اذن همسر برای ازدواج مجدد شوهر
سوال : در سند ازدواج، شوهر تعهد می کند بدون اذن همسر ازدواج نکند. آیا مبادرت به ازدواج بدون اذن همسر شرعا حرام است؟ آیا ازدواج موقت بدون اذن جایز است؟
جواب : اگر ضمن عقد نکاح یا عقد لازم دیگری آن را شرط کرده باشند، باید به شرط عمل کند و بدون اذن همسر، ازدواج دائم یا موقت جایز نیست.
دیده شده در سایت رسمی امام خامنه ای مدظله العالی ، #_استفتائات_جدید امام خامنه ای .
مفهوم بسیج
_ اگر مردم نبودند ، نمی توانستید این جنگ را اداره بکنید ، این شک ندارد ، مردم اداره کردند ، یعنی این سپاه مردمند ، این بسیجی ها مردمند ، ارتش هم امروز مردم است ( ۷/ ۶/ ۶۲) .
_ قضیه بسیج همان مساله ای است که در صدر اسلام بوده است . وقتی جنگ می شد طوایف مختلف می آمدند و به جنگ می رفتند و این مساله جدیدی نیست و در اسلام سابقه داشته است ؛ و چون مقصد ما اسلام است ، باید هر جوانی یک نیرو باشد برای دفاع از اسلام ؛ و همه مردم و هر سردر هر شغلی که هست ، مهیا باشد برای جلوگیری از کفر و الحاد و هجوم بیگانگان .( ۲۵/ ۱/ ۶۴)
_ بسیج شجره طیبه و درخت تناور و پر ثمری است که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوت یقین ، حدیث عشق می دهد ( ۲/ ۹/ ۶۷)
_ بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته های رفیع آن ، اذان شهادت و رشادت سر داده اند .( ۲/ ۹/ ۶۷)
_ بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن ، نام و نشان در گمنامی و بی نشانی گرفته اند ( ۲/ ۹ / ۶۷)
_ بسیج لشکر مخلص خداست که دفتر تشکل آن را همه مجاهدین از اولین تا آخرین امضا نموده اند .( ۲/ ۹ / ۶۷).
دیده شده در کتاب بسیج در اندیشه امام خمینی ( ره ) ، تبیان ،آثار موضوعی ، دفتر بیست و نهم ، تدوین مهدی مرندی ، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ( ره ) ، ص ۱۵۴ ، ۱۵۶.
چرا در مملکت اسلامی اینقدر مشکلات است ؟
در جامعه ما معنویت ، صفای باطن ، و قدرت فرهنگ پذیری بسیار بالاست و مردم ما کم و بیش و به قدر کافی ایمان دارند و محبت دارند و گوشه ای از محبت آن ها در اربعین و در راه کربلا نشان داده شد است .
مردم ما به قدر کافی بصیرت هم دارند ، هم بصیرت سیاسی ، هم بصیرت اجتماعی و دینی که در بین مردم ما کم نیست .ولی تعجب است که با وجود این همه ایمان و محبت و بصیرت و با وجود اینهمه رهبران خوب ، چرا ما این همه مشکل در مملکت داریم .؟
پاسخ این است که : اشکال ما در این است که مومنین کار تشکیلاتی بلد نیستند و کار تشکیلاتی نمی کنند و اشکال بزرگ ما این است که اساساً دینداری منهای تشکیلات تبلیغ می شود .
مومنینی که همه ولایت مدارند ولی رکن دوم ولایت مداری را بلد نیستند و آن ارتباط بین سیاستمداران است این مومنین به سعادت نخواهند رسید . و این عیب بزرگ ما است .
فردی به من گفت آقا بحث خطرناکی می کنید این جوان ها اگر تشکیلاتی بشوند ، خطرناک می شوند ، من ناراحت شدم چرا که ما در آسیب تشکیلات باطل و تشکل های غیر الهی دست و پا می زنیم و آن وقت من به این جوان های مذهبی نگویم تشکیلاتی شوند که مبادا آسیب داشته باشد .
ما خیلی از اوقات اخلاق اسلامی را در دوری از دوستان رعایت می کنیم و با دوستان کار تشکیلاتی انجام نمیدهیم چون ممکن است دوستم کاری کند که آن روی من بالا بیاید .
درس بزرگ اربعین این ایثاری است که در بین عزادارن شکل گرفته است ، حداقل ۲۰۰ میلیون وعده غدایی توزیع می شود و در این اربعین این تشکیلات عظیم را مشاهده می کینم . وقتی مومنین قدرت پیدا کردند که با هم کار کنند و کار را به نور مقدس امام حسین علیه السلام با هم تقسیم کردند ، به خدا قسم این اربعین با همین تشکیلات مومنین به ظهور منجر خواهد شد .
