« حکم اسما متبرکه | پاک تر از یوسف » |
شور و شیرین برابر
کارهایت را راست و ریست کردی.
طلب هایت را پرداختی .خرید دو سه هفته منزل را انجام دادی و تا جایی که می شد هر آنچه در خانه نیاز به تعمیر داشت ،از خرابی زدودی.از قوم و خویش و دوست و رفیق حلالیت طلبیدی و خیالت که از بابت رتق و فتق امور آسوده شد ، به سراغم آمدی و گفتی چمدان سفرت را آماده کنم .
اما من در طول این روزها آرام و صبورانه فقط به تو می نگریستم.
کسی نباید از طوفان درونم آگاه می شد حتی تو .من باید آرام می سوختم تا تو آرام بروی تا خیالت از این طرف راحت باشد .
چمدانت را بستم و دلم را لابه لای وسایلت پنهان کردم تا چشمت پیش از رفتن به آن نیفتد.آری تو می رفتی و دل مرا نیز با خود می بردی ومن …من تنها و بی دل اینجا روزها را می سوختم و دم بر نمی آوردم تا مبادا نزد بی بی زینب (س) شرمنده شویم.
و تو در حلب و خان طومان گل می کاشتی و دلم گواه و شاهد تمام وقایع بود.
تا اینکه خیال پریشان، خواب آشفته، سوزش جگر همگی خبر زخمی شدنت را داد اما ….
اما واقعیت چیز دیگری بود.
هرگز نمی گویم واقعیت تلخ تر از آنچه بود که فکر می کردم نه ، شیرینی شهادت و دیدار معشوق و سر بلندی نزد ارباب دو عالم و شوری آن همه نمک بر جگر ریخته از یاد نبودنت از یاد زخم های نشسته بر تنت طعم ملسی داشت که هنوز در کام جانم باقی است همیشه طعم های ملس را دوست تر داشتم و این را تو خود خوب می دانی.
شور و شیرین برابر. اما اینبار انگار شیرینی اش بیشتر بود.حتی بعد پیدا کردن دلم کنج چمدان خاکی ات.
چمدانت را که برایم پس آوردند به عادت دیگر ملازمان حرم سراغ پیراهن و قرآن و دیگر وسایلت نرفتم من در میان خاطراتت دنبال تکه های دلم می گشتم و تو نبودی تا ببینی چگونه جسم متلاشی شده اش را جمع کردم و شیرین بود وقتی دیدم تکه ای از دل تو نیز با من بوده است. اصلا مرد یعنی تکه تکه شدن دل.این را تو خودت می گفتی .
می گفتی تکه ای از دلم را نزد تو می گذارم و پاره ای از آن را خرج بی بی زینب(س) می کنم، فقط خدا کند قلب پاره پاره را هم بخرند و من می گفتم اتفاقا نزد بزرگان و کریمان این قلب خریدنی تر است.
این روزهادر حال بند زدن تکه های دلم هستم اما از آنجا که بند زن قابلی نیستم بعد مدتی باز ترک می خورد . اصلا بعد رفتنت این دل وا مانده چقدر زود ترک می خورد با هر حرفی ،نگاهی، چیزی، فوری خیال شکستن دارد.
ببین، قولمان یادت نرود تو قول دادی برای آرامش و صبوری دلم دعا کنی و من قول دادم مدافع حرم و شرف و آبروی تو باشم .پا شو نگاه کن دلم با من راه نمی آید خودت دستی بر سرش بکش و رامش کن .نه.آرامش کن.وقتی بی قراری می کند اشک امانم نمی دهد درست مثل همین الان ببین ….دیگر نمی توانم ….ببین…. دعایش کن.ای بهترین شیرینی دنیا و عقبایم .
نوشته شده به قلم م . رمضانی
با سلام و احترام
ضمن تشکر دلنوشته حاضر در طلبه نوشت نشریه بر خط منتشر گردید.
موفق باشید.
————-
http://online.whc.ir/article/tag/5718/طلبه-نوشت
متن برامده از قلب پاک شما را مطالعه کردم و بنده هم دلم با متن شما همراه شد .
سلام و عرض احترام خدمت تمام دوستان عزیز .
این متن زیبا را سرکار خانم معصومه رمضانی زمانی نوشتند که همسرشان در حال دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله بودند .
آرزوی سلامتی برای تمامی مدافعان حرم و خانواده های محترمشان داریم .
هیچ کلمه ای نمی تواند احساسی را که با خواندن نوشته ات بهم دست داد
در خود بگنجاند . . .
هیچ کلمه ای . . .
با سلام وخداقوت
انشاالله در پناه حق موفق وموید باشید
التماس دعا
یا حسین
“طعم های ملس را دوست تر داشتم”
خیلی خوشمان آمد.
قلمتان پایدار
یاعلی
باسلام به شما دوست عزیز
مطلبتون فوق العاده است …احسنت
منتظر حضور شما دوست عزیز هستیم…!
التماس دعا
موفق باشید
سلام دوستم
خیلی زیبا نوشتید
واقعا ما به شهدا و خانواده هایشان بدهکاریم
با سلام و احترام
ضمن تشکر و تسلیت ایام
مطلب شما در منتخب ها درج گردید.
موفق باشید
————
http://farakhan.kowsarblog.ir/arbaeen1
———–
http://farakhan.kowsarblog.ir/arbaeen4
فرم در حال بارگذاری ...