اینها از مردم نیستند امروز ایستگاه مترو شلوغ بود. فریبا هم آمده بود ، مثل همیشه. همان خانم دست فروش سی و پنج ساله ای که هر روز کله ی سحر خودش را هزار جور بزک می کند تا وسط قطار مترو بیشتر به چشم بیاید بلکه زودتر دونات هایش را بفروشد و زودتر برود…
بیشتر »