« آیا توبه آثار بد را از بين نمیبرد؟ | ذکری هنگام هجوم آوردن غم و اندوه » |
خاطره ای از شهید مهدی باکری
راوی طیب شاهین و دکتر اسماعیل جبارزاده
ساعت ۵ بعدازظهر قرار بود من و دکتر جبارزاده به همراه آقا مهدی برای توجیه منطقه عملیاتی به جلو برویم ، آقا مصطفی مولوی رفته بود تا قایق را بیاورد ،سرپا ایستاده و منتظر بودیم تا آقا مصطفی بیاید و حرکت کنیم .
در محوطه پدر قدم می زدیم که آقا مهدی متوجه وضعیت غیر بهداشتی سنگرها شد و به طرفشان حرکت کرد . من و دکتر از دور نگاه می کردیم ، آقا مهدی به کنار سنگرها که رسید شروع کرد به جمع آوری آشغالهای اطراف سنگر .آشغالها را جمع می کرد و به گوشه ای از اطراف پدر که برای همین منظور کنده شده بود ، می برد و می ریخت و دوباره به طرف سنگرها برمی کشت .
خجالت می کشیدم که فرمانده لشکر زباله های ما را جمع می کند ، می خواستیم برویم و نگذاریم اما می دانستیم که زیر بار نمی رود ، برای همین آستین هایمان را بالا زدیم و به کمکش رفتیم .
کمی از محوطه را تمیز کردیم که آقا مهدی یک بسته صابون پیدا کرد و کفت « ببینید با بیت المال مسلمین چه می کنند ؟! … می دانید اینها را چه کسانی به جبهه می فرستند ؟!.. می دانید از پول چه کسانی تهیه می شود ؟! .. چه جوابی برای خدا دارید ؟.»
خیلی عصبانی بود ، من تا به حال آقا مهدی را این چنین عصبانی ندیده بودم .
دیده شده در کتاب ۱۴ سردار شهید ، احمد امامی راد ، انتشارات حدیث نینوا ، ص ۵۲.
فرم در حال بارگذاری ...