« ثواب زائر امام رضا علیه السلام | امت ما باید از قرآن و عترت جدا نشود تا خیر ببیند » |
چرا کوفیانی که با آن همه شور وشوق از امام حسین علیه السلام دعوت کرده بودند، حضرت را یاری نکرده و علیه ایشان جنگیدند؟
پاسخ اجمالی - تفصیلی
اولين نكته كليدي در پاسخ به اين سوال اين است كه بررسي شود هدف كوفيان از دعوت امام عليه السلام چه بود. براي پاسخ دقيق به اين سوال نياز است بدانيم اين دعوت چه زماني و توسط چه كساني انجام شد.
نامه نگاری کوفیان، در ایام اقامت امام حسین(عليه السلام) در مکه (دهم ماه رمضان سال60ق)آغاز شد و از جهت فراوانی به مقداری رسید که به حق می توان از آن به نهضت نامه نگاری یاد کرد. ظرف این چند روز،این حرکت به مرحله ای رسید که در روز به طور متوسط ششصد نامه به امام علیه السلام می رسید؛به گونه ای که تعداد نامه ها به دوازده هزار نامه رسید.
با توجه به قرائن می توان به این نتیجه رسید که نامه نگاران از یک طیف خاص نبوده و گروهای مختلف با گرایش های بسیار متفاوت را در بر گرفته است؛ به گونه ای که در میان آنها نام شیعیان خاصی همچون سلیمان صرد خزاعی و در در نقطه مقابل افرادی از حزب اموی ساکن در کوفه، همانند شبث بن ربعی(که بعدها مسجدی به شکرانه کشته شدن امام حسین"علیه السلام"بنا کرد)، ديده مي شود. اما به نظر می رسد اکثر نامه نگاران را که در تاریخ نامی از آنها برده نشده است ـ توده مردمی تشکیل می دادند.
دومين نكته اينكه با توجه به طیف گسترده نامه نگاران، نمی توان در انگیزه نامه نگاری آنها به یک انگیزه خاص توجه کرد؛ بلکه با توجه به گرو ه های مختلف،باید علل متفاوتی را نام برد كه عبارتند از
بازگرداندن حكومت به محل مشروع : اقليتي از شيعيان خالص مانند حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه به انگيزه باز پس گيري حكومت و باز گرداندن آن به محل مشروع (از آنجا كه حكومت را حق اهل بيت عليهم السلام مي دانستند و حكومت سراسر ظلم امويان را نا مشروع)
رهايي از ظلم : عده فراوانی از مردم کوفه بویژه افراد میان سال و کهنسال که حکومت عدل علوی را در کوفه به یاد داشتند و از سوی دیگر ظلم و جور امویان را نیز در این دوران بیست ساله دیده بودند درصدد رهایی از این ظلم، رو به فرزند امام علی علیه السلام آوردند تا شاید آنان را از یوغ حکومت بنی امیه رهایی بخشد.
احياي مركزيت كوفه : عده ای برای احیای مرکزیت کوفه که همیشه بر سر آن با شام در رقابت بود و در این دوران بیست ساله آن را از دست داده بودند به دنبال رهبری کارآمد بودند که بتواند این مهم را به انجام برساند. از نظر اینان در این زمان مناسب ترین فرد دارای نفوذ و شخصیت که از سویی قدرت رهبری جامعه کوفیان را داشته و از سوی دیگر حکومت امویان را مشروع نداند امام حسین علیه السلام بود؛از این رو از آن حضرت برای امدن به کوفه دعوت کردند.
حفظ نفوذ و موقعيت خود : بزرگان قبایل همانند شبث بن ربعی ،حجاربن ابجر،… که عمدتا به فکر قدرت و ریاست خود بوده و از سوی دیگر میانه ای با خاندان علوی نداشتند وقتی اقبال گسترده مردم به امام حسین علیه السلام را دیدند،چنین تصور کردند که در آینده ای نه چندان نزدیک،حکومت امام علیه السلام در کوفه به ثمر خواهد نشست و برای آنکه از قافله عقب نمانده و در دوران حکومت آن حضرت همچنان از نفوذ و ریاست خود برخوردار باشند،به سیل خروشان نامه نگاران پیوستند.
نان به نرخ روز خوردن: توده مردم نان به نرخ روز نيز با مشاهده شور و هيجان گسترده متنفدان انگيزه لازم براي نامه نگاري را پيدا كردند و اين جريان را دامن زدند.
بنابراين دعوت کوفیان از امام حسین علیه السلام بر اساس ایمان و ارادت عمیق قلبی نسبت به خاندان رسالت نبود و اهل کوفه دفاع از امام حسین علیه السلام را به عنوان دفاع از امام زمان خویش بر خود واجب نمی دانستند بلکه هدف کوفیان از دعوت امام حسین علیه السلام تامین منافع مادی بیشتر برای خود و رسیدن به آسایش دنیوی بود . فلذا برای آنان تفاوتی نداشت که در سایه حکومت حسینی به هدف خود برسند یا حکومت یزیدی بلکه برای آنها مهم مال اندوزی بیشتر و تامین هرچه بیشتر مسایل دنیوی بود ، بنابراین از کسی حمایت و پیروی میکردند که آنها را به اهدافشان برساند. حال این فرد حسین علیه السلام باشد یا یزید علیه اللعنه .
