برگزاری دومین جلسه اخلاق عمومی با محوریت راهکارهای تربیت فرزند
حجت الاسلام و المسلمین محمد مسلم وافی در جلسه اخلاق عمومی که در مدرسه علمیه کوثر ورامین برگزار شد ضمن بیان اهمیت تربیت فرزند گفت : این امکان وجود ندارد که بتوان انسانی را یک روزه تربیت کرد .
وی افزود : وقتی در دین مبین اسلام برای نوشیدن یک لیوان آب ۱۳ دستور وجود دارد چطور ممکن است که برای تربیت فرزند دستوری نداشته باشد .
حجت الاسلام وافی ضمن بیان تفاوت در سرعت دریافت انسانها از میزان تربیت پذیری افراد بیان داشت : امام خمینی ( ره) در اولین جلسه دیدار با بنی صدر او را شناخت و به اطرافیان فرمود :که او فرد صالحی نیست .
استاد وافی با بیان تعاریف رایج در تربیت ، تربیت زوری یا فنری یا تحمیل محور را اولین نوع تربیت برشمرد و گفت : این شیوه با وارد کردن فشار بر فرزند و وادار کردن او به کارهایی که دوست داریم صورت می گیرد .
وی افزود : در این روش مانند فنری که پس از فشرده شدن رها می شود اگر فشار را از فرزند برداریم به شدت می پرد .
محمد مسلم وافی داغ کردن یا تلقین محوری را دومین شیوه تربیتی خواند و اظهار داشت : در این شیوه اگر فضای تربیتی سرد شود فرزند دست از همه چیز بر می دارد .
وافی تربیت قیفی را سومین نوع تربیت بیان کرد و آن را آموزش محور خواند و افزود : در این نوع تربیت با هر اشکالی که از فرد بگیریم ، این پاسخ را دریافت می کنیم که «من خودم می دانم »
حجت الاسلام وافی در تعریف نوع چهارم تربیت گفت : این شیوه از تربیت به صورت خودکنترلی و واکسینه محور است .
وی افزود : این نوع بهتر شیوه تربیتی است .
استادوافی در پایان با تاکید بر یادگیری صحیح اصول و فروع دین گفت : ما برای داشتن تربیت صحیح باید بدانیم چرا خدا عادل است ، چرا نبوت داریم و چرا قیامت وجود دارد .
علم بدون کسب معرفت بی فایده است
مدیر مدرسه علمیه کوثر ورامین با بیان اینکه هدف انسان باید به گونهای باشد که زمینه رشد و تغییر انسان را فراهم آورد، گفت: سپری کردن مدارج علمی بالا بدون کسب معرفت و نور بی فایده است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، طاهره شاکری مدیر مدرسه علمیه کوثر ورامین، امروز در جلسه درس اخلاق که در همین حوزه علمیه با حضور اساتید و طلاب برگزار شد، گفت: اعتقاد، معیار سنجش ایمان است.
وی افزود: تفکر و جهانبینی انسان نباید محصور در حیات دنیوی باشد و از اعتقاد به معاد غفلت کند.
شاکری با استناد به روایتی از امام صادق(ع)، ابراز کرد: حضرت فرمودند: ایمان مومن از برادههای آهن قویتر است، چرا که اگر انسان مومن را بکشند و سپس زنده کنند کمترین تغییری در قلب او ایجاد نمیشود؛ ایمان مومن چیزی نیست که دستخوش تغییر و تزلزل قرار گیرد.
مدیر مدرسه علمیه کوثر ورامین با بیان اینکه ایمان شهدا آنان را به درجه رفیع شهادت میرساند، اظهار داشت: سردار بی سر شهید محسن حججی نمونه بارز یک انسان مومن است چرا که او در اسارت زیر شکنجههای سخت لحظهای ایمان و استقامت خود را از دست نداد و دشمن را در حسرت اشک و التماس باقی گذاشت.
شاکری با تاکید بر اینکه هدف اصلی شهید حججی شهادت بود، گفت: همت بالا نشات گرفته از جهان بینی قوی انسان است که خداوند را الهی میکند.
