برجام نقض شده است
در بند دوم از بندهای ۹ گانه نامه رهبر انقلاب به رئیسجمهور درباره الزامات اجرای برجام اینگونه آمده است
ثانیاً: در سراسر دورهی هشتساله، وضع هرگونه تحریم در هر سطح و به هر بهانهای (از جمله بهانههای تکراری و خودساختهی تروریسم و حقوق بشر) توسّط هر یک از کشورهای طرف مذاکرات، نقض برجام محسوب خواهد شد و دولت موظّف است طبق بند ۳ مصوّبهی مجلس، اقدامهای لازم را انجام دهد و فعّالیّتهای برجام را متوقّف کند.
تیرها را دقیق تر نشانه بگیریم
در شبی که ترامپ آن سخنرانی کذایی را کرد و ملت ایران را و نه حتی نظام و دولت ایران را، تروریست خواند.
در شبی که آمریکا مانند تمام دوران تیره و تار سابقش چون بدسگالی عهد شکن، پای قرارداد خودش نایستاد .
در شبی که این زورگوی تاریخی هم صدا با اسرائیل، ایران را به حمله نظامی تهدید کرد،…
در شبی که نوید بازگشت تحریم ها و فشارهای اقتصادی و در تنگنا قراردادن مردم ایران را داد.
در شبی که هویت ما، تمامیت ارضی ما، استقلال ما و آزادی ما را مانند تمام 80 سال اخیر نشانه رفت.
در شبی که نیروی نظامی ما را، نیروی مدافع امنیت و ثبات مان را در فهرست تروریستی گنجاند، …
در چنین شبی، آدم ها، مردم ایران، شناخته تر شده ها و اهالی سینما و حتی سیاست، از میان همه اینها خلیج_عربی گفتن رییس جمهور آمریکا را روی دست گرفته اند و آن را توهینی سخت شمرده اند…
خلیج فارس فارس است اما از میان آنچه او امشب گفت این شاید بی اهمیت ترین و بی ارزش ترین حرف او بود…
تیرها را جایی دقیق تر نشانه بگیریم…
هاتف خالدی
تشییع جنازه
صدای لا اله الا الله جمعیتی که دارند جنازه مرد جوان را تشییع می کند غم عالم را توی دل آدم می ریزد ، از همه بدتر ضجه ها و ناله های مادر و همسرش که اشکت را بدون اختیار سرازیر می کند . دیدن فرزند خردسالش طاقت آدم را طاب می کند.
خدا رحمتش کند خیلی زود رفت . آخر چرا باید میلگرد از جای خودش کنده شود و بر روی سرش بیفتد ؟ هر چه سنگ است مال پای لنگ است اگر یک شغل درستی و درمانی داشت الان زنده بود …
اینها چیزهایی بود که چند قدم آن طرف تر همسایه ها می گفتند و الحق و الانصاف که راست می گفتند ؛ جوان بخت برگشته اگر ژن خوبی داشت که سرساختمان کار نمی کرد .
اگر ژن خوبی داشت که میلگرد روی سرش نمی افتاد . اصلا اگر ژن خوبی داشت نمی مرد یا لااقل الان و در این سن و سال آن هم با داشتن یک بچه کوچک نمی مرد .
مگر ندیده اید که صاحبان ژن خوب در کارخانه ها مدیر هستند و در گروه های سیاسی رئیس و در تصمیم گیریهای مهم کشوری نماینده همه اقشار مردم … آخر اینها ژن خوبشان را از پدر و مادر برتر از برتر خود گرفته اند ، اینها را چه نیازی به کار در ساختمان ، چه نیازی به زحمت کشیدن ، زحمت باید جور اینها را بکشد تا نکند ژن عزیزشان صدمه ببیند بالاخره به نسل بعدی شان هم باید چیزی از این ژن برسد یا نه ؟؟
میلگرد باید هم روی سرش می افتاد ، او ژن خوبی که نداشت هیچ ، ژن خوبی هم به ارث نگذاشت ، وگرنه بچه اش در این سن و سال بی پدر نمی شد . اتفاقا ژن همسرش هم بد بود وگرنه شوهر عزیز تر از جانش را از دست نمی داد ، بلکه با او زندگی می کردند اگر از زندگی با او خسته می شد ، طلاق می گرفت و چند وقت بعد دوباره لباس سفید عروسی را به تن می کرد تا زندگی مشترک را با یکی دیگر تجربه کند … همه این دردها از نداشتن ژن خوب است .