سومين نكته اينكه بعد از بررسي انگيزه و علل دعوت بايد بررسي شود چه عواملي باعث شد تا مردم كوفه دست به اين جنايت هولناك بزنند؟ به طور خلاصه بايد گفت دو دسته از عوامل بودند كه زمينه رفتن مردم كوفه به كربلا را فراهم كردند: الف ـ عوامل دروني (زمينه ها و خصيصه هايي است كه در مردم كوفه شكل گرفته بود) ** و ب ـ عوامل بروني (فشار و اختناق دستگاه حاكمان بني اميه بود كه با ترفندهاي مخصوص به خود، مردم را آماده چنين كاري كرد.).
عوامل دروني از جمله تناقض آشكار در سيره و گفتار [1]؛ پيمان شكني [2]؛ زود باوري در جنگ هاي رواني[3]؛ نداشتن آزادي عمل و استقلال فكري[4] سنگدلی وقساوت قلب[5]؛ حُب دنیا و طمع [6]؛ نادانی و جهل[7]
عوامل بيروني از جمله ايجاد رعب و وحشت [8]؛ دستگيري هواداران امام حسين(علیه السلام) [9]تطميع مردم به پول، مقام، جايزه [10]
چهارمين نكته اينكه گذشته از اين عوامل بايد ريشه كار را در اين نكته جستجو كرد:
«مردم در هر جامعه اي از يك ديدگاه دو دسته اند يا كساني كه از روي فهم و فهميدگي و آگاهي و تصميم گيري كار مي كنند و راهي را مي شناسند و دنبال آن حركت مي كنند - اعم از خوب يا بد- يا همان خواص و افرادي كه دنبال جو مي روند - اهل فهم و سنجيدن و .. نيستند- يا همان عوام. هر دو گروه از هر صنفي ممكن است باشند و ربطي به سواد و بي سوادي و روحاني بودن و نبودن و … ندارد.
خواص دو گروهند خواص طرفدار جبهه حق و خواص طرفدار جبهه باطل. خواص طرفدار جبهه حق دو دسته اند يك دسته كساني كه در مقابله با دنيا با زندگي با مقام و با شهوت با پول و لذت با راحتي و نام موافقند يك دسته موافق نيستند. همه اينها زيبايي هاي زندگي است اما اگر در مقابل اين متاع و بهره زندگي خداي ناكرده آن قدر مجذوب شدند كه آن جايي كه پاي تكليف سخت به ميان آمد نتوانند از اين ها دست بردارنديا به راحتي دست بردارند اوضاع متفاوت است.
اگر آن قسم خوبِ طرفدارِ حق كه مي توانند از متاع دنيا دست بردارند بيشتر باشند هيچ وقت جامعه اسلامي دچار حالت دوران امام حسين عليه السلام نخواهد شد. مطمئنا تا ابد بيمه است اما بالعكس اگر خواص طرفدار حق كه به دنيا دل بسته اند زياد باشند آن وقت حسين بن علي ها به مسلخ كربلا خواهند رفت. حركت خواص به دنبال خود حركت عوام را مي آورد. تصميم گيري خواص در وقت لازم . تشخيص خواص در وقت لازم گذشت خواص از دنيا در لحظه لازم اقدام خواص براي خدا در وقت لازم اين هاست كه تاريخ را نجات مي دهد. ارزش ها را حفظ مي كند. بايد در لحظه لازم حركت لازم را انجام داد اگر وقت گذشت ديگر فايده ندارد.خواص طرفدار حق لغزيدند. حق را مي شناختند اما در برابر حب دنيا زانو زدند.[11]
وصاف لشكر ابن سعد از زبان امام حسین علیه السلام:
اگرچه از نظر تاريخ روشن است كه مردم كوفه افرادي پيمان شكن و بيوفا بوده اند، امّا بايد ديد آنان كه اين حادثه تلخ و اين فاجعه بزرگ را به وجود آوردند چه كساني بودند و آيا در كربلا باز هم آن فشار و اختناق حاكم در كوفه وجود داشت؟ آيا شبانه نميتوانستند پا به فرار بگذارند؟ آيا جلوي راه آنها به سوي لشكرگاه امام حسين بسته بود؟ آيا به عاقبت كار فكر نكردند؟ آيا مسلمان نبودند؟ علاوه بر آن آيا وجدان و عاطفه هم نداشتند؟ آيا عرب نبودند؟ و آيا آزاد مرد نبودند؟!
جواب اين پرسشها را بايد از زبان امام شنيد كه سپاه عمر بن سعد، نه آزادمرد بودند و نه مسلمان. نه داراي عاطفه بودند و نه وجدان، چرا كه اگر مسلمان بودند هرگز با محبوب رسول خدا نميجنگيدند و اگر آزاد بودند به عاقبت امر مي انديشيدند و اگر عاطفه داشتند اين همه وحشي گري را در كربلا نسبت به خاندان وحي و رسالت روا نميداشتند. عجب اين جاست كه در اين مردم هيچ چيز اثر نگذاشت، نه موعظه، نه كلام خدا و نه سخني از پيامبر(صلی الله علیه واله).
جالب اين است كه هيچ كس به اندازه امام آنها را نشناخت و به معرفي چهره آنان نپرداخت.