وی در خصوص تفاوت ایمان مستقر و ایمان مستودع، تصریح کرد: ایمان مستودع همان ایمان عاریه است نمونهاش عبدالملک مروان که قبل از فوت پدرش مدام در مسجد حضور داشت اما با شنیدن خبر مرگ پدر قرآن کریم را بست و به چنان پستی و شقاوتی روی آورد که روزی از او پرسیدند آیا شراب میخوری؟ پاسخ داد شراب که سهل است خون هم میخورم.
مدیر مدرسه علمیه کوثر ورامین با تاکید بر اینکه هدف انسان باید به گونهای باشد که زمینه رشد و تغییر او را فراهم آورد، گفت: انسان باید به معاد و روز رستاخیز ایمان داشته باشد انسانهای معادباور نماد ایستادگی و استقامت هستند.
وی با خطاب قرار دادن طلاب، تاکید کرد: سپری کردن مدارج علمی بدون کسب معرفت و نور ایمان بی ثمر است.
طاهری خاطر نشان کرد: علت غایی انسان وقتی زیبا میشود که به راحتی بر تمایلات نفسانی خویش فائق آید.
نامه امام حسین علیه السلام به مردم کوفه
آنگاه که به جانب کوفه رهسپار شد و بی وفایی آنان را نگریست :
اما بعد ! نابود و غمگین باشید ، ای مردم که ما را فریادرسی خواندید و چون شتابان به دادرسی شما آمدیم تیغی را که به دست ما بود به روی خودمان کشیدید ، و آتشی را که برای سوختن دشمن مشترکمان افروخته بودید به ان ما افکندید و سرانجام به ضد ما گرد آمدید .
دوستان را محاصره و دشمنان را همدست شدید و به کمک او برخاستید ، با این که نه عدالتی در شما گسترده بود و ندبه آینده آن ها امید داشتید .
نه بدعتی از ما سر زده بود و نه سست رایی و خطایی از ما دیده بودید .
ای وای برشما ! پس چرا آنگاه که شمشیرها در نیام ، و قلب ها آرام بود و تصمیم قطعی نگشته بود ما را وانگذاشتید و همچون سیل ملخ شتابان به پرواز آمدید و چون پروانه ها در آتش فتنه فرو ریختید !
ای مرگ بر گردنکشان امت ! ناهمرنگان احزاب ، طرد کنندگان قرآن ، تفهای شیطان ، تحریف کنندگان گفتار ، خاموش کنندگان سنت ها ..
به خدا که این بی وفایی در شما معروف و سابقه دار است ، رگ های شما به آن پیوند خورده و ریشه هایتان از آب گندیده نیرو گرفته .
شما ناپاکترین میوه اید برای باغبان گلوگیر و برای غاصب راحت الحلقوم و گوارایید.
هان ! لعنت خدا بر پیمان شکنان که میثاق ها را پس از استوار کردن می شکنند ، با این که خدا را کفیل و ضامن گرفته اند .
هان ! آن بی پدر « ابن زیاد » فرزند زنا زاده ما را بر سر دو راهی میخکوب کرده ؛ میان آتش و ذلت ، ما کجا و ذلت کجا ؟
نه خدا برای ما زبونی پسندد ، نه پیامبرش و نه مومنان ، و نه دامن های پاکی که ما را پرورده ، نه سرشت های غیرتمند ، نه رو حهای سربلندی که هیچ گاه مرگ عزیزان را بر طاعت فرومایگان نگزیند .
من با همین خاندان اندکم ، با وجود درندگی دشمن و عقب گرد دوست ، آماده کارزارم ، ولی این قوم پس از من بیش از آن که سازی پا در رکاب نهد و بر زین نشیند نپایند که آسیای جنگ بر سرشان بچرخد و گردن ها آویخته شود .
این وصیتی است که پدرم به من کرده ، شما تصمیم خود بگیرید و همه نیروها فراهم سازید و هر نقشه که دارید به کار بندید و هیچ مهلتم ندهید .
من به خدا پروردگار خود و شما ، توکل کرده ام ، هر جنبنده در قبضه قدرت اوست ، راه پروردگار من راست و استوار است .