آری همه اش همین است وگرنه فقیر و غنی که معنا ندارد . حیا هم که باید در ذهن باشد ، حلال و حرام هم که مال هزار و چهارصد سال قبل است .مابقی هر چه هست تویی و ژن خوبت و زرنگی ات … باور کن از نظر عده ای اگر این گونه نباشی باید هم بمیری..
.
عبدی متین
برزخ بدان
قرآن مجید در سوره یوسف و در سوره روم از دو مسئله یاد کرده ، در سوره یوسف از نفسی یاد می کند که آلوده به اماره بالسؤٔ است ، البته آلوده به اماره بالسو آفریده نشده بلکه در مسیر زندگی از طریق چشم ، گوش ، روابط و لذتهای مادی یک کشش شدیدی پیدا کرده که گاهی و بعد از مدتی هم همواره انسان را به انجام زشتیها و بدیها فرمان می دهد ، این را نفس بیمار می گویند که قابل معالجه و درمان هم هست و به احدی هم اجازه نداده اند که از درمان آن ناامید و مایوس باشد .
یک حالتی است که فقط در آن حالت فقط می خواهد ، حالا چه می خواهد ؟ از که می خواهی ؟ برای چه می خواهی ؟
جواب نمی دهد و روشنش این است که فقط می خواهد بخورد ، فقط می خواهد ببرد ، … زمانی که گرفتار این حالت است و هر چه به او بگویند که اینهایی را که بدون قید و شرط می خواهی پروردگار روی آن مهر حرام زده ولی او فقط می گوید می خواهم و تمام گنهکاران حرفه ای دچار این بیماری هستند یعنی بیماری اماره بالسؤٔ.
مسئله دوم در سوره روم است که پروردگار از یک حقیقت وجودی انسان تعبیر به فطرت می کند که فارسی آن می شود سرشت و فارسی در آن می شود بافت « فطرت الله التی فطر الناس علیها »
در سوره یوسف می گوید نفس بیمار ، اما اینجا پروردگار می فرماید سرشت الهی «التی فطر الناس علیها: همه انسان ها را بر این سرشت بافته » این یک حقیقت قیمتی است چون ناس اضافه الله شده …
الله ذات مستجمع جمیع صفات کمال است که صفات کمال نهایت است و نه عیب دارد و نه نقص دارد .
بدانید و یادتان بماند که سرشت ما به به زلف مستجمع جمیع صفات کمال ، گره خورده است . اما این گره را می توان باز کرد ولی خداوند در ادامه آیه می فرماید «لا تبدیل لخلق الله » این یک گره ابدی است ، سرشت تو اضافه به خدا شده است .
رابطه سرشت ما با پروردگار مثل رابطه کابل است با منبع تولید برق ، کابل زمانی ارزش دارد که بتواند ولتاژ برق را از مولد بگیرد و خانه را روشن کند .
سرشت ما که اضافه به الله شده قابل قطع شدن نیست . ما برای تامین انتقادات صحیح ، اخلاق حسنه و عمل صالح همیشه باید این رابطه با الله را حفظ کنیم و روی آن پوشش نیاوریم ، حجاب روی این رابطه نیاوریم .
انسان اگر کافر باشد این رابطه پنهان می شود و ظهور نمی کند اما در قیامت و اول مردن هم صدایش در می آید ، شما نمی ببینید اما مجرم انواع عذابهای جرم های خودش را می بیند . این فطرت که وصل به خداست صدایش در می آید کسی که یک عمر خدا نگفت ، یک عمر سجده نکرد ، یک عمر یک حلال و حرام خدا را توجه نکرد در آنجا می گوید «ربه »این صدای فطرت است در لحظه مردن ، چرا فطرت دادش در می آید ؟ می گوید « رب الرجعونی »
پروردگار بنا ندارد جواب کسی را ندهد« أٔنها کلمه هو قائلها » این قولی که می گویی مرا برگردان ، تیرگی بر تو چنان مسلط است که اگربرگردی باز هم گناه خواهی کرد . بعد وارد برزخ می شوند تا قیامت برپا شود
می فرماید در برزخ یک بدن بی وزن شبیه بدن دنیایی به او می دهد در جزء ۲۳ سوره مومن می فرماید « النار یعرضون علیها غلوا و عشیرا …» در برزخ تا قیامت برپا شود آن ارواح خبیثه را با آن بدن مثالی در معرض حملات آتش قرار می دهند تا قیامت برپا شود .
