« حیای اعضای بدن | برکت نمکی است که خدا باید زندگی بپاشد » |
شهید دلاور جهرانی
هر وقت به جبهه می رفت ما برایش نامه می نوشیم ، خواهر کوچکمان فاطمه ، چهار ساله بود و « دلاور » او را خیلی دوست داشت …
ما برای این که حرفی از جانب فاطمه نوشته باشیم ، دست تو را روی کاغذ می گذاشتیم و دور تا دورش را می کشیدیم و زیرش می نوشتیم : « داداش فاطمه هم از راه دور دستت را می بوسد »
یک بار که مثل همیشه برایش نامه نوشتیم یک گردنبند گذاشت توی پاکت و همراه نامه اش فرستاد برای فاطمه . توی نامه اش نوشته بود : « خواهرم ، این هدیه را به تو می دهم امیدوارم حضرت فاطمه سلام الله الگوی زندگیت باشد »
هر بار که از جبهه بر می گشت همه ما را دور خودش جمع می کرد و برایمان از آن جا تعریف می کرد . حرف هایش که تمام می شد نگاهی به ما می کرد و می گفت : « شماها حجابتون رو حفظ کنید و نگذارید ما دشمن شاد بشیم .اگه همین کار رو انجام بدین خودش یه جور جهاده ، هیچ فرقی با جبهه رفتن نداره »
دیده شده در کتاب به پا خستگان دیروز ، ( آب باریک در ۸ سال دفاع مقدس ) به کوشش مریم سادات ذکریایی و احمد فخاری ،نشر روزگار . ص۱۴۱.. ( راوی خواهر شهید )
با سلام
لینک وبلاگ شما به لیست پیوندهای دوستان اضافه شد.
موفق باشید
فرم در حال بارگذاری ...