در سخناني كه روز عاشورا ايراد كرد با اين كه ميدانست هرگز با موعظه و هشدار تغيير مسير نخواهند داد، كوفيان را اين چنين توصيف كرد:
«اي پيروان آل ابي سفيان و پيروان شيطان، مسخ شدگان، فاسقان، ظالمان، سفيهان، منافقان، قاتلان فرزندان پيامبران، اذيت كنندگان مؤمنان، قاتلان فرزندان بدريان، قاتلان مؤمنان، خبيثان، فرزندان حرام، فرومايگان، ظاهركنندگان فساد روي زمين، باطل كنندگان حدود خدا، خورندگان اموال فقرا و مساكين، بردگان امت، شاربان خمر شكمهاي انباشته از حرام، و…» با توجه به توصيف امام درباره اوصاف ناپسند مردم كوفه ـ به ويژه حضور يافته گان در لشكر عمر سعد ـ علّت جنگ كوفيان با امام حسين(علیه السلام) در كربلا به خوبي روشن ميگردد
صفات کوفیان از زبان حضرت زینب(س): حضرت در امالی شیخ طوسی در چند روایت صفاتی برای کوفیان برشمرده اند مانند
1- دنیا طلب 2- اهل عُجب و غرور 3- اهل بغض و کینهجویی بیجا 4- اهل دروغ/ و لاف زدن 5-چاپلوسی کردن 6- مانند دشمنان، اهل طعنه زدن، عیبجویی و نمک به زخم پاشیدن و بدگویی هستند7-بی وفا هستند
.وحضرت بعد از برشمردن عیوب کوفیان خطاب به آنها میفرماید:
البته شما خوبیهایی هم دارید، ولی خوبیهای شما مثل سبزۀ داخل لجنزار است یا مانند شیء گرانبهایی است که روی قبر گذاشته باشند.
وحضرت سجاد(ع) وقتی در کوفه صدای شیون زنان کوفی را می شنوند،با صدای ضعیفی می فرمایند:اگر اینها که گریه میکنند،مردان ما را نکشتند؟!پس چه کسی آنها را کشت؟!
پس می شود نتیجه گرفت علاوه بر ویژگییهایی که برای کوفیان ذکر شد،زنان آنان هم در تشویق و ترغیب مردانشان برای جنگ با حسین(ع)نقش اساسی داشتند و با آنها در این ننگ و این جنایت شریک هستند.
————————————————–
1) تناقض آشكار در سيره و گفتار : مردم كوفه در موارد گوناگوني به اثبات رساندند كه هميشه در سيره و گفتار خود دچار تناقض بوده اند، چرا كه از يك سو سخني را بر زبان آورده كه هيچ گاه در عمل بدان اعتقادي نداشتند. موارد آن بسيار است، از جمله اين كه آنها هزاران نامه و طومار نوشته و امام حسين(علیه السلام) را به كوفه دعوت كردند و برخي در نامه ها به تعداد نيروهاي آماده دفاع اشاره كرده كه تعدادشان يك صد هزار نفر است.
برخي ديگر نيز ضمن دعوت از امام نوشته بودند كه اگر به دعوت آنها پاسخ مثبت ندهد، فرداي قيامت شكايت او را به نزد پيامبر خدا خواهند نمود. امّا پس از آن كه نماينده امام حسين را در كوفه ديدند، اگرچه در ابتدا به نشانه وفاداري با وي بيعت كردند، اما پس از تهديدهاي عبيدالله ـ با يك چرخش عجيبي و با يك عقب نشيني مفتضحانهاي ـ نه تنها مسلم بن عقيل را تنها گذاردند، بلكه همان دستهاي بيعت كننده، در كربلا ـ عليه امام حسين ـ تبديل به شمشير شد.
در دل آنها چيزي ميگذشت كه بر زبانشان جاري نميشد. آنها كساني بودند كه وصف كاملشان بر زبان فرزدق آمده است كه در پاسخ امام حسين(علیه السلام) ـ كه از وضعيت مردم كوفه ـ پرسيده بود، گفت: قلوبهم معك و سيوفهم عليك؛ قلبهايشان همراه تو، ولي شمشيرهايشان عليه تو بسيج شده است.
خود امام نيز در بين راه به شخصي فرمود: اين نامه هاي اهل كوفه است و خود آنها قاتلان من ميباشند.
از موارد اين تناقض آشكار در قول و عمل مردم كوفه اين بود كه پس از شهادت امام حسين(علیه السلام) وقتي به خيمه هاي امام حملهور شده و غارت كردند، يكي از اهل كوفه به فاطمه (دختر امام حسين) هجوم برده، گوشوارهاش را از گوش او وحشيانه كشيد، به گونهاي كه گوش او را پاره كرد. فاطمه ديد كه آن مرد كوفي به شدت گريه ميكند، پرسيد چرا گريه ميكني؟
گفت چگونه نگريم در حالي كه مشغول غارت دختر رسول الله ميباشم؟ فاطمه گفت: خوب پس مرا رها كن، پاسخ داد بيم آن را دارم كه اگر من نبرم ديگري ببرد!!3
هم چنين نوشت هاند: هنگامي كه اسيران اهل بيت(علیهم السلام) را وارد كوفه كردند، مرد و زن به حال آنان گريه ميكردند. امام سجاد(علیه السلام) ـ كه سخت شگفت زده شده بود ـ فرمود: اگر اينان بر ما گريه ميكنند پس چه كسي ما را كشت.