پوشش روی فطرت ، همین گناهان است ، همین معاصی است ، همین اموال حرام است . این برزخ بدان است
سخنان شیخ حسین انصاریان شنیده شده ،
دعا برای خوابیدن در تنهایی
از معصوم علیه السلام روایت شده که فرموده : هر کس تنها در خانه ای شب را به سر ببرد ، باید آیه الکرسی را بخواند و گوید : «اللهم آنس وحشتی و آمن روعتی و اعِنی علی وحدتی : بار خدایا هراسم را آرام کن و ترسم را به آسایش مبدل نما و در تنهایی کمکم کن »
دیده شده در کتاب ذکرها شگفت معصومین ،اسلامی حسینی ، ص ۱۹۷ ، به نقل از اصول کافی ، ج ۲ ، ص ۵۷۳
دین محوری و عاطفه ستیزی در حمایت از دین
گاهی منشأحب و دوستی، عنصر قوی عاطفه میباشد که مهمترین آنها عاطفه زن و فرزند دوستی میباشد.
انسانهای فاقد اراده و ایمان آنگاه که امرورشان بین ایمان و عاطفه مردد میشود، بر آنان عاطفه حاکم میشود و لیکن اهل ایمان و انسانهای باتقوا، ایمان و عقیده را بر عاطفه ترجیح میدهند.
در جمع عاشوراییان، به افرادی برمیخوریم که بر سر دو راهی عقیده و عاطفه، با به کارگیری نیروی ایمان، عقیده را بر عاطفه ترجیح دادند و در میدان مبارزه با دست کشیدن از فرزند و همسر خود به یاری امامحسین(ع) شتافتند و از میدان سخت آزمایش الهی به خوبی بیرون آمدند.
- در اینجا جا دارد که از یکی از یاران بزرگ امام حسین(ع) یاد کنیم چرا که نمونه بزرگ عاطفه ستیزی را به همگان نشان داد. «محمدبن بشیرحضرمی» در گرماگرم نبرد در صحنه کربلا وقتی خبر اسیر شدن فرزندش را به وی دادند به نبرد خود ادامه داد. امامحسین(ع) از این جریان آگاه شد و به محمدبن بشیر فرمود: اکنون بیعت را از تو برداشتم، برو و فرزندت را آزاد کن. حتی مبلغی پول در اختیار او گذاشت تا با هزینه کردن، فرزندش را آزاد کند. واضح است که در این موقع عاطفة پدری از یک سو و دفاع از عقیده و امام از سوی دیگر در درون او آتشی برمیانگیزد و او را بر سر دو راهی قرار میدهد. اما این سرباز ایثارگر با وجودی که امام معافیت وی را از نبرد امضاء کرد، روبه امام عرض کرد: به خدا قسم! هرگز چنین نخواهم کرد، طعمة گرگان درنده شوم، اگر چنین کنم. اینگونه است که عقیده و ایمان بر عاطفه پیروز میگردد.[1]
در صحنه عاشورا فقط این مردان نبودند که چنین نقش ایفا کردند، چرا که زنان مؤمن و پارسا و شجاعی هم بودند که نقش به سزایی در تشویق مردان در حمایت از حسین(ع) داشتند. روشن و واضح است که زنان موجودات عاطفی هستند و در این صحنه با زیر پا گذاشتن کششهای عاطفی برای بانوان به مراتب مشکلتر از مردان است به همین دلیل داستان محمدبنبشیر را در اینجا آوردیم تا بتوان عاطفه مادری را در مقایسه و مقابل عاطفه پدری قرار دهیم.
لیکن ایمان قوی بعضی از بانوان از آنان در میدان نبرد انسانهای نمونه ساخته است که یکی از آنان بانویی است به نام «امّ عمرو» این شیرزن کربلایی بعد از آنکه شوهرش «جناده بنکعبانصاری» در کربلا به شهادت رسید به پسرش «عمرو» سفارش کرد که در رکاب امام حسین(ع) به دفاع بپردازد. او خواستة مادر را پیروی کرد و پا به میدان جنگ نهاد، امام وقتی وی را در میدان جنگ دید، فرمود: تو به جهت کشته شدن پدرت از جهاد معاف میشوی. از این رو پس از تشکر و قدردانی از وی، امر کرد که به سوی مادرش برگردد. جوان با چشمانی اشک بار به طرف مادرش رفت که در این لحظهام عمرو به فرزندش گفت: چرا برگشتی؟ آیا از مرگ و کشته شدن ترسیدی؟
فرزند جواب داد: نه مادر، امام حسین(ع) به من اجازه جنگ نداد.