دیده شده در تحف العقول ، ابن شعبه حرانی، ترجمه احمد جنتی ، ص ۵۳۱.( این گفتار را در کتب مقاتل به عنوان خطبه آن جناب در روز عاشورا خطاب به مردم کوفه نقل کرده اند و بسیار بعید به نظر می رسد که به عنوان نامه ادا شده باشد )
چه کسانی امام حسین (ع) را یاری نکردند؟
از منظر جریانشناسی تاریخی، میتوان طیفها و افراد مختلف زمانهی سیدالشهدا علیهالسلام را در سه جریان کلی مورد بررسی قرار داد:
جریان اول
جریان سیدالشهدا علیهالسلام شامل خود ایشان و یارانی میشد که در صحرای کربلا بههمراه ایشان به شهادت رسیدند؛ افرادی که مبانی بنیادین و مبانی معرفتی خوبی داشتند و مسائل اسلامی را در دورهی خود بهخوبی درک کرده بودند. این جمع چون با استدلال و اندیشهی صحیح به مسئلهی امامت پی برده بودند، دیگر در هر مسئلهای با امام حسین علیهالسلام بحثوجدل نمیکردند و نگاه او را کاملترین نگاه نسبت به همهی مسائل و نسبت به همهی رجال آن عصر میدانستند، زیرا نگاهشان به مسئلهی امامت این بود که امام، معصوم از هرگونه خطا و اشتباه است، بیهوا و مؤمن راستین است، سخنش سخن خداست و در عینحال دشمنشناسی قوی و مسلط به مسائل روز و خلاصه حجت است.
در عینحال که نگاه و مبانی این افراد سالم بود، آنها عمل صالح و سالم هم داشتند. چون دید و نگاه سالم بهتنهایی انسان را حفظ نمیکند. چه بسیار افرادی که در روز عاشورا به حقانیت امام حسین علیهالسلام ایمان داشتند، ولی چون شکمهایشان از حرام پر بود، از قاتلان ایشان شدند. اما این افراد، هم نگاه و مبانی سالم داشتند، و هم عمل صالح.
جریان دوم
جریان دوم، جریان اموی به رهبری یزید بود که اساس آن برپایهی ظلم و فساد استوار بود. باطل بودن جریانی مثل یزید الان برای ما کاملاً روشن است، اما در آن دوره با همهی فسق و فجورهایش، شفاف نبود. منطق بنیامیه، منطق استکبار، منطق تفرعن و منطق قبیلهی برتر بود. نیازی به توضیح نیست که این منطق، منطق باطلی است و قدرتهایی مثل آمریکا، اسرائیل و انگلیس الان همان منطق بنیامیه را دارند و خود را برتر میدانند. میتوان گفت مبانی مدرن غرب، همان نگاه بنیامیه است، اما با تئوریپردازی قویتر و شیکتر. این تفکر باطل است و با فطرت انسانی تعارض دارد و جریان امام حسین در تعارض و تقابل با این جریان بود. تقابل جریان حسینی و اموی با یکدیگر کاملاً روشن است.
جریان سوم
اما در میان دو جریان فوق، جریان سومی وجود داشت که توجه به آن اهمیت ویژهای دارد. این جریان، جریان گسترده و بزرگی است که زیاد به آن پرداخته نشده است، ولی واقعاً نیاز به بحث دارد. این جریان، خود به چند دستهی کوچک تقسیم میشود. بسیاری از افراد این جریان کسانی بودند که در ظاهر یا حتی در مواردی در باطن، طرفدار و محب سیدالشهدا علیهالسلام و خیلی مواقع هم همراه اهلبیت علیهمالسلام بودند، اما این حب و ارادت مانند جریان رهروان سیدالشهدا علیهالسلام حب و ارادت تام نبود؛ بهطوریکه حاضر نشدند با نهضت عاشورا همراهی کنند. البته هر قسم از این جریان به یک دلیلی که ذکر خواهد شد، حاضر نبودند هزینهی قیام در کنار امام حسین علیهالسلام را بپردازند.
