تفدیم به روح بلند شهید حججی ها
یک عمر گفتند و گفتیم : خدایا ما را مدیون خون شهدا مکن….
حال اما امروز، با دیدن صحنه ی حلقوم بریده ات با دیدن آرامش لحظه ی جان دادنت ، با دیدن خون به ناحق ریخته ات ، شک دارم. شک دارم مدیون خونت نباشیم. شک دارم فردای قیامت مادرت دامانمان را نگیرد و بابت خون پسرش سوال پیچمان نکند.
خون تو بر ذمه ی ماست و جوانیت هم.
بگذر از ما…مایی که امروز جو زده و شور گرفته از تو دم می زنیم و فردا راهی غیر راهت را ادمه می دهیم.
بگذر از ما و دین داری امان.تو برای ماندن نام اسلامی که ما از آن دم میزنیم از خونت گذشتی و ما در عمل به دستوراتش وامانده ایم.
بگذار آن حرامیان هم، این دو روز را خوش باشند. بگذار تا عمر دارند بنشینند و از فتح الفتوح سرت رجزها بخوانند ،بگذار قصه ی رگ های بریده ات را چند صباحی با آب و تاب برای یکدیگر روایت کنند.
اینان حواسشان نیست؛ یادشان رفته روزی پدرانشان هم برای برد دو روزه ی دنیا و رسیدن به مقام بریدن راس ارباب کائنات چه جور دست و پا زده اند.یادشان رفته پدران حرامی تر از خودشان هم روزی برای آنکه نامی از حسین بن علی (علیه السلام) برده نشود به بریدن سر اکتفا نکرده،اسب های تازه نفس آوردند و نعل های نو.
حال اما چه شد؟نام ننگین آنها ورد زبان هاست یا اعجاب اربعین حسین(علیه السلام) ما.
بلند آوازه باد نامت.. پاسدار نامدار وطن!
بلند آوازه باد نامت.. که نه تنها نام خود که نام تمامی شهدای مظلوم مدافع حرم را بر زبان ها نشاندی.
بگذار بگویند: طبع خاک سرد است اما گرمی خونت مزاج خاک را تغییر خواهد داد، تو فراموش نخواهی شد همان طور که اربابت فراموش نشد.جاری خون تو و باران چشمهای ما طوفانی به پا خواهد کرد، دیدنی!!
طوفانی که با خود زخم زبان های مرفهین وطنی و جاهلان خودی که هیچ، تمام زخمه های تکفیری و سلفی و صهیونیستی را با خود خواهد شست.
دور نیست آن روز و این را تو بهتر می دانی.تو که بر بلندای جهان جای گرفته ای و به این همه حقارت دنیای ما می خندی.
بلند نامدار ایران! از بالاترین نقطه عرش دعایمان کن که محتاج دعای به یقین مستجاب توئیم.
نوشته شده به قلم م.رمضانی (طلبه)
یا امام رضا علیه السلام
چون ماهیان برکهام، بیتاب ماهم یا رضا !
از عاشقانِ «عاشقی با یک نگاهم» یا رضا !
من خوب میدانم بدم اما دوباره آمدم
خاکیِ راه مشهدم پس سر به راهم یا رضا !
به به! چه میآید به هم ترکیب ما، آخر بر آن
صحن سفید مرمرت، خالی سیاهم یا رضا !
وقت نظر بر گنبد و گلدستههای عرشیت
افتاده با عمامهها از سر کلاهم یا رضا !
تو شرط مستی هستی و هستم ز نیشابوریان
در صحن جمهوری اگر «مشروطهخواه»م یا رضا !
مشروطه و مشروعه را دادم به دست عاقلان
در مجلس مستان تو با پادشاهم یا رضا !
یادم نمیآید یکی از دردهای بی حدم
شکر خدا پهلوی تو من روبراهم یا رضا !
از ماه زیباتر تویی، از نوح آقا تر تویی
با اینکه بدنامم ولی دادی پناهم یا رضا !
من در بهشتم پس قسم ساقی! به سقاخانهات
حتما کشیده دست تو خط بر گناهم یا رضا !