حضرت موسی بن عمران به خدا عرض کرد : خدایا مقام امت آخرین پیامبرت را به من نشان بده .
خدا فرمود ؛ نمی توانی طاقت بیاوری .
عرضه داشت : خدایا به قدر طاقتم به من نشان بده . خداوند متعال به قدر طاقت موسی مقام امت آخرین پیامبر را به او نشان داد و موسی از هوش رفت و وقتی به هوش آمد گفت : امت آخرین پیامبر به چه ویژگی به این مقام رسیدند ؟
خدا یک کلمه پاسخ داد ؛ به واسطه ویژگی ایثار .
اربعین آغاز زندگی مقاومت است ، سطحی به اربعین نگاه نکنیم .
یک دست نوشته است از آیت الله شاه آبادی استاد امام خمینی ( ره ) که در آن مشکلات مملکت اسلامی را بیان کرده اند می فرمایند :
« مدت زمانی است که مملکت اسلامی دچار مشکل شده است و در این موقع مشاهده می شود که جمعی از متدینین در محافل و مجالس اظهار دردمندی و تاسف بر اسلام می نمایند ولی غافل از این که باید درد را معالجه نمود چون راه علاج بعد از دانستن سبب مرض است پس اسباب مرض چند چیز است ؛
۱_ غرور مسلمین به خود ؛ غرور که منشأ تحویل دادن میدان دعوت است به معاندین و موجب قناعت نمودن به اسلام انفرادی است ( اینها مغرور هستند به حقانیت خودشان و به قناعت می کنند به اسلام انفرادی ) .
۲_ یاس از این که مسلمان ها بتوانند کاری را انجام دهند .
۳_ افتراق مسلمین و پاره شدن ریسمان اخوت به واسطه اختلاط با اجانب .
۴_ نداشتن بیت المال ؛ قدرت مالی نداریم .
این چهار عامل موجب تعطیلی قوای عامله مسلمین شده است .و از وصول به سعادت دینی و دنیوی محروم مانده اند .
و علت العلل چیست ؟ جهل به مرام اسلام .
مرام اسلام چیست ؟ می فرماید حکومت که طبق قانون قرآن باشد و تخت ولایت مطلقه ولی خدا .
بعد می فرماید ؛
چون نائل شدن به حکومت اسلامی و تحت ولایت بودن منوط به استحکام روابط مذهبی است لذا باید قاعدین بر این اساس اشخاصی بوده باشند که خود را از غرور و قناعت به اسلام انفرادی و یاس جدا کنند …..
اربعین آغاز حیات تازه ای است برای ما ..
سخنان حجت الاسلام پناهیان ، ۳۰ / ۸ / ۹۵ ، در مراسم عزاداران اربعین حسینی در حضور رهبر انقلاب ، شنیده شده .
حکم دروغ گفتن به شوخی
سوال : حکم دروغ گفتن به شوخی چیست؟ آیا دروغ گفتن به شوخی گناه دارد؟
جواب : اگر خبری خلاف واقع بدهد و مقصودش این باشد که مخاطب آن را جدی بگیرد حرام است، اما اگر در آنچه که می گوید قصد جدی ندارد و نمی خواهد خلاف واقع مطلبی بگوید مثل این که به شوخی از زبان شخصی یا حیوانی مطلبی را نقل می کند، حرام نیست.
دیده شده در سایت رسمی امام خامنه ای مدظله العالی #_استفتائات جدید امام خامنه ای .
دعای باران
هرگاه خشکسالی می شد حضرت ابا عبدالله علیه السلام برای بارش باران و رحمت الهی دست به دعا بر می داشت و اظهار می داشت :
اللهم اسقنا سقیاًً واسعه وادعهً ، عامهً ، نافعه ، غیر ضارَهٍ ، تَعمُ بها حاضرنا و بادینا ، و تزیدُ بها فی رزقنا و شکرنا . اللهم اجعلهُُ رِزقَ ایمانٍ ، و عطأ ایمانٍ ،اِن عطأک لَم یکن محظوراًر ، اللهم اَنزل علینا فی اَرْضنا سَکَنَها ، و اَنبت فیها زینتها و مرعاها :
پروردگارا ! بارانی گسترده و فراگیر ، نافع و بدون ضرر بر ما بفرست که در شهر و بیابان فرو ریزد و به سبب آن روزی وشکرگذاری ما افزایش یابد .