مادر که از خیرخواهی امام حسین(ع) نسبت به فرزندش آگاه بود به او گفت: به سوی امام برگرد و بگو: مادرم مرا امر کرده که با شما باشم.
این فرزند دلاور که لحظاتی پیش پدر را از دست داده با کسب اجازه از امام حسین(ع) به معرکه جنگ وارد میشود و با دشمن به ستیز برمیخیزد و بعد از حماسهای که میآفریند، به دست دشمن نابهکار شهید میشود و سرش را از بدن جدا میکنند و به طرف سپاه اسلام میاندازند. مادر آن سر را برداشت و بوسید و به سوی دشمن افکند و گفت: ما آنچه در راه خدا دادهایم، پس نمیگیریم.
این شیرزن کربلایی با زیر پاگذاشتن عاطفه فرزند دوستی در پرتو ایمان و خدا محوری شدیدش، عمود خیمه را برداشت و به دشمن حملهور شد که امام وی را به خیمه بازگرداند و برایش دعای خیر کرد.[2]
یکیدیگر از کسانی که در عرصة مقابله عاطفه و عقیده قرار میگیرد، ایمان و عقیده را بر عاطفه ترجیح میدهد زنی است به نام اموهب، وی مادر «وهب» شهید کربلاست که هر دو مسیحی بودند و در محضر امام حسین(ع) اسلام آوردند و حال این جوان تازه مسلمان که همراه همسر و مادرش در کربلا حاضر بودند، مادر وهب در روز عاشورا به وهب گفت: به جای شیری که به تو دادم دلم میخواهد در خدمت امام حسین(ع) تا سر حد شهادت بجنگی. وهب گفت: در مورد همسرم چه کنم؟ مادر گفت: عزیزم، جمال همیشگی را به جمال چند روزه دنیا مفروش. سخنان مادر، وهب را دگرگون ساخت. او دیگر عاشق امام حسین(ع) شده بود. همسرش به او گفت: من از آن میترسم که چون شهید شوی و به بهشت درآیی، مرا فراموش نمایی، از تو میخواهم در حضور امام حسین(ع) با من عهد کنی که در قیامت از من جدا نشوی. سپس هر دو خدمت امام(ع) رسیدند و همسر وهب از امام حسین(ع) خواست که از وهب عهد بگیرد و علاوه براین سفارش او را به اهلبیت نماید. امام حسین(ع) درخواست او را اجابت کرد، سپس وهب به میدان بازگشت و جنگید تا به شهادت رسید. آنگاه مادر آهنگ میدان جنگ داشت که امام فرمود: جهاد از زنان برداشته شده است و او را به خیمه بازگرداند.[3]
1- علی بن محمد جرزی ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، مترجم: محمد احمد شور، دارالشعب قاهره، چاپ اول، ج5، ص237.
2- عباس قمي، ترجمه، نفس المهوم، ص239.
3- ذبیح الله محلاتی، ریاحین الشریعه، ص305.
4-بخشی از پایان نامه خانم فاطمه فلاح انبوهي با موضوع نقش بانوان در واقعه کربلا
سروده افشین علا درباره کردستان که «به دشمنان قوم کُرد» نام دارد مورد تحسین رهبر انقلاب قرار گرفت.متن کامل شعر بدین شرح است:
«به دشمنان قوم کُرد» ای دشمن صهیونی مولود عنودان
اینجا نه عراق است، نه شام است، نه سودان
آواره تویی فکر نگونبختی خود باش
کُردان نه خمارند، نه محتاج خمودان
از نیل چه دیدی که فراتت شده مقصد؟
نیلی شوی از سیلی این جامه کبودان
جای دگری دام نه ای جغد که این قوم
دیدند چه بسیار فرازان و فرودان
ارکان مریوان و سنندج نشود کج
از باد بریتانی و از جهد جهودان
از تجزیه تاجی نرود بر سرت ای خصم
این قوم ز اشرار، کله کنده و خودان
ایرانی و کُردیم و جز این پرچم گلگون
رنگی نپذیریم، بمیرند حسودان!
