیپلم تربیت میکند، اما چند درصد از آنان نوعی مهارت دارند که بعد از دیپلم وارد بازار کار شوند، به کسب و مهارتی برسند، ازدواج کنند، منتظر استخدام نباشند، از دولت توقع نداشته باشند و به خاطر آنکه از تحصیلاتش کام گرفته است، به نظام علاقمند و از نظر روحیه جوانی بانشاط باشد؟
امروز اکثر تحصیلکردگان خاک آموزش و پرورش، بیمهارت، بیدرآمد، بیکار، بینشاط، بدبین، پرتوقع، و کار را ننگ میدانند. آیا نباید این خاک عوض شود؟
امروز بسیاری از خروجیهای دانشگاهها نیز جز محفوظات و مدرک، هیچ مهارتی ندارند. و مدرک برای آنها مانع کار است و جوانانی هستند پرتوقع و مطالبهگر و کسانی که بدون هیچ گونه تولیدی مصرف گرا و منتظر استخدام و کار دولتی هستند و حتی حاضر نیستند، مهارتهای پدر خود را فرا بگیرند.
اساتید عزیز!!!
نداشتن مهارت یعنی نداشتن شغل! و نداشتن شغل یعنی نداشتن درآمد، و نداشتن درآمد یعنی نداشتن همسر و فرزند و نشاط، و نداشتن اینها یعنی افسردگی، اعتیاد، توجه به فیلمها و برنامههای فاسد، فاسد شدن و دیگران را فاسد کردن، بیاعتقادی به اسلام و نظام و…
انسان ذاتاً فقیر است
حضرت آيت الله العظمي جوادی آملی درجلسه درس اخلاق اين هفته خود بیان داشتند: در بحثهاي اخلاقي به اين نتيجه ميرسيم كه قرآن كريم قبل از اينكه به ما دستورهاي اثباتي بدهد كه بفرمايد چه صفتي داشته باشيد ما را از تهي بودن ذاتيمان باخبر ميكند؛ يعني به ما ميفهماند در درون ذات شما چيزي نيست ولي اين قدرت را داريد كه فضايل را تهيه كنيد.
اين تعبير ﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللَّهِ﴾ در كتابهاي عقلي يك مقدار تحقيق روي آن شده ، ولي آن لطايفي كه در فنّ اخلاق مطرح است در كتابهاي عقلي نيست. تمام بحثهاي اخلاقي در آن فقيرِ مِن الله است كه از اين بحثها در حكمت و كلام خبري نيست، فقير من الله را از آن دعاي نوراني وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) می توان به دست آورد كه می فرماید: «أعوذ بك منك» خدايا من از تو به تو پناه ميبرم! اين ميشود توحيدِ محض، چون هيچ حادثهاي در عالم به انسان نميرسد مگر به اذن خدا و هيچ راه حلّي براي نجات از آن حادثه نيست مگر از خدا، پس هر حادثهاي بخواهد پيش بيايد از طرف خداست ما بايد به او پناه ببريم؛ از او پناه ببريم كه مشكلي براي ما پيش نيايد، به او پناه ببريم كه اگر مشكلي پيش آمد او حل كند.
اين يعني خدايا آنچه در عالم هست و تدبير ميشود به مديريت شماست اگر يك رخداد تلخي بخواهد به ما برسد به اذن شماست و اگر اين رخداد تلخ بخواهد رخت بربندد به دستور شماست، پس از شما به شما پناه ميبريم!
در درون همه ما انسانها يك نحوه ربوبيتي هست که آن خودخواهي است، حالا برخيها زباندرازي ميكنند نظير فرعون ميگويند: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾، بعضي زبانكوتاهي ميكنند حرفهاي قارون را ميزنند، ميگويند ما خودمان زحمت كشيديم و در عرض سي یا چهل سال عالِم يا دانشمند شديم؛ هر دو داعي ربوبيت دارند.
اينكه كسي ميگويد من خودم زحمت كشيدم اين مال را پيدا كردم، يا اين علم را پيدا كردم، اين فقرِ مِن الربوبية ندارد، اين يك زمينهاي از ربوبيت را دارد، آن كمبود را ميخواهد جبران كند، لذا فقرش، فقر محض نيست.