پروردگارا ! باران را روزی و عطایی که بر اساس ایمان باشد قرار ده ، بدرستی که بخشش تو بازداشته شده نیست . بارالها بر زمین ما باران بفرست و آن چه مایه زینت آن می شود و روییدن هایی در آن برویان .
دیده شده در کتاب نهج الحیاه ، فرهنگ سخنان امام حسین علیه السلام ، محمد دشتی ، حدیث ۱۹۸ ، ص ۱۷۸ .
دست دادن با اهل کتاب
سوال : آيا دست دادن يا تماس بدنى با اهل کتاب حرام است؟
جواب : دست دادن و تماس بدنى مرد با زن نامحرم حرام است اگرچه از اهل کتاب باشد، و دست دادن مرد مسلمان با مردى ديگر هر چند که از اهل کتاب است مانع ندارد.
دیده شده در سایت رسمی امام خامنه ای مدظله العالی ،#استفتائات_جدید امام خامنه ای .
اربعین آقا امام حسین علیه السلام است . یکشنبه دهم مهر ۱۳۶۷ _ تکریت _ کمپ ملحق ؛
اربعین آقا امام حسین علیه السلام است . برای اجرای برنامه های مذهبی محدودیت داشتیم . حیدر راستی را می شناختم ، ترک بود و بچه گوگان تبریز ، یکی دو بار به دور از چشم عراقی ها برای بچه ها نوحه خوانده بود ، مجذوبش شدم . با او رفیق بودم ، حیدر می دانست مداحی می کنم ، قبل از ظهر سراغم آمد ، می خواست برای بچه های بازداشتگاه هفت و شانزده به مناسبت اربعین برنامه اجرا کنم . می دانستم اگر عراقی ها موقع مداحی سر برسند کارمان ساخته است .
حیدر برای بازداشتگاه هفت مداحی کرد و من برای بازداشتگاه شانزده . مداحی ترکی حیدر با آن صدای حزین و زیبایش ، اشک همه را در می آورد . بیشتر وقت ها سراغش می رفتم تا برایم بخواند ، با مناسبت برای همه می خواند و بی مناسبت برای من !
در دو بازداشتگاهی که من و حیدر مداحی کردیم ، دو نفر از بچه ها آیینه دار پنجره بودند . آنها با آیینه راهروی بازداشتگاه را دید می زدند ، قرار بود به محض دیدن نگهبان ها آیینه دارها خبرمان کنند .
با این که قرار ما هنگام آمدن نگهبان ها قطع موقت مداحی ها بود ، عراقی ها که آمدند از بس حس و حال معنوی بچه ها بالا بود ، مداحی را قطع نکردیم . نگهبان ها پشت پنجره حاضر شدند ، من با دیدنشان مداحی ام را قطع نکردم . کریم حرف های حامد را از پشت پنجره ترجمه می کرد .
« عالیه ! خیلی خوبه ، یعنی شما این جا را اینقدر امن و بی خطر دیدید که نوحه بخونید و سینه بزنید ؟
پدر سوخته های مجوس ؛ بلایی به روزتون بیارم که خود حسین بیاد اینجا کمکتون .»
من و حیدر را به اتاق سرنگهبان بردند ، سعد عصبانی بود .
_ من در جبهه های جنوب اسرای شما را دیدم که پشت پیراهنشان و حتی پیشانی بندهایشان نوشته بودند مسافر کربلا .
شما می خواهید کربلا را تصرف کنید ؟! شما خوب بود یک تریلر می آوردید ، کربلا رو می گذاشتید روی تریلر و با خودتون می بردید ایران و دست از سر ما بر می داشتید …
به دستور سروان خلیل ، من و حیدر هر کدام به هفتاد ضربه کابل محکوم شدیم . حامد حیدر را زد و ولید مرا . وقتی هفتاد ضربه کابل را نوش جان کردیم ، حیدر با همان لهجه ترکی و دوست داشتنی گفت : « جون مادرت دو تا کابل دیگه هم بزن ! »
_ کابل ها به سرتون خورده ، گیج شدید ، خواهش نمی خواد .
_ نه ! اتفاقا خیلی هم حالم خوبه و می دونم چی می گم .
حامد در حالی که به هر کداممان دو کابل دیگر کوفت و گفت ؛ « هذا اثنین …» این هم دو کابل دیگه .یالا برید گم شید ، از جلو چشمم دور شید .