همانها بودند كه از عبدالله بن عمر درباره حكم خون پشه سؤال كردند كه اگر بر لباس بود پاك يا نجس است، در پاسخ آنان گفت: ببينيد از من درباره خون پشه ميپرسيد، در حالي كه فرزند پيامبر خدا را كشتند در حالي كه درباره او و برادرش شنيدم كه پيامبر مي فرمود: «هما ريحانتان من الدنيا».
عجيب اين جا است: آنان كه خون عزيزترين انسانهاي روي كره زمين را بي باكانه ميريزند چگونه از خون پشه كه بر بدن يا لباس اصابت كرده ميپرسند.
امام علي عليه السلام در خطبه 29 نهج البلاغه مي فرمايند:« ای مردم کوفه بدن های شما در کنار هم و خواسته های شما پراکنده است، سخنان ادعایی شما سنگ های سخت را در هم می شکند ولی رفتار سست شما دشمنان را امید وار می سازد، در خانه هایتان که نشسته اید ادعاها و شعار های تندسر می دهید اما در روز نبرد می گویید: ای جنگ از ما دور شو و فرار می کنید آن کس که از شما یاری خواهد ذلیل و خوار است و قلب رها کننده ی شما آسایش ندارد، بهانه های نا بخردانه می آورید چون بدهکاران خواهان مهلت ،از من مهلت می طلبید و برای مبارزه سستی می کنید. بدانید که افراد ضعیف و ناتوان نمی توانند هرگز ظلم و ستم را دور کنند و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمی آید»
——————————————————–
2) پيمان شكني : دومين صفتي كه مردم كوفه به آن مشهور و معروف گشته بودند، صفت ناپسند و زشت عهد و پيمان شكني و عدم وفا به تعهدات خويش است.
اين روش را همگان ميدانستند. در تاريخ ميخوانيم كه آنان به علي (علیه السلام) خيانت كردند، همچنين به امام حسن مجتبي و امام حسين و پس از او به زيد بن علي و هم چنين به هر رهبري كه قيامي را هدايت ميكرد، خيانت كردند.
از اين رو بازدارندگان، به امام حسين گفتند: شما پيمان شكني و خيانت كوفيان را نسبت به پدر و برادرت ديده اي، مبادا فريب آنها را به خوري. داود بن علي هم به زيد بن علي گفت:
يابن عمّ انّ هؤلاء يغرونك من نفسك، أليس قد خذلوا من كان أعز عليهم منك جدّك علي بن ابي طالب حتي قتل و الحسن من بعده بايعوه ثمّ وثبوا عليه فانتزعوا رداءه من عنقه وانتهبوا فسطاطه و جرحوه؟ أو ليس قد أخرجوا جدك الحسين و حلفوا له بأوكد الايمان ثمّ خذلوه و أسلموه ثم لميرضوا بذلك حتي قتلوه؛
اي عموزاده اينان فريبت ندهند، آيا اينها به كسي كه عزيزتر از تو در نزدشان بود (جدّت علي) خيانت نكردند تا اين كه كشته شد؟ و آيا با حسن بن علي پس از او نخست بيعت نكردند و سپس بر او هجوم برده و عبا از دوشش كشيده و وسائل درون خيمهاش را غارت كردند و زخمي اش نمودند؟! آيا جدّت امام حسين را فرا نخواندند و از مدينه و مكه بيرون نياوردند و به او پيمانهاي سختي ندادند، امّا در نهايت به او خيانت كرده و راضي نشدند تا اين كه او را به قتل رساندند؟
———————————————————
3) زودباوري در جنگهاي رواني : زودباوري مردم كوفه و فريب خوردن در جنگهاي رواني كه گاهي عليه آنها به كار برده ميشد يكي از صفات ناپسند و علل ضعف و بيارادگي آنها به شمار ميرفت كه دشمن از همين نقطه ضعف استفاده ميكرد و به اهداف سياسي خود ميرسيد البته در طول تاريخ موارد بسياري به ثبت رسيده كه به چند ماجرا اشاره مينماييم:
* در جنگ صفين، نيروهاي اميرمؤمنان در كنار نهر آب اردو زده بودند و معاويه دستش از آب كوتاه بود. او با يك حيله و شگردي مخصوص به خود، نامه اي نوشت و آن را به تير بسته به طرف اردوگاه اميرمؤمنان پرتاب كرد. وي به طور ناشناس در نامه نوشته بود: من شما را نصيحت ميكنم كه اين محل را تخليه كنيد، زيرا معاويه قصد دارد كانالي احداث كند كه اين منطقه را زير آب برده و همه شماها را غرق كرده و نابود سازد. ياران علي(علیه السلام) از يافتن چنين نامه اي فريب خورده و سريعا محل اردوي خود را تغيير دادند، با اين كه حضرت فرمود: اين حيله اي بيش نيست، او ميخواهد بر اين موضع دست يابد. چرا كه معاويه هرگز قادر به چنين كاري نميباشد. امّا متأسفانه آنان زير بار نرفتند و با تخليه اردوگاه فورا معاويه آن جا را تصرّف كرد كه بار ديگر مالك اشتر به كمك ديگر نيروهاي رزمنده، آن جا را باز پس گرفت.