فرق قارون و فرعون در دركات اين كار است، فرعون صريحاً ميگويد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾، قارون همين حرف را در آن دركات مياني ميزند ميگويد: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي﴾ من خودم زحمت كشيدم، اقتصاددان بودم، مال پيدا كردم. یا اینکه کسی بگوید خودم زحمت كشيدم با استعداد بودم عالِم حوزوي يا دانشگاهي شدم. بعضي از ما اسلامي حرف ميزنيم و قاروني فكر ميكنيم، تا اين غرور و خودخواهي به نحو سالبه كليه محو نشد، يعني ما فقيرِ مِن الربوبيّة نشديم و فقيرِ الي الله هم نخواهيم بود.
اينكه در آيه نوراني دارد ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾ براي همين نكته است. فرمود اكثر مؤمنين گرفتار اين خودخواهي و اين داعي ربوبيتي دروني هستند، در صورت عصبانيتشان معلوم ميشود، در صورت تفاخرشان معلوم ميشود، در صورت اظهار فرهيختگي و نخبگيشان معلوم ميشود، اين است كه يك گوشهاي از ربوبيتخواهي در درون خيليها هست. وقتي از امام(سلام الله عليه) سؤال ميكنند كه چطور اكثر مؤمنين مشركاند فرمود: همين كه ميگویند اگر فلان شخص نبود، اگر فلان وسيله نبود، یا اینکه میگویند اول خدا، دوم فلان شخص!
انسان ذاتاً خالي است و ظرفيت آن را دارد كه موحد باشد، ميتواند مظهر خدا باشد. اين اسامي نوراني كه در دعاي پربركت جوشن كبير است كه بسياري از شما انشاءالله موفقيد شبهاي جمعه قرائت و تلاوت ميكنيد، اين هزار يا هزار و يك اسم، بعضيها عظيماند، بعضيها اعظماند، اين رحمانيت ذات اقدس الهي، اين جزء اسماي اعظم به شمار ميرود، لذا شما ميبينيد در آيات و روايات، «الرحمن» را صفت براي چيزي قرار نميدهند، آن را موصوف قرار ميدهند ،مثل اينكه «الله» را صفت براي چيزي قرار نميدهند موصوف قرار ميدهند.
بر خلاف اوصافی چون رحيم، عليم یا حکیم. گاهي انسان مظهر «رحيم» ميشود که نسبت به گروه خاصی رحمت دارد ولی نسبت به ديگران بيمهر است و گاهي هم مظهر «الرحمن» ميشود که نسبت به همه چیز رحم و مهربانی دارد. اين دين به ما دستور داده كه مظهر «الرحمن» بشويم، یعنی نسبت به همه چيز رحم و مهرباني را رعايت كنيم. اینکه آب دادن به مار و عقرب گزنده هم ثواب دارد، اینکه رفع تشنگی سگی که نجس العین است هم ثواب دارد، چون این حیوانات مخلوق خدایند و انسان شده مظهر «الرحمن». اين که در روايات ما هست که هر كبدِ تشنهاي را شما سيراب كنيد اجر دارد، اين مظهر رحمت رحمانيه است، حتی از حيوانات پايينتر، انسان اگر درختی را آب بدهد قربة الي الله، این عبادت است.
كدام انسان به اين فكر است كه جامد و ذيروح حيواني و انساني را مشمول رحمت خاصّ خود قرار بدهد، او همان انسان مسلمان است؛ اگر كسي فقيرِ محض شد، ظرفيت پيدا ميكند كه مظهر خداي الرحمن بشود اين «الرحمن» مقابل ندارد، آن «الرحيم» است كه مقابل دارد، خدا منتقم است در قبالش رحيم است. اين دعاي نوراني امام سجاد علیه السلام است که بارها خوانده شده، وجود مبارك امام سجاد علیه السلام به ما فرمود، درست است رحمت خدا بيش از غضب خداست، اما محور اساسي تعليم، اين نيست كه رحمت خدا بيش از غضب خداست، آنكه اساس كار است اين است كه رحمت خدا پيش از غضب اوست نه بيش از غضب او؛ رحمت رحمانيه مقابل ندارد.