وقتی برگشتیم بازداشتگاه ، گفتم ؛ « حیدر ! مثل این که راستی راستی حالت خوش نیست ، چرا گفتی دو کابل دیگه هم بزنن ؟ »
_ حضرت عباسی نفهمیدی چرا ؟
_ نه نفهمیدم .
_ آقا سید ! خواستم رُند بشه ، ارزشش رو داشت که به خاطر اربعین آقا امام حسین علیه السلام ، هر کدوممون هفتادو دو کابل بخوریم ،خدا وکیلی ارزش نداشت ؟
این حرف ها را که شنیدم خجالت کشیدم ، این فکر و مرام حسین خواهی حیدر برای من درس داشت .
دیده شده در کتاب پایی که جا ماند ، یادداشت های روزانه سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق ، ص ۳۸۵ .
بازگشت حرم حضرت ابی عبدالله علیه السلام به کربلا
چون عیال و زنان حضرت ابی عبدالله علیه السلام از شام بازگشتند و به عراق رسیدند با آن کسی که همراه آنان بود گفتند : ما را از کربلا ببر .
و چون به مصرع رسیدند جابر ابن عبدالله انصاری را یافتند که با چند تن از بنی هاشم و خاندان پیغمبر صلی الله برای زیارت حسین علیه السلام آمده بودند وبا هم به آن مقام مبارک رسیدند ، بگریستند و زاری کردند و سیلی بر روی خود زدند و ناله های جانسوز سر دادند . زنان قرای مجاور نیز به ایشان پیوستند …
و زیارت اربعین از قدیم در زمان ائمه علیه السلام شعار شیعه بود و به ظن غالب از زمان زیارت امام زین العابدین علیه السلام این شعار در میان شیعه عراق ماند .
دیده شده در کتاب دمع السجوم ترجمه نفس المهموم ، شیخ عباس قمی ، ترجمه ابوالحسن شعرانی ، ص ۴۳۱.
حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی با صدور پیامی، درگذشت بانوی مبارز و انقلابیِ خستگی ناپذیر خانم مرضیه حدیدچی دباغ را تسلیت گفتند:
متن پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
️درگذشت بانوی مبارز و انقلابیِ خستگی ناپذیر خانم مرضیه حدیدچی دباغ را به بازماندگان محترم و دوستان و همرزمان ایشان تسلیت میگویم.
️این بانوی شجاع و فداکار در دوران طاغوت در شمار مبارزان مؤمنی بود که زندان و شکنجه های شدید نتوانست او را از این راه دشوار منصرف کند و در دوران جمهوری اسلامی نیز در مسؤولیتهائی مانند فرماندهی سپاه پاسداران در همدان و نمایندگی مجلس شورای اسلامی و تدریس در دانشگاه و حضور در سازمانهای خدماتی انجام وظیفه کرد و مفتخر به عضویت در هیئت اعزامی امام راحل برای رسانیدن نامه معروف ایشان به سران شوروی سابق شد.
️غفران و رضوان الهی شامل حال این بانوی با اخلاص و فداکار باد.
سید علی خامنه ای
۲۷ آبان ۱۳۹۵
دیده شده درhttp://farsi.khamenei.ir
خاطرات شکنجه زندان های ساواک
مرضیه حدیدچی(دباغ) متولد ۱۳۱۸، از جمله زنان مبارز انقلاب اسلامی است که فعالیت ها و حرکت های سیاسی خود را از سال ۴۶ آغاز کرد؛ وی در طول مبارزات خود، توسط ساواک دستگیر شد و به همراه دخترش در زندان های مخوف رژیم پهلوی شکنجه های سختی را تحمل کرد. خانم دباغ که از چندی پیش بهدلیل عارضهی قلبی در بیمارستان بستری شده بود، صبح امروز (پنجشنبه ۲۷ آبان ۹۵) دار فانی را وداع گفت.
این مبارز انقلاب اسلامی پس از آزادی از زندان به خارج از ایران رفته و در پاریس نیز به عنوان محافظ، حضرت امام خمینی(ره) را همراهی می کند. مسئولیت هایی چون فرماندهی سپاه همدان، ۳ دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی و قائم مقامی جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران علاوه بر مبارزات ایثارگرانه و شجاعانه در برگ های ذرین دفتر زندگی این بانوی مجاهد به چشم می خورد. در سی و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بخشی از خاطرات این بانوی مبارز انقلابی را که به نقل از خودش در کتاب خاطراتش نقل شده مرور می کنیم.