* وقتي جنگ صفين به مراحل پاياني خودش نزديك شده بود و معاويه در حال فرار بود، از عمروعاص خواست تا چارهاي بينديشد. عمرو گفت: دستور ده تا قرآنها را بر سر نيزه كنند، زيرا اين كار موجب پيروزي ما و متفرق شدن نيروهاي علي (علیه السلام) ميشود. آنها براي فرار از جنگ قرآنها را بهانه قرار داده تا او بين همه حكم كند. كوفيان فريب اين حيله را خوردند. با اين كه حضرت اصرار ميورزيد كه اينها براي فريب و مكر و خدعه شما است كوفيان هرگز زير بار نرفتند، بلكه حضرت را تهديد به مرگ كردند كه اگر جنگ را تعطيل نكني و مالك را از خط مقدم برنگرداني تورا به قتل خواهيم رساند!!
* سومين شاهد تأثير جنگ رواني بر مردم كوفه همان عملكرد فريبانه معاوية بن ابي سفيان نسبت به سپاهيان امام حسن مجتبي بود. او با فريب فرماندههان نظامي سپاه امام حسن و فرار برخي از آنان، زمينه را طوري فراهم كرد كه كوفيان فكر كردند كه امام در پي صلح با معاويه است. لذا وقتي كه امام در شهر ساباط ـ براي آزمودن نيروهاي خود ـ سخنراني كرد آنان با تأثيرگذاري زمينه فراهم شده از طرف معاويه عليه امام، شورش كرده و به خيمه حضرت حمله ور شدند و آنچه را كه در خيمه داشت به غارت بردند و در نهايت آن حضرت را نيز زخمي كردند.
* عبيدالله بن زياد براي مهار كردن شورش مردم كوفه، از اين اصل استفاده كرده و مردم را با اين ترفند به شدت مرعوب ساخت. او اعلام كرد كه سپاه يزيد از شام حركت كرده و هم اكنون در راه است. لذا با اين خدعه و نيرنگ توانست مردم را از اطراف مسلم بن عقيل پراكنده سازد.
————————————————————-
4) نداشتن آزادي عمل و استقلال فكري : از جمله عواملي كه مردم كوفه را بر آن داشت تا با امام حسين(علیه السلام) بجنگند، اين بود كه مردم كوفه از يك بلوغ فكري و استقلال ـ در تصميمگيري ـ برخوردار نبودند، زيرا شهر كوفه پس از تأسيس آن در سال 20 هجري، محل اسكان قبائل، گروهها، مليّتها، مذاهب و اديان گوناگوني بود كه همين ناهماهنگي و يك دست نبودن مردم سبب شد تا هر قبيلهاي براي خود و هم پيمانانش شرايط خاصي اعمال كند.
استاد شريف قرشي با بررسي وضعيت مردم كوفه به تفصيل در اين باره پرداخته و ساكنان آن را در آغاز تأسيس ـ كه پس ازفتح عراق بر دست سعد بن ابي وقاص صورت گرفت ـ عده اي از ياران پيامبر(صلی الله علیه واله) دانسته كه به كوفه رفتند و هم چنين قبائلي از يمن ـ همانند قضاعه، غسان، بجيله، خثعم، كنده، حضرموت، ازد، مذحج، حمير، همدان و نخع ـ و قبايل عدناني ـ همانند تميم و بنوالعصر ـ و قبايل بني بكر ـ همانند بنواسد، غطفان و محارب و نمير ـ و نيز گروهي از ايرانيان كه پس از فتح، شهر كوفه را براي اقامت انتخاب كردند. هم چنين نبطيها و سريانيان در كنار ديگر قبايل و طوايف در اين شهر اقامت گزيدند.
علاوه بر اين غير از مسلمانان همانند يهوديان و نصاري نيز در اين شهر زندگي ميكردند. با اين بيان در جاي جاي شهر كوفه قبيلهاي استقرار يافته و براي خود حكومتي قبيلهاي برقرار ساخته بود كه هيچگاه با هم هماهنگ نبودند. لذا با كنار آمدن رئيس قبيله با حكومت و يا يك جريان فكري ديگر، افراد آن قبيله و همپيمانان مجبور بودند، كه همراه او باشند.
در نتيجه بايد گفت اين قبايل و مردمي كه هر يك از جايي آمده بودند، اگرچه در ظاهر در كنار يكديگر ميزيستند، امّا (به فرموده اميرمؤمنان) با اهواء و گرايشهاي گوناگون جدا از يكديگر بودند و با اعمال فشار حكومت قبيلهاي به حكم اجبار راهي كربلا ميشدند.
—————————————————-
(5) سنگدلی وقساوت قلب
حرام خواری وقساوت قلب,یکی از آثار شومی است که بر اثر لقمه ومال حرام, وجود انسان را فرا می گیرد و او را در ورطه شقاوت وبدبختی گرفتار می کند.