پیش ضریحت پیشتر خیر دو عالم خواستم
عمریست من شرمندهی آن اشتباهم یا رضا !
یا ضامن آهو! بگو صیاد آزادم کند
تا صحن آزادی شبی باشد پناهم یا رضا !
از آب سقا خانهات یک جرعه نوشیدم ببین
«رَستم از این بیت و غزل» من مست مستم یا رضا !
قاسم صرافان
برای فاطمه ..
فاطمه من این نوشته را برای تو می نویسم فقط برای تو که دختر بزرگ و فهمیده خانواده هستی .
فاطمه جان ! و اینک ببخش مادرت را .
شاخه گل زیبای زندگی من ! ببخش که در زمان کودکی تو ، مادرت جوان ناپخته ای بود . ببخش که تمام آرزوهایم را در تو می دیدم . ببخش که انتظارم از تو زیاد و سخت گیریهایم بر تو شدید . ببخش که همیشه دلواپسانه به تو می نگریستم که مبادا اشتباهی کنی . ببخش که کودکی ات زود تمام شد .
اما گل زیبا و استوار زندگی من ! بدان پابرجاترین گل های زیبای دنیا در شرایط سخت می رویند و گلهایی که در راحت ترین شرایط می رویند گلبرگ و شاخه از کف می دهند .
مونس و همدمم سختی های زندگی تو را آبدیده می کند و طوفان زندگی تو را از جا نمی کند .
دخترم ! خوشحالم که دور خودت حصار و پرچین کشیدهای تا خودت را بیشتر حفظ کنی ، خوشحالم که چادرت را از اعماق وجود دوست داری ، خوشحالم و به این ویژگی تو می بالم .
آرزویم این است که آگاهانه ریشه هایت را در خاک معرفت الهی به عمق ببری تا بدانی که چرا خداوند نعمت دختر بودن را به تو عطا کرده است .
عزیز دل من ! بدان خواسته باغبانت که تمام وجودش را برای به ثمر رساندن تو گذاشته ، خوب بودن و خوبی کردن است .
فاطمه من ! این را بدان که گلبرگهایت را به هر طرف که بگسترانی و از نور بی پایان الهی معرفت بگیری ، خواهران کوچکت نیز به آن روی می چرخانند ، پس همواره خدامحور باش.
رویای شیرین زندگی من سربلندم از این که گل زیبایی چون تو دارم .
نوشته شده به قلم خدیجه هوشمند نژاد
نامه ای به دخترم
سلام عزیزم ، دخترم ، همدمم
مونس غصه و طبیب غمم
وقتی نگاهت میکنم دخترم
حس می کنم از همه بالاترم
تو چشم من مثل یه آسمونی
بس که قشنگ و ناز و مهربونی
خوش به حال بابات که دختر داره
دختر براش رحمت بیشتر داره
پیامبر خوب خدا فرموده
دخترها خوب و بهترین مونسند
خدا توی اسموناش نوشته
دختر که داری ، جات توی بهشته
خدا هوای تو رو خیلی داره
ارزش تو پیش او بی شماره
تو هم براش بنده شایسته باش
هم الان خوب باشو هم آینده باش
بنده خوب حجب و حیاش زیاده
نه عجب داره ، نه کبرو نه افاده
ادب داره پیش مامان و باباش
یه بنده لایق وارزنده باش
حرف خدا مهمتر از هر چیزه
بنده خوب مرتب و تمیزه
براش رضایت خدا مهمه
از غیر او نداره هیچ واهمه
گناه براش قبیح و خیلی زشته
پاک و زلاله مثل یک فرشته
با کسی دوسته که خدا دوست داره
از هر کار زشت و گناه بیزاره
باعث سربلندی من هستی
وقتی خدا رو خوب می پرستی
حجاب که داری خیلی زیباتری
حیا خیلی بهتره تا دلبری
زیبایی تو خیلی با ارزشه
حیف با چشم بد همش دیده شه
چادر تو مثل دوبال می مونه
به بالا بالا تو رو می رسونه
تو میتونی بری بالا می دونم
منم همش برات دعا می خونم
خدا رو داشته باشی غم نداری
تو دنیا هیچ چیزی رو کم نداری
راه تو از خدا جدا نمیشه
اگه که خوب و پاک باشی همیشه
نوشته شده به قلم محدثه شفاعت؛ طلبه
عمّهی مظلومهی «صاحب زمان»!
