یا زینب سلام الله
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
هیبت نام تو یک عمر تکانم دادهست
رسم مردانگیات راه نشانم دادهست
پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست شناسایی نامت زینب
من در ادراک شکوه تو سرم میسوزد
جبرئیلم همۀ بال و پرم میسوزد
من در اعماق خیالم… چه بگویم از تو
من در این مرحله لالم چه بگویم از تو
چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است
هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است
چه بگویم که خداوند روایتگر توست
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست
روبروی تو که قرآن خدا وا میشد
لب آیات به تفسیر شما وا میشد
آمدی شمس و قمر پیش تو سوسو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند
چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سورۀ «اَعطینا» شد
عشق عالم به تو از شوق مکرر میگفت
به گمانم به تو آرام پیمبر میگفت:
بیتو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود
سیدحمیدرضا برقعی
⚫️ یا فاطمه معصومه (س)
ای خواهر کریمه ی سلطان تو را سلام
والاترین ملیکه ی ایران تو را سلام
تو ابر رحمتی به سر شوره زار قم
ای فیض عام و حضرت باران تو را سلام
والاتبار ، ای همه کاره ، وَ ای بزرگ !!
از محضر حقیر گدایان ، تو را سلام
جانم فدای جان شما و برادرت
ای خواهر عزیزِ “رضا جان” تو را سلام
ای دختر عشیره ی حیدر ، تو را درود
ای خواهر عشیره ی سلمان ، تو را سلام
وقتی قدوم تو به سر خاک ما رسید …
دادند ، خاک قم وَ خراسان تو را سلام
هر چند ، روزگار ، نشد با تو سازگار هرگز
جز احترام ندیدی در این دیار
گُلریختند روی سر تو به جای سنگ
ظاهر نشد به سمت شما رد پای سنگ
در گوش تان نوای سلام و درود بود
هرگز نشد بلند ، برایت صدای سنگ
اما بگویم از غم یک خواهرِ غریب
آن خواهری که بود ، سرش آشنای سنگ
در پای محملش همه خندان و پای کوب
در آن میان شنید ، ولی “های های” سنگ
اشکش چکید و سنگ ، دلش آب شد ، ولی …
آهش اثر نکرد ، بر آن قلب های سنگ
زنهای شهر شام ، تماماً حنا به دست
خون جبین شاه ، شد اما حنای سنگ
تو خواهر امامی و او خواهر امام …
بر “قم” درود ، باد ، وَ نفرین به اهل"شام”
رضا قاسمی
سلام امام زمانم
قسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت
حتی به قدر ِ نیم نگاهی ببینمت
تکلیفِ بیقراری این دل چه میشود
اصلاً شما اگر که نخواهی ببینمت
ای کاش یک سه شنبه شبی قسمتم شود
در راهِ جمکران سر راهی ببینمت
یا که مُحَرَمی شود و بین کوچهای
در حالِ کار ِ نصبِ سیاهی ببینمت
آقا خدا نیاوَرَد آن روز را که من
سرگرم میشوم به گناهی ببینمت
دارم یقین که روز ِ وصالِ تو میرسد
ذکر ِ لبم شده که الهی ببینمت
شاعر:محمد رسولی
با آل علی هر که در افتاد بر افتاد
ديشب به سرم باز هواي دگر افتاد
در خواب مرا سوي خراسان گذر افتاد
چشمم به ضريحِ شَهِ والا گهر افتاد
اين شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
اين قبرِ غَريب الغُربا خسرو طوس است
اين قبرِمُغيث الضُّعفا شَمس شُموس است
خاكِ درِ او، مرجعِ ارواح و نفوس است
بايد ز رَهِ صدق، بر ا ين خا ك در افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
اين روضه ي پر نور، به جنّت زده پهلو
مغز مَلَك از عطر نسيمش شده خوشبو
بشنيد نسيم سحري رايحه ي او
كز بوي بهشتيش، چنين بي خبر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
حورانِ بهشتي زده اند، در حرمش صف
خِيلِ مَلَك از نور، طَبَق ها همه بر كف
شاهان به ادب در حرمش گشته مُشرّف
اينجاست كه تاج از سر هر تاجوَر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
اولاد علي شافع يوم عَرَصاتند
د ا ر ا ي مقا ما ت رَ فيعُ ا لدَّ رَ جا تند
در روز قيامت همه اسباب نجاتند
اي واي بر آن كس كه به اين دَرّه در افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد !
کام و دهن از نام علی یافت حَلاوت
گل در چمن از نام علی یافت طَراوت
هر کس که به این سلسله بنمود عَداوت
در روز جزا، جایگهَش در سَقَر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
هر کس که به این سلسله ی پاک جفا کرد
بد کرد، نفهمید، غلط کرد، خطا کرد
دیدی که یزید از ستم و کینه چه ها کرد
آخر به دَرَک رفت و به روحش شَرَر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
اولادِ اُمَیّه چو دَرِ کینه گشودند
بر عِترَتِ اطهار بسی ظلم نمودند
آخر همگی بِیدَقی از لعن ربودند
دیدیم که از نام و نشانشان، اثر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
حَجّاج که شد منکر هر خارقِ عادات
می کُشت به هر روز، بسی شیعه و سادات
امروز به او لعن کنند اهلِ سعادات
آوازه ی ظلمش به همه بحر و بر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
کردند جفاها بنی عبّاسِ ستمگر
مسموم شد از ظلم و جفا موسِیِ جعفر
بر قلب غریب الغربا، زَهر زد اَخگر
ظلم بنی عباس، به گیتی سَمَر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
بست آب به قبر شهدا چون مُتوکّل
در اوج فلک روح مَلَک شد متزلزل
دریا به فغان، موج زنان نعره زد از دل
در سطح زمین، غُلغُله در خشک و تر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
جِیشِ مُتوکّل، به لبِ شط بِنِشَستَند
بر زایِرِ شاه شهدا، راه ببستند
از کین، دل زَوّارِ حسین را بِشِکَستَند
از قافله ی عشق، بسی دست و سر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
یا رب به حَقِ مَنزلتِ شاه شهیدان
امسال نما لطف، به مرد و زنِ تهران
ما غرق گناهیم، تویی غافرِ عصیان
این شعر مرا بارِ دگر در نظر افتاد
با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد!
سید اشرف الدین قزوینی ( نسیم شمال )
ما را تو می شناسی
ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
ویرانهئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنكه بینشانیم، ما را تو میشناسی
با هر كسی نگوئیم راز خموشی خویش
بیگانه با كسانیم ما را تو میشناسی
آئینهایم و هر چند لب بستهایم از خلق
بس رازها كه دانیم ما را تو میشناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو میشناسی
از ظن خویش هر كس، از ما فسانهها گفت
چون نای بیزبانیم ما را تو میشناسی
در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بیخزانیم ما را تو میشناسی
آئینهسان برابر گوئیم هر چه گوئیم
یكرو و یك زبانیم ما را تو میشناسی
خطّ نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو میشناسی
لب بسته چون حكیمان، سر خوش چو كودكانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو میشناسی
با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گهغم
ما دُرد غم كشانیم ما را تو میشناسی
از وادی خموشی راهی به نیكروزی است
ما روز به، از آنیم ما را تو میشناسی
كس راز غیر، از ما نشنید بس «امینیم»
بهر كسان امانیم ما را تو میشناسی
امام خامنه ای مدظله العالی
جاماندگان اربعین
عمری ست در فراق تو با اشک سر کنیم
گریه اگر کم است بگو بیشتر کنیم
جا مانده ایم، حوصله ی شرح قصه نیست
تربت بیاورید که خاکی به سر کنیم
ری زاده ایم و هر شب جمعه در این حرم
شب را به یاد کرب و بلایت سحر کنیم
باهر قدم به سمت تو، صد حج برابر است
راضی نشو که این همه آقا ضرر کنیم
یک گوشه می رویم و فقط گریه می کنیم
یک روز میشود به ضریحت نظر کنیم؟
امسال اربعین تو دق میکنم حسین (ع)
تا کی برای آمدن اما، اگر… کنیم
((حی علی حسین(ع) فی یوم الاربعین))
این جمله را شعارِ حقوق بشر کنیم
حامد فلاحی راد
♦♦♦
شب جمعه است…هوایت نکنم می میرم
یادی از صحن و سرایت نکنم می میرم
ناله و شکوه حرام است بر عشاق ولی
از فراق تو شکایت نکنم می میرم
سجده بر خاک شما سیره ی هر معصومی است
سجده بر تربت پایت نکنم می میرم
دوریت درد من و نام تو درمان من است
تا خود صبح صدایت نکنم می میرم
به دعا کردن تو نوکر این خانه شدم
هر سحر، شکرِ دعایت نکنم می میرم
“وضع من را به خــــدا روضـه ی تــــو سامان داد
من اگــــر گـــــریه برایـــت نکنــــم می میرم”
جان ناقابل من کاش فدای تو شود
اگر این جان به فدایت نکنم… می میرم!