حرام خواری وقساوت قلب ارتباط تنگاتنگی باهم دارندکه اگر کسی حرام بخورد,قلبش سخت شده ودر برابر حق,نرمش نخواهد داشت واین همان سخنی است که امام حسین _علیه السلام_درروز عاشورا به سپاه کوفه فرمودند. آن حضرت دید که کلام حقش, در دل سخت کوفیان اثر نمی کند علت این سخت دلی وعدم کرنش در برابر حق را لقمه های حرامی برشمرده که شکم های کوفیان از آن پر شده بود: “فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الحَرامِ وطُبِعَ عَلَي قُلوبِكُمْ"؛شکمهایتان از حرام پر شده وقلبهایتان مهر خورده است.[بحارالأنوار,ج۴۵,ص۸.]
حداقلش این است؛غذای آن چند روزی را که اینها در کربلا مستقر بودند عمر سعد به آنها می داد. او با کیسه های زر اموی یا تصرف حرام در بیت المال مسلمین غذا تهیه می کرد ودر شکم اینها می ریخت لذا شکم همه از حرام پر بود وچون اینگونه بود هر وقت ولیّ خدا وامام عصرشان اراده می کردکه با اینها سخن بگوید سرو صدا می کردند وهلهله سر می دادند وحاضر نمی شدند تا به کلام نورانی آن حضرت گوش فرا دهند تا جایی که امام _علیه السلام_خطاب به آنها فرمود:
“ويلكم ما عليكم أن تنصتواإلَيَّ فسمعوا قولي"؛ چرا ساکت نمی شوید تا حرفم را بشنوید؟اینجا بود که خود حضرت علت را بیان کرد وفرمود:شکمهایتان از حرام پر شده است.
———————————————————
(6) حُب دنیا و طمع: برخی از آنانی که از امام حسین(عليه السلام) دعوت کرده بودند در واقع درد دین نداشتند، بلکه طمع و حُب دنیا و ریاست و اینکه شاید در سایه حکومتشان به خواستههای دنیایی خود برسند، انگیزه آنان برای چنین دعوتی بود. امام حسین(عليه السلام) میفرماید: «همانا مردم دنیاپرستند و دین از سر زبان آنها فراتر نرود و دین را تا آنجا که زندگیشان را رو به راه سازد بچرخانند و چون در بوته آزمایش گرفتار شوند دینداران اندک گردند».[ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول(ص)، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، ص 245، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1404ق.] این کلام امام(عليه السلام) به همین طمع و حرص مردم به دنیا اشاره دارد. طبیعتاً چنین افرادی زمانی که اوضاع را بر وفق مراد ندیدند، از دعوت خود عقبنشینی کردند.
دنیا طلبی بویژه از راه حرام، هدیههای نامشروع و غذاهای حرام ، هم دلها را از دریافت هدایت و حق محروم مینماید، هم، دینداری و تعهد را کاهش میدهد و عمل به وظیفه را در بوته فراموشی میسپارد.
امام حسین، روز عاشورا خطاب به سپاه کوفه و نکوهش آنان که نه به سخن حقش گوش میدهند و نه دعوتش را میپذیرند، رمز چنین رویکردی را همین گرایش به دنیای حرام میداند و میفرماید:
«همه شما مرا سرپیچی میکنید، به سخنم گوش فرا نمیدهید. حق دارید! چرا که تحفهها و هدیههاتان همه از حرام است و شکمهایتان از حرام پُر شده است، پس بر دلهای شما مُهر خورده. وای بر شما چرا ساکت نمیشوید، چرا گوش نمیدهید و نمیشنوید».[خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین(ع)، ج 2، ص 9، قم، انوار الهدى، چاپ دوم، 1423ق.]
در زیارت اربعین، از حادثه عاشورا چنین گزارش شده است که؛ کسانی برای کشتن امام حسین(عليه السلام) همدست و همداستان شدند که دنیا فریبشان داد و بهره خویش را به چیزی فرومایه و بیارزش فروختند و آخرت خود را به بهای ناچیز و اندک معامله کردند و از روی تکبر، در هواپرستی خود غوطه خوردند و تو و پیامبرت را به خشم آورده، پیروی از اهل دشمنی و نفاق کردند.[شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 59، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق]
———————————————————-
(7) نادانی و جهل: برخی افراد به علت نداشتن تحلیلی درست از اوضاع سیاسی و اجتماعی، به چیزی روی میآورند که صلاح دین و دنیای آنان در آن نیست. برخی از کوفیان اینگونه بودند و امام حسین(ع) نیز در کلام خویش، یکی از علل نقض بیعت کوفیان را همین نابخردی و نادانی کوفیان معرفی میکند:
«اى کوفیان! زشتیتان باد و بینوایى! سختیتان باد و نابودى! شما سرگشته ما را به فریاد خود طلبیدید و چون آماده آمدیم، شمشیر دست ما را بر ما تیز کردید! و آتشى را که بر دشمنان ما و شما شعلهور بود بر ما افروختید! شما بی آنکه از ما گناهى دیده باشید صبح کردید، در حالى که دشمنى ما را بر آشتى برگزیدید و به عناد ما شتافتید و به سبب گرایش به فساد، بیعت ما را رها کرده، از روى نادانى و پیوند با سرکشان امّت و بازماندگان احزاب و دورافکنان کتاب خدا آنرا شکستید!…».[ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبیطالب(ع)، ج 4، ص 110، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق.