عاصی و محتاجِ ترّحم شدم
راهیِ بیتالكرمِ قم شدم
رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر
رد شدم از تشنگیِ گرمسیر
کیست که اینگونه جلا میدهد
بوی غریبیِ رضا میدهد
پارهای از بارگهِ شاه طوس!
فاطمه ای خواهر «شمسالشّموس»!
عمّهی مظلومهی «صاحب زمان»!
روشنیِ نیمهشبِ جمکران!
از سفر سختِ کویر آمدم
شاعر و رنجور و فقیر آمدم
اذنِ زیارت بده بانو! به من
رو به تو کردم، بنما رو به من
اذنِ نمازم بده، بانویِ آب!
روضهی معصومیت آفتاب!
«شیعه» به نام تو مباهات کرد
«نور» در این خانه مناجات کرد
بس که در این خانه خدا منجلی است
هر کسی آمد به لبش «یا علی» است
بُقعهای از کوی بنیهاشم است
مدرسهی عالمه و عالِم است
دل تپش از بزم محبت گرفت
در ملکوتش سرِ خلوت گرفت
لحظهای آرام به کنجی نشست
حضرت معصومه! دل من شکست
اشک! خدا را، تو به من بد نکن
حضرت معصومه! مرا رد نکن
اشک! به راهِ سخنم سد شدی
خوب من این باره چرا بد شدی؟
اشک! خدا را، تو بگو: این منم
شمع همین خانهام و روشنم
من نگرانم که مرا رد کنند
خواستنیهام به من بد کنند
عمّهی مظلومهی صاحب زمان!
روشنیِ نیمهشبِ جمکران!
نام تو یادآور زینب شده
موجبِ آوارگیِ شب شده
همسخنِ خلوتِ تنهای من!
دخترِ خورشید و مسیحای من!
مریم قدّیسهیِِ آلِ علی!
سیّدهیِ نسلِ زلالِ علی!
کوثری از سلسلهی حیدری
پارهای از عصمتِ پیغمبری
شیفتگانت به طواف آمدند
در «حرم ستر عفاف» آمدند
جرعهای از آب حیاتم بده
حضرت معصومه نجاتم بده
با دل آغشته به داغ آمدم
از طرف شاه چراغ آمدم
شعر قادر طراوت پور برای حضرت معصومه(س)
اشعار امام صادق علیه السلام
سفیان ثوری روزی امام علیه السلام را دید و گفت : پسر رسول خدا از مردم کناره گرفته ای . امام فرمود : سفیان زمانه تباه شده و برادران دگرگون گشته اند . دیدم تنها بودن دل را آرامش بخش است و سپس فرمود :
ذهب الوفأ ُُ ذِهابَ أمسِ الذاهبِِ و الناسُ بینَ مخاتلٍ و مواربٍ ۱
یفشون بینهم الموَدهَ و الصفا. و قلُوبُهُم محشوهٌ بعقاربٍٍ ۲
تعصی الا لاه تُظهره حُبهُ هذا لعَمُرک فی الفعالِ بدیعٌ ۳
لو کان حُبُکَ صادقاً لأطعتهُ. انّ المحبّ لِمن یُحبُ مطیع۴
علمُ المحجهِ واضحٌ لِمریدِهِ. و ارَی القلوبََ عنِ المحجبه یعمی ۵
و لقد عجبتُ لها لکٍ و نجاتهُ موجودهٌ و لقد عجبتُ لمن نجی. ۶
۱_ وفا از میانه رفت ، چنان که روز گذشته رفت و مردم یا فریبکارند یا به یکدیگر زیان رسان.
۲_ آشکارا میان خود از دوستی و یکرنگی دم می زنند ، حالی که دلهاشان پر است از کژدم ها ( ی گزنده )
۳_ خدا را نافرمانی می کنی و دوستی او را می نمایانی ! به جانت سوگند این شگفت کاری است .