شعرهایم همگی درد فراق است… ببخش
صحبت از کرب و بلایت نکنم می میرم
محمد جواد شیرازی
اشعار عاشورایی استاد شهریار
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
از حریم کعبه ی جدش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین
می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش ازین ها حرمت کوی منا دارد حسین
پیش رو راه دیار نیستی، کافیش نیست
اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین
بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین
رخت و تاراج حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین
بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین
سروران، پرانگان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین
سر به قاچ زین نهاده، راه پیمای عراق
می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین
او وفای عهد را با سر کند سودا ولی
خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین
دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
با کدامین سر کند، مشکل دوتا دارد حسین
سیرت آل علی (ع) با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین
آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین
بعد ازینش صحنه ها و پرده ها اشک است و خون
دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین
ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین
دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار
کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین
♦♦♦
دلم به یاد اسیران كربلا خون شد
محرم آمد و آفاق مات و محزون شد
غبار محنت ایّام تاب گردون شد
به جامه هاى سیه كودكان كو دیدم
دلم به یاد اسیران كربلا خون شد
از این مبارزه بشكفت خاندان على
چنانكه نسل پلید امیّه مرهون شد
بنى امیّه و آن دستگاه فرعونى
همان فسانه فرعون و گنج قارون شد
ولى حسین علمدار عشق و آزادى
لقب گرفت و شهنشاه ربع مسكون شد
چون نیك مى نگرى زنده آن شهیدانند
وگرنه هر بشرى زاد و مرد و مدفون شد
كنون مقابل ایشان بود زیارتگاه
كدام زنده به این افتخار مقرون شد
سر و تنى كه رسول خدایش مى بوسید
به زیر سمّ ستوران خداى من چون شد
به خیمه گاه امامت چنان زدند آتش
كه آهوان حرم سر به دشت و هامون شد
رسید نوبت زینب كه شیرزاد علیست
جهان به حیرت از این سربلند خاتون شد
به دوش پرچم آتش گرفته اسلام
به كاخ ابن زیاد و یزید ملعون شد
حسین غافله با خود نبرد بى تدبیر
كه غرق حكمت او فكرت فلاطون شد
تو شهریار به مضمون بلند دار سخن
هرآن سخن كه جهانگیر شدبه مضمون شد
♦♦♦
داغ حسین
محرّم آمد و نو كرد درد و داغ حسین
گریست ابر خزان هم بباغ و راغ حسین
هزار و سیصد واندى گذشت سال و هنوز
چو لاله بر دل خونین شیعه داغ حسین
بهر چمن كه بتازد سموم باد خزان
زمانه یاد كند از خزان باغ حسین
هنوز ساقى عطشان كربلا گوئى
كنار علقمه افتاده با ایاغ حسین
اگر چراغ حُسینى بخیمه شد خاموش
مُنوّر است مساجد به چلچراغ حسین
خدا به نافه خلدش دماغ جان پرداشت
كه بوى خون نكند رخنه در دماغ حسین
فراغ از دو جهان داشت با فروغ خُداى
خُدایرا چه فروغى است در فراغ حسین
یزید كو كه ببیند بناله قافله ها
گرفته از همه سوى جهان سُراغ حسین
من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم
من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم
از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم!
همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم!
رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم!
همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم!
سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست
من از بی مهری این ابرهای تار میترسم!
تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم!
طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است
از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم!
شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد
من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!
به وقت ترس و تنهایی،تو هستی تکیه گاه من
مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم!
دلت بشکسته از من،لکن ای دلدار رحمی کن
که از نفرین و از عاق والدین بسیار میترسم!
هزاران بار من رفتم،ولي شرمنده برگشتم
ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم!