قسم اول از این جریان افرادی هستند که در رکاب اهلبیت حرکت میکردند، اما بهدنبال منافع مالی و دنیوی خود بودند. بههرحال ائمهی اطهار علیهالسلام بهدنبال برپایی حکومت بودند، جایگاه و اعتباری در عالم و روزگار خود داشتند و عدهای میخواستند از این موقعیت برای خود دکانی باز کنند، دم و دستگاه درست کنند و به نانونوایی برسند. بخشی از مردم کوفه و بصره را در آن زمان میتوان جزء این گروه نام برد. یکی از چهرههای برجستهی این دسته، احنف بن قیس، یکی از سران قبایل بصره است که در جنگ صفین همراه امام علی علیهالسلام بود، ولی وقتی امام حسین علیهالسلام در مسیر حرکت بهسوی کربلا طی نامهای از او کمک خواست، گفت: «قد جرّبنا آل أبی الحسن فلم نجد عندهم إیالة ولا جمعا للمال ولا مکیدة فی الحرب» : «ما فرزندان اباالحسن را آزمودهایم. در نزد اینها از توانایی حکومت کردن، جمعآوری مال و ثروت و حیله و مکر در جنگ خبری نیست.»
وی با این جمله راز همراهی گذشتهاش با اهلبیت علیهمالسلام را فاش کرد، زیرا گفت من بارها خاندان علی علیهالسلام را درک کردهام، کنار آنها که باشی، نه پول و ثروتی نصیبت میشود و نه پست و مقامی و نه در جنگها اهل نیرنگ هستند. پس قسم اول از این جریان بهدنبال منافع مالی و دنیوی بودند و هر جبههای که این مسائل در آن تأمین میشد، به آن میپرداختند.
قسم دوم از این جریان که از امام فاصله گرفتند، افرادی بودند که در ظاهر خود را محب و ارادتمند به اهلبیت علیهمالسلام مینمایاندند، اما در واقع ارادتی به آنان نداشتند و ابراز ارادتشان فقط یک ظاهرسازی بود؛ یکی از افرادی که میتوان برای این قسم نام برد، عبدالله بن عمر است. زمانی که سیدالشهدا علیهالسلام از مدینه بهسوی مکه در حرکت بود، نزد امام رفت و گریه شدیدی کرد و از دشمنی یزیدیان با اهلبیت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و بیعت مردم با یزید گفت. آنگاه امام علیهالسلام را به صلح و بیعت دعوت نمود و عازم مدینه شد.
بعضی شاید دربارهی وی بگویند که ایشان فردی فقیه، عابد، زاهد و مقدس، اما قدری سادهاندیش و بیبصیرت بوده و به همین دلیل سیدالشهدا علیهالسلام را یاری نکرده است، اما شواهد تاریخی چیز دیگری را نشان میدهد. همین عبداللهبنعمر در دورهی قبل از سیدالشهدا علیهالسلام، با امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بیعت نمیکند و میگوید دلیل اینکه من با شما بیعت نمیکنم این است که تو با اهل قبله و کسانی که نماز میخوانند میجنگی و لذا شک دارم که با تو بیعت کنم. اما همین فرد با حجاج بن یوسف که فردی خونریز و سفاک بود، بیعت میکند.
جالب این است زمانی که برای بیعت با حجاج میرود، حجاج میگوید دست من بند است، با پای من بیعت کن و میرود با پای حجاج بیعت میکند. حجاجبنیوسف شخصی سفاک است که طی بیست سال فرمانروایی خود، غیر از کسانی که در جنگها کشت، دوازده هزار نفر را بعد از دستگیری زیر شکنجه به قتل رساند، هنگامی که به درک واصل شد پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندانش محبوس بودند که از این تعداد شانزده هزار نفر بدون لباس و عریان به سر میبردند. وی زنان و مردان را یکجا و در زندانهای بیسقف حبس میکرد؛ بهطوریکه از گرمای تابستان و سرمای زمستان در امان نبودند. بعد عبداللهبنعمر با چنین آدمی بیعت میکند و در زمان بیعت کردن با وی میگوید که از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم شنیدم که فرمودند: «من مات و لا إمام له مات میته جاهلیه»؛ هرکس بمیرد و امامش را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است.» حجاج هم دراز کشیده بود و گفت با پای من بیعت کن و عبداللهبنعمر با پای وی بیعت کرد.