آنچه به ما گفتند دستورهاي دين را شما متوالياً و مرتباً حفظ كنيد، اين آیه قرآن که ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا﴾ كه آمده، اين مرابطه را توسعه دادند آن مرابطههاي دقيق و عميق را فقه به عهده دارد. مرابطه هم حكم فقهي خاصي دارد. مثلا مسجد خانه خداست، هر وقت انسان فرصت پيدا كرد مشرّف ميشود و نماز ميگذارد، اما اعتكاف يك شرايط خاصي دارد، هم زمانش مخصوص است هم مكانش مخصوص، همان طوري كه اعتكاف, زمان و زمينش مخصوص است و يك عبادت خاص فقهي است، مرابطه هم حكم فقهي خاصي دارد.
اينكه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا﴾. حالا كسي ميخواهد برود جزء مدافعان حرم بشود، ميخواهد مرزداري كند، اين يك وقت است به طور عادي است، مثل اينكه ميرود مسجد نماز ميخواند و برميگردد، که اين حكم خاص ندارد، فقط ثواب خاص دارد. اما يك وقت ميخواهد به اين آيه عمل كند، به اين آيه كه عمل كند، بايد حساب خاص داشته باشد. اين دين به ما گفته اين (رابطوا) مثل اعتكاف، حكم خاصّ خودش را دارد. اگر كسي ظهر نمازش را در مسجد خواند منتظر بود كه شب فرا برسد باز در مسجد شركت كند و نمازش را بخواند، مرتبط در پيوند دين است، اين ميشود (رابطوا)؛ اگر بين اعمال حسنهاش، پيوندي برقرار كند، منتظر باشد كه آن نوبت برسد تا آن عمل را انجام بدهد، مصداق (رابطوا) است. ما ميتوانيم اين چنين باشيم، اگر (رابطوا) شديم، ديگر راحتيم، ديگر وسطها فرصتي نيست به ديگري وقت بدهيم، چون ما منتظريم فرصت بعدي بيايد برويم مسجد، براي واجبات و مستحباتمان، براي درس و بحثمان، ما برنامهريزي كنيم، ما صبح اين درس را داريم، بعدازظهر آن درس را داريم، شب آن مطالعه را داريم، همهاش براي الله باشد ميشود (رابطوا). به ما فرمودند براي خودتان برنامهريزي كنيد اگر شما براي خودتان برنامهريزي نكرديد بيگانه براي وقتتان برنامهريزي ميكند.
اگر ما خواستيم برنامهريزي صحيح در عبادات، در علوم، در معارف داشته باشيم و به اين آیه كريمه ﴿رابِطُوا﴾ عمل كنيم اين است كه وقت خالي نگذاريم كه ديگري براي ما برنامهريزي كنند.
اين ايام مصادف با رحلت بسياري از بزرگواران ما بود، حضرت آيت الله موسوي اردبيلي، حضرت آيت الله واعظ زاده خراساني و اخيراً هم حضرت آيت الله هاشمي رفسنجاني؛ اينها هر كدام به نوبه خودشان مصداق اين ﴿رابِطُوا﴾ بودند تا عمر بابركتشان بود در مسئله علم و دين، حفظ نظام و رهبري تلاش و كوشش كردند، اجر همه اينها با ذات اقدس الهي و از ملت بزرگ و بزرگوار حقشناسي ميشود كه در اين مراسم سوگ و ماتم نهايت احترام را گذاشتند!
برای مطالعه متن کامل سخنرانی به لینک زیر مراجعه فرمائید ؛جلسه درس اخلاق ۲۳/ ۱۰/ ۹۵
باب تفکر
علی بن ابراهیم ، عن ابیه ، عن النوافلی ، عن السکونی ، عن ابی عبدالله علیه السلام : قال کان امیرالمؤمنین علیه السلام یقول : نَبه بالتفکر قلبکَ ؛ و جافِ عن الیل جَنبکََ ، و اتق الله ربک.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود :
با تفکر دل خود را بیدار ساز و در شب پهلو از بستر خواب بدور دار ، و از خدایت پروا کن .
دیده شده در اصول کافی ، ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی ، ترجمه حاج سید جواد مصطفوی ، انتشارات علمیه ، ج ۳ ، ص ۹۱
شهید سرلشکر مهدی باکری فرمانده لشکر عاشورا
خاطره ای از رحمان رحمان زاده
محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان نزدیک چادر فرماندهی بود ، در چادر بودم که از بیرون کسی مرا به اسم صدا زد . بیرون که آمدم آقا مهدی را جلوی چادر تدارکات بهداری دیدم ، سرِ گونی نان خورد را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای خرده نان ها را می گشت ، تا آخر قصه را خواندم .
