« بگو خدایا ! غلط کردم | چهارشنبه های ما .. » |
مردان خدا …
مردان خدا پردۀ پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
هر دست كه دادند از آن دست گرفتند
هر نكته كه گفتند همان نكته شنیدند
یك طایفه را بهر مكافات سرشتند
یك سلسله را بهر ملاقات گُزیدند
یکفرقه بهعشرت در ِكاشانه گشادند
یکزُمره بهحسرت سرانگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یك جمع نكوشیده رسیدند به مقصد
یك قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد كه در رهگذر آدم ِ خاكی
بسدانه فشاندند و بسیدام تنیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
كز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار ِحقیقت
ترسم نفروشند متاعی كه خریدند
كوتاهنظر ، غافل از آنسرو بلند است
كاین جامه به اندازۀ هرکس نبریدند
فروغی بسطامی
فرم در حال بارگذاری ...