قبل از دیندارشدن باید انگیزۀ زندهتر شدن در وجودت زنده شود
در دوستداشتن حسین علیه السلام، واقعاً شمّهای از حیات را تجربه میکن
حیات چیست؟ حیات، اولاً یعنی زندهبودن، و بعداً یعنی زندگیکردن! برخی از ویژگیهای حیات(بهمعنای زندگی) را همه درک میکنند اما بخشی از حیات را ممکن است مردم اصلاً متوجه نشوند و فکر کنند «زندگی همین است که دارند انجام میدهند» درحالیکه این زندگی فقط یعنی «مشغولبودن به حیات»!
وقتیدر قرآن از مفهومی بهنام حیات صحبت میشود، بیشتر منظورش «سطح عالی حیات» است، یعنی یک زندگیِ دیگر؛ نه این زندگیکردنِ معمولی و همین تجربۀ رایج مردم از زندگی! اگر معنای واقعی «حیات» برای انسانها توضیح داده شود، میبینید که چقدر به آن علاقه دارند. کمااینکه وقتی از مراتب عالی عرفان و قدرتهای ویژۀ عرفا سخن میگویید، برای مردم خیلی جالب و جذاب است.
در قرآن یک سطحِ دیگری از حیات مطرح است. خداوند در مقام پیامبرشناسی میفرماید: بیایید به دعوت پیامبر جواب دهید، برای اینکه میخواهد به شما حیات بدهد (إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ؛ سوره انفال آیه ۲۴) یعنی تو را زنده کند و مشاعرت باز شود و سطح علاقههایت و سطح لذتهایت و سطحِ عاشقیات و سطح آگاهی و نگاهت افزایش پیدا کند و بیشتر کِیف کنی.
باید احساس نیاز به این «حیات» را در خودمان زنده کنیم تا مُرده نباشیم! پیغمبران میخواهند ما را زنده کنند. مگر ما الان مردهایم؟ خُب بله! باید به انسانها ثابت کنیم که این زندگیِ ما در واقع «مُردگی» است و زندگی واقعی چیز دیگری است که باید به آن برسیم. اگر این برای کسی جابیفتد، نیاز به پیغمبران هم برایش جامیافتد.
میفرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ» ( سوره انفال آیه ۲۴) یعنی ای مؤمنین؛ به پیغمبر جواب دهید، او شما را صدا میزند که شما را زنده کند و به شما حیات بدهد. منظور از حیاتدادن این است که برخی از استعدادهای ما را شکوفا میکند. مثلاً چشمِ دلمان را باز کند و گوشمان را شنوا کند.
دین مجموعهای از آییننامهها برای تنظیم رفتارهای ما نیست و پیغمبر مثل پلیس نیست که بخواهد رفتار ما را مرتب کند؛ دین میخواهد ما را زنده کند. چقدر حقیرند کسانی که دین را در حدّ تنظیم مقررات برای کنترل رفتار آدمها تقلیل میدهند!
شما مذهبیها؛ خودتان با دینداریکردن، چقدر زنده شدهاید؟ چه مراتبی از حیات را دریافت کردهاید؟ کدام استعدادهایت شکوفا شده که در آدمهای معمولی نیست؟ چه زیباییهایی را درک کردهای که کافران نمیتوانند درک کنند؟ چه لذتهایی میبری که دیگران نمیتوانند ببرند؟ اگر آن حیات دیگر را پیدا کنی، هزاران برابرِِ لذتی که دیگران از رقص میبرند، تو از نمازخواندن میبری.
مگر ما مُردهایم که حالا دین میخواهد ما را زنده کند؟ بله؛«حیات» در قرآن، یعنی اینکه به تمام معنا زنده باشی. اگر سطح پایینتری از حیات را داشته باشی، طبق بیان قرآن در واقع مُرده هستی! میفرماید: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ...» (سوره انعام آیه ۱۲۲) آیا کسی که مُرده است و ما او را - با دین- زنده کردهایم و حالا او در بین مردم، با نورِ خودش راه میرود، مثل کسی است که در ظلمت است و هیچوقت از تاریکی در نمیآید؟!