سلام کردم . جواب سلامم را داد و تکیه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت :
_ برادر رحمان ! این نان را می توان خورد ؟
_ بله آقا مهدی ، می شود .
دوباره دست در گونی کرد و تکیه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد ؛
_ این را چطور ؟
من سرم را پایین انداختم ، چه جوابی می توانستم دهم ؟
آقا مهدی ادامه داد : « الله بنده سی »۱ پس چرا کفران نعمت می کنید ؟! هیچ می دانی که این نان ها با چه مصیبتی از پشت جبهه ها به اینجا می رسد ؟! … هیچ می دانی هزینه هر نان از پشت جبهه به اینجا لااقل ده تومان است ؟! چه جوابی دارید به خدا بدهید ؟! ۲
۱_ به معنای « بنده خدا » این عبارت تکیه کلام آقا مهدی بود
۲_دیده شده درکتاب ۱۴ سردار شهید ، احمد امامی راد ، انتشارات حدیث نینوا ، ص ۲۶.(
مرگ چیست ؟
یکی از مسائلی که هنوز برای عده زیادی از مردم جهان حل نشده است و معنی آن روشن نگردیده است ، مسئله « مرگ » و حقیقت آن می باشد . از این جهت است که مردم از آن می ترسند و از شنیدن نامش کراهت دارند اما همه آنان می خواهند بدانند که حقیقت مرگ چیست ؟
درباره حقیقت مرگ نظرات مختلفی وجود دارد بسیاری از دانشمندان برای روشن کردن آن مثال های گوناگونی زده اند و بیان داشته اند که مرگ یک امر حتمی است و اکثر مردم از آن در هراسند و حتی عده ای از شنیدن نام مرگ کراهت دارند .
بزرگان دین علت ترسیدن از مرگ را چند مسئله می دانند و بیان داشت اند :
اول : این که وقتی انسان حقیقت مرگ را فانی شدن و از بین رفتن پندارد ، از آن در هراس خواهد بود و از شنیدن نام آن میگریزد ولی اگر حقیقت آن را آن چنان که هست دریابد و بدان یقین کند ، ترس از بین خواهد رفت مرگ را جز کمال و ترقی نیز دیگری نخواهد بافت .
امیرالمؤمنین علی علیه السلام حقیقت مرگ را به روشنی دریافته و در مورد آن می فرماید : « وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ :به خدا سوگند، فرزند ابو طالب با مرگ مأنوس تر از كودك به سينه مادر است.» .۱
دوم : دلبستگی به دنیا . ترس از مرگ گاهی به خاطر دلبستگی به دنیاست . انسانی که عمر خود را صرف تیمار بدن کرده باشد هنگام مرگ و انتقال روح به عالم جدید بسیار بیمناک است . چنین فردی دنیا را منزل حقیقی خود دانسته و به آن خو گرفته و از این رو هنگام مرگ حال عجیبی به او دست خواهد داد .
ولی همین انسان اگر در این عالم رشته ارتباط خود را با عالم آخرت محکم کند ، به پروردگار میل و علاقه و محبت بورزد و با ساکنین حرم قدس الهی آشنا شود ، به اهل بیت عصمت و طهارت تمسک جوید و همت خود را صرف دنیا نکند با اشتیاق فراوانی به علل دیگر خواهد رفت .
سوم : نداشتن ذخیره آخرت ؛ سومین علت ترس از مرگ این است که ما توشه راهی برای سفر آخرت آماده نکرده ایم و عمل نیکی انجام نداده ایم تا باعث نجات ما شود ، قرآن نیز اعمال نادرست و خلاف مردم را که موجب کیفر و عذاب الهی است ، تنها عامل ترس از مرگ معرفی می کند و می فرماید :« قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. ☆ وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِالظّالِمِینَ :بگو: «اى یهودیان! اگر گمان مى کنید که (فقط) شما دوستان خدائید نه سایر مردم، پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى گوئید (تا به لقاى محبوبتان برسید)»!☆ ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمى کنند به خاطر اعمالى که از پیش فرستاده اند; و خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد»
آری کسانی از مرگ می ترسند که عمرشان را در غیر طاعت خدا سپری ساخته اند وگرنه افرادی که علی گونه زندگی کرده اند همانند او به مرگ بیش از قفل به سینه مادر علاقه دارد.
