رهگذر !
رهگذر به سرعت باد می دوید؛ مدام به آسمان نگاه می کرد و زیر لب چیزهایی می گفت..
شکوفه سیب سرش را از لحاف برگها بیرون آورد و قطرات باران را که روی گونه لطیفش جا خوش کرده بود آرام كنار زد، به آسمان خیره شد و گفت:
"فبأي آﻹ ربكما تكذبان"
رهگذر همچنان…
بیشتر »