قبل از اینکه من دیندار بشوم، باید انگیزۀ زندهبودن و زندهتر شدن در من زنده شود. انسانی که زنده است، نوری دارد که بهوسیلۀ آن دقیقتر میبیند و در بین مردم، درست رفتار میکند.
مثال اعلای ما همین «دوستداشتن حسین علیه السلام » است که در آن، شمّهای از حیات را تجربه میکنیم. تو با دوستداشتنِ حسین علیه السلام یک رتبۀ دیگری از حیات را پیدا کردهای. موقع گریهکردن برای حسین علیه السلام دیگر حساب نمیکنی که او چقدر به نفع توست، در واقع تو داری عاشقی را تجربه میکنی.
میفرماید: «لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا» ( سوره یس آیه ۷۰) یعنی پیامبرصلی الله میخواهد کسی را انذار کند که زنده است! پس اول باید زنده شویم، تا پیامبر صلی الله ما را بیدار کند. البته همینکه تمنای حیات هم در کسی ایجاد شود و عشقِ به حیات پیدا کند، یعنی علائم حیاتی در او دیده شده است.
سخنان حجت الاسلام پناهیان ،۹۶/۶/۳۱
حسن ظن و سوء ظن
علامت سوء ظن و حسن ظن این است که که اگر دیدید مشغولیات شما خدایی است یعنی حسن ظن دارید ، یقین دارید . حسن ظن به انسان حال خوبی می دهد که بلند شود نماز بخواند ولی اگر با کراهت نماز بخواند به خدا سوء ظن دارد .
اگر خیر می خواهید برسانید و دیدید سختتان است به خدا سوء ظن دارید .
با خدا یک دل شوید وحسن ظن پیدا کنید .
گاهی یک ظلم به دوستت می کنی و تحقیرش می کنی می شود سوء ظن ،چون تجلی خدا در مومن است ، اگر بخواهی خدا را اکرام کنی باید مومن را اکرم کنی ، اصلا فکر کن سر تا پا نمی ارزد ولی مومن است پس به خاطر مومن بودنش باید او را اکرم کنی .
هر وقت افراد را تحلیل کردی به خودت یک تلنگری بزن ، چون تحلیل شما برای خودت است ، شکمی است ، معصوم سلام الله فرمود : کنه مومن را نمی شود فهمید ، سعی کنید سادگی و زلالی خود را حفظ کنید محبوبیتتان را می بینید . خدا محبت تو را در دل همه می ریزد .
بخشی از سخنان حجت الاسلام الهی ، شنیده شده .
ولایت خدا
حدثنا محمد بن القاسم المعروف بابی الحسن المفسر الجرجانی قال : حدثها یوسف بن محمد بن زیاد ؛ و علی بن محمد بن سیار ، عن ابویهما ، عن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن ابی طالب ، عن آبأه علیهم السلام … قال : قال رسول الله صلی الله لاصحابه ذات یوم ؛ یا عبدالله احبب فی الله و ابغض فی الله ، و وال فی الله و عاد فی الله ، فانه لا تنال و لایه الله الا بذالک ؛ و لا یجد رجل طعم الایمان و ان کثرت صلاته و صیامه حتی سکون ذلک ، و قد صارت مواخاه الناس یومکم هذا اکثرها فی الدنیا ، علیها یتوادّون و علیها یتباغضون ، و ذلک لا یغنی عنهم من الله شیٔا قال له : و کیف لی ان اعلم ان قد و الی و عادی فی الله عزوجل ، و من ولی الله حتی او الیه و من عدو حتی اعادیه ؟
فاشاز رسول الله صلی الله الی علی علیه السلام فقال : اتری هذا ؟ فقال : بلی !