حضرت رسول صلی الله و علیه و آله و سلم می فرماید : « زیرک ترین افراد کسانی هستند که بیشتر به یاد مرگ باشند و خود را برای آن آماده نمایند .»۳
۱_ دیده شده در نهج البلاغه ، ترجمه دکتر علی شیروانی ، خطبه ۵ .
۲_ سوره جمعه آیه ۶ و ۷.
۳_ دیده شده در کتاب انسان از مرگ تا برزخ ، نعمت الله صالحی حاجی آبادی ، به نقل از بحار ، جلد ۶ ، ص ۱۲۶.
۴_ دیده شده در کتاب انسان از مرگ تا برزخ ، نعمت الله صالحی حاجی آبادی ، انتشارات گلهای بهشت ، خلاصه ص ۲۹ تا ۳۴.
هدف از بعثت انبیاء
استفاده می کنیم از داستان حضرت موسی علیه السلام برای این که وظایف خودمان را در شرایط مشابه درک کنیم و از حکمت ها و مواعظی که دراین داستان ها بیان شده در ببریم ، از سوره قصص شروع می کنیم که خدای متعال می فرماید : «نتلو عليك من نبإ موسى وفرعون بالحق لقوم يؤمنون؛ آیه ۳ » ما این داستان را به حق بیان می کنیم .
معمولا وقتی داستان بیان می شود گاهی یک کم و زیادهایی برای داستان اتفاق می افتد و گاهی هم یک مطلبی قاطی داستان می شود که جزء داستان نیست و قرآن جاهایی که می خواهد داستان تعریف کند می گوید : این داستان بالحق است . یعنی عین حقیقت است و عنصر اضافی ندارد و خداوند روی کلمه حق تاکید دارد .
و غیر از این که این داستان حق است و کم و زیاد ندارد بیان می دارد که هدف ما همه مردم نیست بلکه برای اهل ایمان می خواهیم داستان بیان کنیم و برای رشد ایمانشان خدای متعال از شیوه های متعددی استفاده می کند و یکی از شیوه ها هم ذکر داستان است .
و نکته هایی که در داستان می آید مسئله ایمان به خدا و ایمان به غیب است و شما صفحه اول قرآن را که باز می کنید می فرماید « الذین یومنون بالغیب » این کتابی است که برای اهل تقوا هستند و این تقوا برای کسانی به کار می رود که حواسشان به خودشان است و مواظب هستند که کارهایشان را درست انجام دهند و چنین کسانی که این انگیزه را داشته باشند خدا راه راست را به آن ها نشان می دهد .
اولین علامت برای کسانی که از هدایت خدا استفاده می کنند «یومنون بالغیب» یعنی ایمان به غیب است و ایمان به غیب یعنی چه ؟
انسان را خدا طوری آفریده که ادراکات آگاهانه او از نوع حواس است و به آنها حواس پنج گانه می گویند که البته عده ای می گویند این حواس بیشتر است . اما آیا چیزهایی که اصلا نمی شود آنها را لمس کرد و چشم آنها را نمی بیند آیا آدم بگوید اینها نیست ، مثل عده ای که می گویند هر چه در حواس ما نباشد پس نیست مثل حس گراها ( پوزیتیویستی ) قرآن در مقابل اینها می گوید که اول بدانید که همه چیز را شماها نمی بینید و غایب از شماست و غیب است ولی باید ایمان داشته باشید . اصل خدا هم همینطور است ، چرا که ما خدا را هم نمی بینیم ، پس اساس کار انبیاء برای هدایت مردم این است که اول جا بیندازند که همهچیز دیدنی و حس کردنی نیست و خدا به ما عقل داده که ایمان بیاوریم و این اصل مسئله است .
ما تجربه کرده ایم که چیزهایی را که نمی بینیم سخت آنها را می پذیریم و بعضی وقتها آن را ناخودآگاه آن را قبول می کنیم .