——————————————————–
8) ايجاد رعب و وحشت : عبيدالله با كشتن افراد بيگناه و كشيدن آنها در كوچه و بازار و هم چنين با دار زدن افراد و آويزان كردن آنها در اماكن عمومي و يا انداختن افراد از بالاي قصر دارالاماره، سخت مردم را به وحشت انداخت؛ مثلاً با كشتن مسلم بن عقيل (نماينده امام حسين علیه السلام) و هاني بن عروه و كشاندن اين دو چهره بزرگ و انقلابي در كوچه و بازار كوفه و هم چنين انداختن نماينده ديگر امام حسين(علیه السلام) به نام قيس بن مسهر صيداوي، اين جوّ خفقانآميز را در كوفه به وجود آورد.
مسعودي مينويسد: هاني بن عروه را ـ كه چهار هزار نفر شمشير زن تحت امر او بودند ـ از زندان بيرون آورده و دست بسته براي گردن زدن به طرف بازار ميبردند. او آن چنان فرياد ميزد و بزرگان قبايل را به نام ياد ميكرد و وامذحجاه ميگفت و آنها را به ياري ميطلبيد، امّا هيچ يك به حمايت او برنخاستند و به نداي او لبيك نگفتند… از اين رو، ترس و وحشت مردم به جايي رسيده بود كه كسي حاضر به دفاع از او نشد و به دستور عبيدالله در انظار عمومي درسن 89 سالگي گردنش را زدند و وي را به شهادت رساندند.
عبيدالله در راستاي اجرا كردن اهداف شوم و نامقدس بني اميه، آنقدر به اين كشتارهاي وحشيانه مردم ادامه داد كه تقديرنامه اي از يزيد بن معاويه دريافت كرد. اين بار يزيد ضمن تقدير از عبيدالله براي او نوشت: شنيده ام كه حسين(علیه السلام) متوجه عراق گرديده است، بايد راهها را سخت به كنترل درآوري و در ظفر يافتن به او تلاش سختي بنمايي و مردم را به بهانه هاي گوناگون به قتل برساني.
او نيز با ايجاد اين رعب و وحشت در بين مردم توانست به موقع از اين حربه استفاده نمايد و مردم را ـ پس از ورود امام حسين(علیه السلام) به كربلا ـ جهت جنگ با امام حسين (علیه السلام) بسيج كند.
نتيجه اين كار اين شد كه افراد ضعيف النفس و بي اراده و يا مزدوراني كه از ديگران پيروي ميكردند و از خود هيچ اراده اي نداشتند، راهي جز رفتن به كربلا و جنگيدن با امام حسين نداشته باشند، زيرا نه مي توانستند در كوفه بمانند و نه مي توانستند اراده اي از خود نشان داده پا به فرار بگذارند.
———————————————————-
9) دستگيري هواداران امام حسين(علیه السلام): با فروكش كردن قيام مردم كوفه، عبيدالله دستور داد تا سران شورش و تمام هواداران امام حسين(علیه السلام) را تحت تعقيب قرار دهند. از آن عده افرادي كه تا ديروز به خاطر مصالح خود در كنارانقلابيون بوده و امروز در كنار عبيدالله قرار گرفته بودند كمال استفاده را برده و با كمك مزدوران عبيدالله خانه به خانه براي دستگيري انقلابيون بشتابند.
عبيدالله با چنين اقدامي بر بيشتر انقلابيون و هواداران دست يافته و راهي سياه چالها نمود.
قرشي مينويسد: عبيدالله به بازداشتهاي وسيعي دست زد كه براساس نقل مورخين، وي دوازده هزار نفر را دستگير كرد، از جمله سليمان بن صرد خزاعي، مختار بن يوسف ثقفي و چهارصد نفر از چهرههاي سرشناس كوفه.
اگر اين آمار درست باشد بايد گفت كه عبيدالله تقريبا بر دو سوم بيعت كنندگان با مسلم ـ كه از هواداران امام حسين(علیه السلام) بودند ـ دسته يافته و آنها را راهي زندانها و شكنجه گاه ها كرد كه اگر آنها به زندان نمي افتادند، چه بسا كوفه در موقع حضور امام حسين(علیه السلام) شكل ديگري به خود ميگرفت و يا لااقل براي امام ياران بيشتري از كوفه بسيج ميشدند
———————————————————
10. تطميع مردم به پول، مقام، جايزه : سومين عاملي كه باعث شد تا مردم براي رفتن به كربلا و مقابله و رويارويي با امام حسين انگيزه پيدا كنند، پولها و وعده پستها و مقام هايي بود كه از سوي عبيدالله به مردم ـ به ويژه اعيان و شخصيتهاي كوفه ـ داده شد. آن پولها، آن قدر مردم را شتاب زده كرد كه براي دريافت آن بر يك ديگر پيشي م يگرفتند!! هم چنين براي دريافت آن پست ها به گونه اي مست و «لايعقل» گرديده بودند كه آزادي فكر و انديشه از عواقب امر را از آنها گرفته بود. بدين جهت اين وعده ها بسيار كارساز بود؛ اگرچه براي بسياري از آنها جز ضرر و زيان، سود ديگري نداشت.
از جمله افرادي كه سخت شيفته قدرت و مقام شد عمر بن سعد بود. وي به خاطر از دست ندادن حكومت «ري» آماده چنين كاري شد.