قال : ولی هذا ولی الله ، فواله ، و عدوّ الله فعاده و وال ولیّ هذا و لو انهُ قاتل ابیک و ولدک ، و عاد عدو هذا ولو ان ابوک و ولدک:
امام عسگری علیه السلام از پدران بزرگوارش علیهم السلام چنیندنقل فرمود : روزی پیامبر خدا صلی الله به یکی از اصحابش فرمود : ای بنده خدا ! در راه خدا دوست بدار و برای خدا بیزار باش ، برای خدا دوستی کن و برای خدا دشمنی کن ؛ زیرا ولایت خدا جز از این یه راه بدست نمی آید و هیچ کس هر چقدر نماز و روزه اش زباد باشد طعم ایمان را نمی چشد .مگر این جنین باشد و امروزه بیشتر برادری ها و دوستی های مردم برای دنیا است .به خاطر آن یکدیگر را دوست می دارند و به خاطر آن از یکدیگر بدشان می آید ولی این برایشان سودی نخواهد داشت .
آن صحابی پرسید : چگونه بفهمم که دوستی و دشمنی ام برای خداوند عزوجل بوده است ، و ولی خدا کیست که با او دوستی کنم و دشمن و دشمن خدا کیست که با او دشمنی نمایم ؟
پیامبر خدا صلی الله به حضرت علی علیه السلام اشاره کرد و فرمود : آیا این را می بینی ؟ گفت : بله !
فرمود : هر که او را دوست بدارد ، ولی خداست پس با او دوستی کن و دشمن او دشمن خداست پس با دشمن او دشمن باش و با دوست او نیز دوست باش هر چند قاتل پدر و فرزندت باشد و با دشمن او دشمن باش هر چند پدر و فرزندت باشد .
دیده شده درعیون الاخبار الرضا ، شیخ صدوق ، نشر استوار ، ج ۱ ، باب ۲۸ ، ص ۴۸۹.
عواقب خطرناک افراط در تربیت مذهبی کودکان( انسان یک شخص مرکب است )
اگر تجربه کرده باشید افرادی هستند که فن تربیت را نمی دانند ؛ نمی دانند در تربیت، تمام قوایی که در وجود انسان هست حکمت و مصلحتی دارند. اگر در ما غرایز شهوانی هست، لغو و عبث نیست.
ما باید این غرایز شهوانی را در حد احتیاج طبیعی اشباع کنیم؛ اینها یک حقی دارند، یک حظی دارند ، حظ اینها را باید به اندازه خودشان بدهیم . مثل این است که شما اسبی یا سگی در خانه تان باشد .اگر این اسب را برای سواری یا این سک را برای پاسبانی می خواهید ، این اسب یا سگی احتیاج به خوراک دارد ، خوراک را باید بدهی .حالا آدمهای کج سلیقهای پیدا میشوند که به خودشان یا به بچهشان که تحت کفالت تربیتشان است، فشار میآورند.
بچه احتیاج به بازی دارد احتیاج به بازی در بچه یکی از حکمتهای پروردگار است. یک مقدار انرژی در وجود کودک ذخیره است که او فقط به وسیله بازی میتواند این انرژی را دفع کند. انسان اشخاصی را میبیند که که می گویند میخواهم بچه ام را تربیت کنم . خوب چطور می خواهی تربیت کنی ؟ نمیگذارد بچه پنج شش ساله برود با بچهها بازی کند، هر مجلسی که خودش میرود بچه را هم میبرد برای اینکه تربیت بشود. جلوی خنده او را میگیرد، جلوی خوراک او را میگیرد.
یا یک افرادی پیدا میشوند (ما دیدهایم) که چون خود او مُعَمّم است، یک عبا و عمامه و نعلین تهیه میکند، بچه هشت ساله را عمامه سرش میگذارد، عبا به دوشش میاندازد و همراه خودش این طرف و آن طرف میبرد.
بچه بزرگ میشود در حالی که احتیاجات طبیعی وجودش برآورده نشده است، همواره به او گفتهاند خدا، قیامت، آتش جهنم. تا در سنین بیست و چند سالگی، این قوای ذخیره شده، این شهوتها و تمایلات اشباع نشده یکمرتبه زنجیر را پاره میکند.