افشین علا مهر۹۶
علم بدون کسب معرفت بی فایده است
مدیر مدرسه علمیه کوثر ورامین با بیان اینکه هدف انسان باید به گونهای باشد که زمینه رشد و تغییر انسان را فراهم آورد، گفت: سپری کردن مدارج علمی بالا بدون کسب معرفت و نور بی فایده است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، طاهره شاکری مدیر مدرسه علمیه کوثر ورامین، امروز در جلسه درس اخلاق که در همین حوزه علمیه با حضور اساتید و طلاب برگزار شد، گفت: اعتقاد، معیار سنجش ایمان است.
وی افزود: تفکر و جهانبینی انسان نباید محصور در حیات دنیوی باشد و از اعتقاد به معاد غفلت کند.
شاکری با استناد به روایتی از امام صادق(ع)، ابراز کرد: حضرت فرمودند: ایمان مومن از برادههای آهن قویتر است، چرا که اگر انسان مومن را بکشند و سپس زنده کنند کمترین تغییری در قلب او ایجاد نمیشود؛ ایمان مومن چیزی نیست که دستخوش تغییر و تزلزل قرار گیرد.
مدیر مدرسه علمیه کوثر ورامین با بیان اینکه ایمان شهدا آنان را به درجه رفیع شهادت میرساند، اظهار داشت: سردار بی سر شهید محسن حججی نمونه بارز یک انسان مومن است چرا که او در اسارت زیر شکنجههای سخت لحظهای ایمان و استقامت خود را از دست نداد و دشمن را در حسرت اشک و التماس باقی گذاشت.
شاکری با تاکید بر اینکه هدف اصلی شهید حججی شهادت بود، گفت: همت بالا نشات گرفته از جهان بینی قوی انسان است که خداوند را الهی میکند.
وی در خصوص تفاوت ایمان مستقر و ایمان مستودع، تصریح کرد: ایمان مستودع همان ایمان عاریه است نمونهاش عبدالملک مروان که قبل از فوت پدرش مدام در مسجد حضور داشت اما با شنیدن خبر مرگ پدر قرآن کریم را بست و به چنان پستی و شقاوتی روی آورد که روزی از او پرسیدند آیا شراب میخوری؟ پاسخ داد شراب که سهل است خون هم میخورم.
مدیر مدرسه علمیه کوثر ورامین با تاکید بر اینکه هدف انسان باید به گونهای باشد که زمینه رشد و تغییر او را فراهم آورد، گفت: انسان باید به معاد و روز رستاخیز ایمان داشته باشد انسانهای معادباور نماد ایستادگی و استقامت هستند.
وی با خطاب قرار دادن طلاب، تاکید کرد: سپری کردن مدارج علمی بدون کسب معرفت و نور ایمان بی ثمر است.
طاهری خاطر نشان کرد: علت غایی انسان وقتی زیبا میشود که به راحتی بر تمایلات نفسانی خویش فائق آید.
خواص باطل گرا
در هر جامعه ای خواصی داریم و عوامی . عوام را کنار بگذاریم و سراغ خواص بیاییم . طبعا خواص دو جبهه هستند ؛ خواص جبهه حق و خواص جبهه باطل .
عده ای اهل فرهنگ و معرفتند ، برای جبهه حق کار می کنند . فهمیده اند که حق کدام است ، حق را شناخته اند ؛ برای حق حرکت می کنند ، کار می کنند . اهل تسخیصند . اینها یک دسته اند .
یک دسته هم نقطه مقابل حقند ، ضد حقند، اگر باز به در اسلام برویم یک عده اصحاب امیرالمومنین و امام حسین علیهم السلام هستند یک عده هم اصحاب معاویه اند . در بین آنها هم خواص بودند .
آدم های بافکر ، آدمهای عاقل ، طرفداران بن امیه ، آنها هم خواصند.
پس خواص هم در جامعه دو گونه است ؛ خواص طرفدار حق و خواص طرفدار باطل با خواص طرفدار باطل باید جنگید و این محل کلام نیست .