مجلسي مينويسد: عبيدالله بن زياد ـ كه از نامه امام حسين به شدت خشمگين شده بود ـ نگاهي به عمر انداخته و به او دستور داد تا به جنگ امام حسين(علیه السلام) بيرون رود و اين در حالي بود كه ولايت «ري» را به او واگذار كرده بود، ولي عمر بن سعد عذر آورد. ابن زياد گفت: پس فرمان حكومت «ري» را به ما برگردان.
عمر سعد، درخواست مهلت كرده روز ديگر از ترس اين كه مبادا ولايت ري از دستش گرفته شود، رفتن به كربلا را پذيرفت.
هم چنين شمر بن ذي الجوشن و آن ده نفري كه بدن امام حسين را زير سم اسب گرفتند در انتظار جايزه از عبيدالله بن زياد و يزيد بن معاويه بودند.
——————————————-
[11]عوامل رشد روحية كوفيگري و عبرت از كوفيان.
مگر نه اينكه وقتي غوغا فراهم آيد عقل و دين هر دو فرو ميافتند؟ و مگر نه اينكه كوفيان مجسّمه غوغا بودند؟ حال به من بگو: چون اهل غوغا بودند خوب نميانديشيدند و مقيد به تعهدات ديني نبودند؟ و يا چون تدبّر در دين نداشتند اهل غوغا شدند و نتوانستند از فرستادة امام، خوب نگهداري كنند و مرعوب تهديد عبيدالله شدند؟ هر دو جواب يكسان است، عمده آن است كه تدبّر و تعقّل و دينداري را ، فرو ننهي و به غوغا دامن نزني، وگرنه از حكمت حسيني دور ميافتي هر چند دل در هواي حسين(عليه السلام) داشته باشي. مردمي كه غيرت قبيلگي، آنها را به حركت درآورد و دين را در زير ساية علماء دين نديده باشند، و اگر هم پاي منبري مينشينند، بيشتر با انگيزهاي غير از تعليم و تربيت و وعظ، دلشان در شور گروه و قبيله شان ميتپد، به راحتي جمع ميشوند و به تعداد 18000 نفر با فرستاده امام بيعت ميكنند، و با يك تحليل سياسي يكي از خانزاده هاي كوفه پراكنده ميشوند. چراكه نه به جهت وظيفة ديني بيعت كردند و نه بر اساس تكليف ديني مسلمبنعقيل را ترك نمودند. اين مردم نهضت حسين(عليه السلام)را متوقّف نكردند ولي خودشان عبرت روزگار شدند، تا ما در عمل زدگي همه عمر را به شنزار سياست زدگي و حبّ جاه و مقام و گروه، فرو نبريم و از خود باز نمانيم و بيشتر در تربيت معنوي خود بكوشيم
قصّة كوفه، قصّه ديگري است. با مرگ معاويه به امام نامه نوشتند، ولي ياريش نكردند و با مرگ يزيد، آتش انتقام در بين آنها سر به آسمان برداشت، اما ديگر شرمندهتر از آن بودند كه باز به امام سجّاد(عليه السلام) نامه بنويسند و از او دعوت كنند.
شمشيرها را بيپروا از غلاف بيرون آوردند و به هر شكلي كشتند، هم آن را كه بايد بكشند و هم آن را كه بايد نكشند، هم آنطور كه بايد بكشند و هم آنطور كه بايد نكشند، هم آنطور كه بايد كشته شوند و هم آنطور كه بايد كشته نشوند. اين است سرنوشت شيعياني كه از حكمت ديني فاصله ميگيرند و به عملزدگي و قبيلهگرايي و باندبازي ميافتند. كوفه يك خبر و عبرت بزرگ براي ما دارد. عبرت ازكوفه؛ يعني اگر ميتواني اينگونه آدمها (شيعة باندباز بيحكمت) را اصلاح كن، و اگر نميتواني از آنها فاصله بگير و مواظب باش اگر ميخواهي راه سعادت را كه راه حكمت حسيني است، پيشه كني؛ بايد از اوّل چون اصحاب كربلا در راه حسين(عليه السلام) پاكباز باشي، آري؛ علاقهمندي به حسين(عليه السلام) كافي نيست، بايد در راه حسين(عليه السلام) پاكباز بود، مطمئن باش سنّت جاري امتحان الهي جاي تو را به تو نشان ميدهد. اگر صادقانه اسلام را پذيرا نشوي، يكمرتبه خود را در كنار عمرسعد خواهي ديد و اگر صادقانه علاقه به حسين(عليه السلام) را پيشه نكني، يكمرتبه خود را در كنار كوفيان مييابي و اگر صادقانه به دنبال حق باشي و راه را گم كردهباشي يك مرتبه حرّگونه خود را كنار امامحسين(عليه السلام) خواهي يافت و اگر از اوّل سعي كني امام خود را بشناسي و براي او پاكبازانه جان دهي، همواره در كنار حسين(عليه السلام)خواهي بود، گمان مبر در گردونة امتحان از صحنه خارج خواهي ماند؛ پس، از كربلا و از سرنوشت كوفيان، عبرت بگير. ( کتاب کربلا مبارزه با پوچی ها ،نوشته استاد طاهر زاده)
دیده شده درhttp://soogvare.kowsarblog.ir/?p=297394&more=1&c=1&tb=1&pb=1&page=2
فرم در حال بارگذاری ...