از این جا یک معیاری برای درجات ایمان پیدا می شود ، بعضی ها هستند با این که پیغمبر را قبول دارند و به نحوی دین را می پذیرند اما خیلی به غیب باور ندارند . بعضی ها هم هستند که آن ها حقایق را بیشتر از حسیات باور دارند …
از ویژگی های بنی اسرائیل این بود که خیلی حس گرا بودند « لن نومن حتی نری الله جهره » هرگز ما حرفت را قبول نمی کنیم مگر این که خدا را به چشم ببینیم .
این دوقطبی که یکی می گوید « لن نومن حتی نری الله جهره» و یک قطب دیگر می گوید که « کیف یستدل علیک بما هو ، وجود چیزهای دیگر را با وجود نو می شناسم ، انتهای دعای عرفه ،»چشمی که تو به من دادی من با آن تو را می بینم ..
این دو نظر نقطه مقابل یکدیگر هستند و مراتبی غریب به بی نهایت از ضعیف ترین ایمان تا ایمان علی علیه السلام در میان این دو نقطه است .
انبیاء یکی از اهداف مهمشان این بود که بشر را مومن بار بیاورند چرا که هر چه ایمان کامل تر باشد مومن تر خواهد بود . و خداوند هر وقت بخواهد بالاترین رحمت را به انسان ها بدهد ، بالاترین رحمت در سایه ایمان به وجود می آید .
آنهایی که ایمانشان ضعیف تر است می گویند بله انبیا درست گفته اند اما هدف انبیاء این بود که ( در سایه ایمان ) به هم ظلم نکنید ، خیانت نکنید ، دروغ نگویید .. و زندگی راست داشته باشید و برای این که مردم خوش باشند آن ها را از جهنم می ترسانند و الا لزومی نبود که بگویند جهنمی هست یعنی در واقع هدف از بعثت انبیاء راحتی زندگی دنیا برای مردم است که اسم آن را زندگی سعادتمندانه و سعادت توام با عدالت است ..
سخنان اخلاقی ، عرفانی آیت الله مصباح یزدی ، ۹۵/۱۰/۲۲ ، شنیده شده .
رزق و روزی
روایت شده است شخصی به حضور امیرالمؤمنین علیه السلام از تنگی معیشت خود حکایت کرد . امام فرمود : « لعلک تکتب بقلم معقود . فعال : لا .لعلک تمشط بمشط مکسور . فقال : لا .
فقال : لعلک تمشی امام من هو اکبر منه سناً . فقال : لا .
فقال : لعلک تنام بعد الفجر . فقال: لا .
فقال : لعلک تترک الدعا للوالدین . فقال ؛ نعم یا امیرالمؤمنین.
فقال علیه السلام ؛ فاذکر هما فانی سمعت رسول الله صلی الله و علیه و آله و سلم یقول : ترک الدعا للوالدین یقطع الرزق .»
یعنی « فقر و تنگدستی تو شاید به این سبب است که با قلم گره دار می نویسی . عرضه داشت : خیر یا امیرالمؤمنین .
فرمود : شاید با شانه شکسته موی خویش را می آرایی ، عرضه داشت : خیر یا امیرالمؤمنین.
فرمود : شاید از کسی که عمرش از تو بیشتر است جلوتر می روی ، عرضه داشت : خیر یا امیرالمؤمنین.
فرمود : شاید بعد از طلوع فجر می خوابی ، عرضه داشت : خیر یا امیرالمؤمنین.
فرمود : شاید که پدر و مادر خود را از دعای خیر دریغ می ورزی ، عرضه داشت : آری یا امیرالمومنین.
پس آن گاه امام فرمود که برای رفع بلای تنگ دستی ،پدر و مادر خود را از دعا فراموش نکنید و فرمود : از رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود : ترک دعای خیر برای پدر و مادر ، روزی آدمی را می برد و او را به تنگدستی مبتلا می سازد .»
دیده شده در کتاب نشان از بی نشان ها ، علی مقدادی اصفهانی( فرزند ذکور حاج شیخ حسنعلی نخودکی ) نشر جمهوری ، جلد ۱ ، ص ۴۲۶.
<< 1 ... 131 132 133 ...134 ...135 136 137 ...138 ...139 140 141 ... 253 >>