دیده شده در کتاب عاشورا در پرتو انوار ولایت ،تنظیم معاونت فرهنگی تربیتی حوزه های علمیه خواهران ،بیانات مقام معظم رهبری در جمع فرماندهان لشکر ۲۷ حضرت رسول الله در ۷۵/۳/۲۰، ص ۳۸
پایی که برگشت
خسته و کوفته و ناامید مشت های خاک را جا به جا می کردیم .دیگر امیدمان ناامید شده بود .خورشید چون کوره ای داغ شراره های خود را بر سرمان می ریخت.
عرق بود که یکریز از سر و تنمان فرو می ریخت و تا جان بگیرد و جاری شود رمقمان رامی مکید. با خودم گفتم این آخرین باری است که بیل را در دل خاک می زنم ، خبری نشد خودم را به قرارگاه می رسانم و پارچ آب یخ را تا ته سر می کشم و برای گرفتن جانی دوباره می نشینم جلوی پنکه ی زهوار در رفته ی زیر چادر،خنکایش کم است اما دست گرمای این بیرون را از سرم کوتاه می کند.
برای بار آخر بیل دستی ام را زیر خاک زدم .نوک بیل سنگین شد و میل بیرون آمدن از دل خاک نداشت. فشار دستم را بیشتر کردم.باورم نمی شد تکه استخوانی پیچیده در تن پارچه ای!
بار اولم نبود ، اما هر بار همین طور است ،زبانم بند می آید .به زحمت آب دهانم را که با خاک مخلوط شده بود قورت دادم و حمید را صدا زدم .
حمید که کمی آن طرف تر مشغول بود ،خودش را به من رساند و با اشتیاق بقیه ی خاک را کنار زدیم .انگار نه انگار تا دو دقیقه ی پیش گرمای خورشید امانمان را بریده بود .گویی در صور دمیده شده بود اما این پاره های استخوان نبود که جان می گرفت من و حمید با دیدن هر تکه ،جانی دوباره می گرفتیم.
زمزمه ی یا حسین(ع) و یا ابالفضل امان قطع نمی شد.اما به ناگاه خشکمان زد.چشمان حمید را می دیدم که لحظه به لحظه از تعجب گردتر می شد.اینبار عوض استخوان ،دستمان خورده بود به پاره ای گوشت .کمی کنار کشیدیم.دستان حمید می لرزید.نفس عمیقی کشیدم و خودم را جمع و جور کردم و گفتم :بقیه اش را بسپار به من.
بهت و شوق و دلهره هر سه با هم سراغم آمده بود و نباید جلوی حمید خود را از تک وتاب می انداختم. بلاخره سن و سال و تجربه ی من بیشتر بود.
پلاک شهید پیدا شده بود و پاهایی سالم سالم و چند تکه استخوان .دست آخر همه ی آنچه پیدا کرده بودیم …نه …روزیمان شده بود ، را میان پارچه ای سپید پیچاندم و رفتیم سراغ اسم و آدرس شهید.
سه هفته دل توی دلم نبود ،بچه های قرارگاه می گفتند: وقتی خبر پیدا شدن شهید را به پدرش داده اند در میان بهت و حیرتشان گفته:به من بگوئید :پای فرزندم سالم است یا خیر؟
حالا بعد سه هفته بی قراری منتظریم تا پدر وارد معراج الشهدا شود و شد. اما به خلاف سایر ابوالشهدا که اول به سراغ سر فرزند خود می روند و کفن را از بالای سر می گشایند،به سراغ قسمت انتهایی کفن رفت و بعد گشودن بندهای کفن ،پاهای پسرش را بوسه زد.
تا آرام بگیرد یک ساعتی طول کشید. کم کم خودم را به او رساندم و خواستم راز پاهای سالم پسرش را برایم بگوید.
دستمال یزدی مچاله شده ای را تا مقابل دهانش بالا آورد و در حالی که سرش را تکان می داد و سعی می کرد در مقابل بارش چشمانش بایستد، گفت: بار آخری که می خواست برود برای رضایت بنده بر پایم افتاد و کف پایم را بوسید . وقتی رفت در دلم حس آخرین دیدارش فرو ریخت و با خدایم عهد کردم اگر شهید شود امروزش را جبران کنم.من با خدا عهد کرده بودم پای شهیدم را بوسه بزنم و او شرمنده ام نکرد.
داستان کوتاه ، نوشته شده به قلم م.رمضانی طلبه
<< 1 ... 87 88 89 ...90 ...91 92 93 ...94 ...95 96 97 ... 253 >>