« میلاد امام موسی کاظم(ع) مبارک.مفتاح دین »

 

    امام حسین(ع) دخترک کوچکی داشت که او را بسیار دوست می داشت و او نیز پدر را بسیار دوست می داشت، بعضی گفته اند نامش« رقیّه» بود، او سه ساله بود و همراه اسیران در شام به سر می برد، و زا فراق پدر، شب و روز گریه می کرد، به او می گفتند: پدرت به سفر رفته است، شبی پدر را در خواب دید، وقتی که از خواب بیدار شد، بی تابی شدید کرد و گفت:« پدرم را بیاورید، نور چشمم را می خواهم».

    اهل بیت(ع) هر چه او را نوازش دادند تا آرام شود، آرام نگرفت و آنچنان با سوز می گریست، که همه ی اهل بیت(ع) به گریه افتادند، به صورتشان می زدند و خاک ب سر می ریختند، و موهای خود را پریشان می کردند، یزید صدای گریه آنها را شنید، گفت: چه خبر است؟ جریان را به او گفتند، گفت: « سر پدرش را برای او ببرید و جلو او بگذارید تا آؤام شود».

   سر بریده ی امام حسین(ع) را در میان طبقی گذاشتند و روی آن را با حوله ای پوشاندند، و نزد رقیه آوردند و در جلو او گذاشتند.

    رقیه گفت: این چیست؟ من پدرم را می خواهم، غذا نمی خواهم.

   گفتند: پدر تو در همین جاست.

    رقیه، حوله را برداشت، ناگهان سر بریده ای را دید، گفت: این سر کیست؟

   گفتند: سر پدرت می باشد.

    سر را برداشت و به سینه اش چسبانید و می گریست و چنین می گفت:

   یا ابتاُ! مَن ذَا الَّذی خَضَبَکَ بِدِمائک؟

   یا ابتاهُ! مَن ذا الَّذی قَطَعَ وَ ریدَیک؟

   یا ابتاهُ! مَن ذا الذّی اَیتَمَنیِ عَلی صِغَرِ سنّی؟

   یا ابتاهُ! مَن للیَتیمَهِ حَتّی  تَکبُرَ…؟

    یا ابتاهُ! لَیتَنی تَوَسَّدتُ التُّرابَ وَ لا اَری شَیبَکَ مُخصباً بِالدِّماءِ.

یعنی:

    « ای بابا جان! چه کسی تو را به خونت رنگین کرده؟

     بابا جان! چه کسی رگهای گردنت را برید؟

    بابا جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟

    بابا جان! دختر بی بابا به که پناه ببرد تا بزرگ شود؟

    بابا جان! کاش نابینا بودم( و این منظره را نمی دیدم)

    بابا جان! کاش خاک را بالش زیر سر قرار می دادم، ولی محاسن تو را خضاب شده به خون نمی دیدم».

وقتی او را حرکت دادند، دریافتند که جان به جانان سپرده.

   یزید دستور داد، پیکر پاک رقیه را غسل دادند و کفن نموده و به خاک سپردند.

   بعضی گفته اند: هنگام بیرون آمدن از شام، زینب(س) و همراهان بیاد رقیه افتادند،  زینب(س) به زنهای شام که به بدرقه ی آنها آمده بودند، فرمود:« ما از میان شما می رویم ولی یک دختر خردسال را در میان شما گذاشتیم، او در این شهر غریب است، است، کنار قبر او بروید و او را فراموش نکنید».

   زینب (ع) و همراهان تا دیوارهای شام دیده می شد بیاد رقیه اشک ریختند، آن دخترک ستمدیده که هنگام آمدن به شام بلبل اهلبیت(ع) بود و همواره سراغ بابا را می گرفت، ولی اکنون خاموش شده و در میان کاروان نیست.

   آری کاروان حسینی با صدها رنج و اندوه، و صدها خاطرات ناگوار و غمبار، از شام بیرون آدپمدند، و به سوی مدینه رهسپار شدند، و در حالی که بار سنگین مصائب، کمرشان را خم کرده بود، به راه ادامه دادند.


سوگنامه آل محمد(ص)،محمد اشتهاردی،ص490

 


موضوعات: مناسبتها
   سه شنبه 28 آذر 1391
نظر از: طاهره یوسف زنجانی فرد [بازدید کننده]
طاهره یوسف زنجانی فرد

با تشکر از سایت بسیار عالیتان .
آیا بازگشت اسیران کربلا به دشت کربلا در اربعین سال اول بود یا اربعین سال بعد از حادثه کربلا ؟

1391/10/01 @ 19:11


فرم در حال بارگذاری ...

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 1316
  • دیروز: 5586
  • 7 روز قبل: 16509
  • 1 ماه قبل: 52566
  • کل بازدیدها: 896910
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 18
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 19
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 19
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1