این بچهای که شما میدیدید در اثر تلقین پدر در دوازده سالگی نمازش بیست دقیقه طول میکشید، نماز شب میخواند، دعا میخواند، یکمرتبه میبینید در بیست و پنج سالگی یک فاسق و فاجری از آب درمیآید که آن سرش ناپیداست. چرا؟ برای اینکه شما به بهانه مقامات عالیه روح، سایر غرایز او را سرکوب کردهاید.
دیده شده در کتاب آزادی معنوی، استاد مطهری ، انتشارات صدرا ، ص۱۱۵ (با تلخیص)
ترساندن مومن
ترساندن مومن به هر شکل تهدید _ تتمیع یا نگاه کردن به حالت عصبانیت جایز نیست . رسول خدا صلی الله در این باره چنین می فرمایند : « من نظر الی مومن نظر لطیفه بها اخافه الله عزوجل یوم لا ظل الا ظله : هر کس به مومن به گونه ای بنگرد که او را بترساند خداوند عزتمند او را می ترساند ، در روزی که هیچ سایه ای جز سایه او نیست .»
ترساندن مومن از سلطان جور باعث ورود در آتش دوزخ می شود . حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند « من ورع مومنا سلطانٍ لیصیبه منه مکروه فلم یصبه فهو فی النار و من ورع مومنا بسلطان لیصیبه منه مکروه فاصابه فهو مع فرعون و آل فرعون فی النار : هر کسی مومن را از سلطانی بترساند تا آزاری از آن سلطان به او برسد ولی چنین نشود ، در دوزخ است .و هر کس مومن را از سلطانی بترساند تا آزاری از آن سلطان به او برسد و چنین شود او با فرعون و خاندان فرعون در دوزخ است .»
و در روایتی دیگر از امام صادق علیه السلام منقول است « من اعان علی مومن بشطر کلمه لتی الله عزوجل یوم القیامه مکتوب بین عینی ؛ آیسٔ من رحمتی ؛ هر کس به نیم کلمه بر زیان مومنی کار کند در روز قیامت خداوند را در حالی دیدار می کند که میان پیشانی اش نوشته شود : او ناامید از رحمت من .»
دیده شده در کتاب گناهان کبیره زبان ، شهرام تاجانی، نشر شهریار ، ص ۱۸۸.
گوشت و شخص چاق
حدثنا احمدبن زیاد بن جعفر الهمدانی رضی الله قال : حدثنا علی بن ابراهیم بن هاشم ، عن ابیه ، عن علی بن معبد ، عن الحسین بن خالد ، عن علی بن موسی الرضا ، عن ابی موسی بن جعفر بن محمد علیه السلام انه قال : ان الله تبارک و تعالی لیبغض اللحم و اللحِم السمین ، فقال له بعض اصحابه : یا بن رسول الله انا لنحب اللحم و ما تخلوا بیوتنا منه ، کیف ذلک ؟
فقال علیه السلام : لیس حیث تذهب ؛ انما اللحم البیت الذی توکل فیه لحوم الناس بالغیبه ، و اما اللحم السمین فهو المتجبر المختال فی مشتبه :
امام رضا علیه السلام از پدرشان از امام صادق علیه السلام نقل کردند : خداوند تبارک و تعالی از گوشت و شخص چاق بدش می آید .
یکی از اطرافیان حضرت پرسید : ای پسر پیامبر خدا ! ما گوشت دوست داریم و و خانه هایمان از گوشت خالی نیست ، چه طور می شود ؟
حضرت فرمود : این طور نیست که فکر کرده ای ، منظور از گوشت خانه ای است که در آن خانه ، گوشت مردم با غیبت کردن خورده می شود . و منظور از چاق کسی است که سرکش و متکبر بوده و در راه رفتن با غرور حرکت می کند .
دیده شده در عیون الاخبار الرضا ، ابوجعفرمحمدبن علی بن حسین بن بابویه قمی ، شیخ صدوق ، انتشارات استوار ، ج ۱ ، باب ۲۸ ، ص ۵۲۷
<< 1 ... 22 23 24 ...25 ...26 27 28 ...29 ...30 31 32 ... 90 >>