مهدی بقایی
یادی ز ما کن یا حسین
انتظارم ميكُشد، يادي ز ما كن يا حسين
درد هجران را به وصل خود دوا كن يا حسين
گرچه دورم، بر نگاه دلنشينت جان دهم
كوفه را با يك نظر چون كربلا كن يا حسين
بينيازي گرچه از من، من به تو دارم نياز
پادشاهي، يك نگه بر اين گدا كن يا حسين
در حريم كعبه ميگردي چو اي سيمرغ عشق
عبد سرگردان خود را هم دعا كن يا حسين
عيد قربان است فردا و منم قربانيات
چون كه دارم صبر، امروزم فدا كن يا حسين
چون كه دور افتادهام، اي زائر بيتالحرام
بام قصر كوفه را كوه مني كن يا حسين
مهرباني از دو سر، دارد چو لذت بيشتر
دير شد احضار من، نامم صدا كن يا حسين
آيم از شوق تو با سر، چون كه پابندم به عشق
پاي بر فرقم بنه، كامم روا كن يا حسين
چون «حسان» بسيار ميباشد گداي در گهت
جمله را با يك نظر از غم رها كن يا حسين
دارم اندر ذمهام حق خدا و خلق او
خود به فضل خويشتن، دينم ادا كن يا حسين
حبیب چایچیان (حسان)
مجموعه اشعار در مدح امام زمان عجل الله
دل را ز بيخودى سر از خود رميدن است
جان را هواى ز قفس تن پريدن است
از بيم مرگ نيست که سر داده ام فغان
بانگ جرس به شوق به منزل رسيدن است
دستم نمى رسد که دل از سينه بر کنم
بارى علاج شکر گريبان دريدن است
شامم سيه ترست ز گيسوى سرکشت
خورشيد من بر آى که وقت دميدن است
سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى
مرغنگه در آرزوى پر کشيدن است
بگرفته آب و رنگ ز فيض حضور تو
هر گل در اين چمن که سزاوار ديدن است
با اهل درد شرح غم خود نمى کنم
تقدير غصه دل من ناشنيدن است
آن را که لب به دام هوس گشت آشنا
روزى ” امين” سزا لب حسرت گزيدن است
سید علی خامنه ای
♦♦♦
به فدای جسم و جانت جسم و جانت که شه جهانیانی
به مدیح تو چه گویم که تو خود جهان جانی
به خیال خال رویت شده طی بساط عمرم
نظری به حال زارم که تو محیی جهانی
زچه رو شبی به سویم نظری نمی نمایی
به برم نمی نشینی به برت نمی نشانی
تو که واقفی ز حال دل زار ناتوانم
چه شود اگر نمایی نظری به ناتوانی
نه زبان آن که گویم غم و ماجرای دل را
نه تحملی که ســازم به فشار زندگانی
شب و روز در فراقت ز دو دیده اشک ریزم
که مگر کنی عنایت به ضعیف خسته جانی
همه شب پیام وصل تو رسد به گوش جانم
همه روز حاضرم من ز برای جان فشانی
به رهت دو دیده بر در که مگر ز در درآیی
رخ خوب خود نمایی و کنی هر آن چه دانی
تو ذخیره خدایی که برای دادخواهی
به تو جلوه ها نماید که کنی جهان ستانی
من بینوای حیران بنشسته ام مهیا
که رسد به گوشم از غیب صدای آسمانی
شاعر: علامه سید محمد حسن میرجهانی طباطبائی (قدس سره)
♦♦♦
از ما عجیب نیست دعایی نمی رسد
از تحبس الدعا که صدایی نمی رسد
ما تحبس الدعا شده نان شبهه ایم
آنجا که شبهه است عطایی نمی رسد
پر باز می کنم بپرم،می خورم زمین
بال و پر شکسته به جایی نمی رسد
باید تنم پی سپر دیگری رود
با روزه های ما به نوایی نمی رسد
با دست خالی از چه پل دیگران شوم
دستی که وقف شد به گدایی نمی رسد
ای میزبان فدای تو و سفره چیدنت
آیا به این فقیر غذایی نمی رسد؟
من سالهاست منتظر یک ضمانتم
آخر چرا امام رضایی نمی رسد
از من مخواه پیش از این زندگی کنم
وقتی برات کرب و بلایی نمی رسد ..
علی اکبر لطیفیان