سال ۱۳۵۲حدود ۲ ماه از شکسته شدن محاصره خانه می گذشت، اما من هیچ گاه از اندیشه لو رفتن و دستگیری فارغ نمی شدم. همسرم در این ایام چون در بازار مشکلاتی برایش پیش آمده بود به توصیه دیگر دوستانش در شرکت ملی ساختمان به عنوان حسابدار مشغول به کار شد و بیشتر ایام دور از خانه و در شهرستان به سر می برد. او شبی پس از سه ماه دوری برای دیدن خانواده اش آمده بود، من نیز تازه از سفر همدان برگشته بودم. چند روزی بود که به خاطر تولد بچه یکی از اقوام که خود در زندان بود به آنجا رفته بودم.
شبی که افراد خانواده دور هم جمع شده از احوال هم سخن می گفتیم ناگهان در خانه به صدا درآمد. دختر بزرگم رفت و در را باز کرد و آمد و گفت «مامان! پرویزخان آمده!» دریافتم که برای دستگیری ام آمده اند. شوهرم را به پشت بام فرستادم و گفتم «با تو کاری ندارند، به دنبال من آمده اند، شما بالای سر بچه ها بمانید!» پرویز و سایر مأموران از من خواستند که بدون سر و صدا همراه شان بروم. بچه ها دورم جمع شده بودند و گریه و زاری راه انداختند و داد می زدند «مامان ما را کجا می برید! مامان ما را نبرید!..».
ساواکی ها می خواستند به هر نحوی که شده آنها را ساکت کنند، می گفتند «با مادرتان کاری نداریم، پاسخ چند سؤال را که داد برمی گردانیمش، شما تا شامتان را بخورید، او برمی گردد!» به محض خروج از خانه در کوچه به فرزند یکی از اقوام داماد بزرگم برخوردم و گفتم «برو به فلانی (که از مرتبطین گروه بود) بگو که مرا بردند. مراقب خانه ما باشد»، مأموری متوجه این گفت وگوی کوتاه شد جلو آمد و سرزنشم کرد که «چرا حرف زدی؟» گفتم «او سلام کرد و من جوابش را دادم حرفی با او نزدم» ماشین شان را نشان داد و گفت «زیادی حرف نزن، برو سوار شو!»
مأموری جلوتر از من در صندلی عقب ماشین نشسته بود، دیدم اگر سوار ماشین شوم آن دیگری هم طرف دیگرم خواهد نشست و من میان آن دو قرار می گیرم. گفتم «من بین دو نامحرم نمی نشینم، به جلو می روم شما سه نفر عقب صندلی بنشینید» با اسلحه تهدیدم کردند «برو بالا! مسخره بازی در نیاور… دو تا نامحرم!» گفتم «بکشیدم ولی من بین دو نفر مرد نامحرم نمی نشینم» هر چه می گذشت زمان به نفع شان نبود، بالاخره همان طور که من می خواستم شد.
به نزدیکی های توپخانه (میدان امام خمینی) که رسیدیم، عینک دودی کاملاً ماتی به من دادند، گفتم «من عینکی نیستم» گفتند «عجب دیوانه ای است این…!» خلاصه عینک را به چشمم زدم و حرف های بی ربطی می زدم، تا خودم را بی خبر نشان دهم و گفتم «آقا هر چه زودتر سؤال های مرا بپرسید، باید زود برگردم، بچه هایم هنوز شام نخورده اند، صبح زود باید برای رفتن به مدرسه بلندشان کنم».
به کمیته مشترک رسیدیم، در کمیته فهمیدم ساواک اطلاعات زیادی از من در دست دارد، این که من با این تعداد بچه و مشکلات زیاد زندگی و با وجود زن بودنم دارای ارتباطات و فعالیت های سیاسی گسترده بودم، حساسیت شان را بیشتر برمی انگیخت.
شکنجه ها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می کردند که موجب رعشه و تکان های تند پیکرم می شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود.
یک بار وقتی در اثر درد ضربات شلاق بیهوش شدم و دوباره چشم باز کردم، خودم را در داخل اتاقی که در آن یک میز و صندلی بود، دیدم. پشتم به شدت درد می کرد و زخم هایم می سوخت. از وحشت و ترس خود را به دیوار چسباندم تا اگر دوباره برای شکنجه آمدند، پشتم از ضربات شلاق درامان بماند؛ از شدت خستگی چشم هایم را نمی توانستم باز کنم، صدای پایی شنیدم. چشم هایم را نیمه باز نگه داشتم، دیدم مأموری وارد شد خدا عذابش را زیاد کند چشم هایم را کاملاً بستم و به خدا توکل کردم.
<< 1 ... 143 144 145 ...146 ...147 148 149 ...150 ...151 152 153 ... 253 >>