« با تفکر دل خود را بیدار ساز | علت ترس از مرگ » |
شهید سرلشکر مهدی باکری فرمانده لشکر عاشورا
خاطره ای از رحمان رحمان زاده
محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان نزدیک چادر فرماندهی بود ، در چادر بودم که از بیرون کسی مرا به اسم صدا زد . بیرون که آمدم آقا مهدی را جلوی چادر تدارکات بهداری دیدم ، سرِ گونی نان خورد را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای خرده نان ها را می گشت ، تا آخر قصه را خواندم .
سلام کردم . جواب سلامم را داد و تکیه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت :
_ برادر رحمان ! این نان را می توان خورد ؟
_ بله آقا مهدی ، می شود .
دوباره دست در گونی کرد و تکیه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد ؛
_ این را چطور ؟
من سرم را پایین انداختم ، چه جوابی می توانستم دهم ؟
آقا مهدی ادامه داد : « الله بنده سی »۱ پس چرا کفران نعمت می کنید ؟! هیچ می دانی که این نان ها با چه مصیبتی از پشت جبهه ها به اینجا می رسد ؟! … هیچ می دانی هزینه هر نان از پشت جبهه به اینجا لااقل ده تومان است ؟! چه جوابی دارید به خدا بدهید ؟! ۲
۱_ به معنای « بنده خدا » این عبارت تکیه کلام آقا مهدی بود
۲_دیده شده درکتاب ۱۴ سردار شهید ، احمد امامی راد ، انتشارات حدیث نینوا ، ص ۲۶.(
فرم در حال بارگذاری ...