۴_ اگر دوستیت راست می بود او را فرمان می بردی ، که دوستدار فرمانبدار کسی است که او را دوست می دارد .
۵_ کسی که خواهان راه راست باشد ، نشانه های آن برایش آشکار است و می بینم دلها در دیدن راه راست نابیناست .
۶_ و در شگفتم از تباه شونده ای که نجات او موجود است و در شگفتم از آنکه نجات یافت .
دیده شده در کتاب زندگانی امام صادق علیه السلام ، سید جعفر شهیدی ، نشر فرهنگ اسلامی ، صص ۱۱۵_ ۱۱۶
بخشی از شعر خانم نجمه ملکی که با اقتباس از سخنان مقام معظم رهبری در جمع دانشجویان ۱۷ / ۳/ ۹۶ سروده شده است
از هر طرف تهاجم،دریای پرتلاطم
فرمانده داده فرمان،آتش به اختیاریم
وقتی قرارگاهی،درگیر اختلال است
بی وقفه در میدان،آتش به اختیاریم
دنیا و فرقه بازی،هر شب ترقه بازی
ما بچه های ایران،آتش به اختیاریم
دیگر بدون پرده،فرمانده امر کرده
مااهل علم و ایمان،آتش به اختیاریم
زیرگلوله باران،در هجمه های دوران
مثل دلیر مردان،آتش به اختیاریم
چون داغ تازه گرمیم،سرباز جنگ نرمیم
چون تیغ های بران،آتش به اختیاریم
حجت تمام گشته،غفلت حرام گشته
ما نسل هوشیاران،آتش به اختیاریم
چهارشنبه های ما
صفحات تاریخ پر است از فریاد انسان های آزادی خواه ، انسان های خسته و ملولی که دادشان نه تنها از دل تاریخ که از دل تمام جغرافیای زمین به گوش می رسد.
فریاد آزادی اسیران و بردگان مصری ، سیاهان حبشی و دختران قفقازی،داد اسیران مریلند آمریکایی و زنگیان آفریقایی.
صفحات تاریخ را که می گشایی هنوز فریاد مظلومیت و دادخواهی اشان را از بیابان های مصر و یونان و روم در حال ساخت اهرام و کاخ ها و تندیسها می شنوی .فریاد هایی که گاه از ترس جان ،در گلو خفه می شدند و بغض آلود سر بر می آوردند .
هنوز نغمه های تلخ مردان و زنان اسیر در کشتزارها و کارگاه های میرلند به گوش می رسد.
بسیارند مردان اخته شده ای که دختران و زنانشان را برای کار و بارکشی تن به تاراج برده اند و هنوز در گذر روزگار داغشان فرو کش نکرده است. در جهان سلطه هر روز صدای فریاد آزادی خواه مردمان در بند استعمار بلند است وفریاد رس می طلبند.
نمونه بارز اسارت روح و تفکر،قتل عام هر روزه ی مسلمانان در سراسر جهان مدعی آزادی و تمدن است.
حال اینجا در این دیار بعد دادن خون ها و خوردن خون دل ها عده ای ساز آزادی می زنند .آزادی تن !!!
چرخش دست روزگار عجیب است. در تمام طول تاریخ زنان تمام ملت ها فریاد آزادی بر می آوردند تا از زیر یوغ تهاجم و تجاوز مردان سلطه خارج شوند حال اما اینجا با کمال تعجب گروهی آزادی منجر به ولنگاری را خواهانند و البته خواهان رو سیاهی زن ایرانی در دوران؛ و حواسشان نیست به اسم آزادی در پی اسارت روحشان هستند.
به اینان بگویید : در میتینگ هایشان با هر رنگی که می خواهند وارد شوند ،سبز و بنفش ودیگر بار هر رنگی جز این.
اما سپید و سرخ از آن مردمانی است که کفن پوش به مبارزه با اسکتبار جهانی برخواسته اند و در این راه از ریختن خونشان دریغ ندارند.
می گویند: “بگذارید آزادانه در شهر جولان دهیم. ” اینان به واقع قانون شهر وندی و مدنیت را نمی دانند یا خودشان را به بیراه زده اند؟
قانون مدنیت هر کشور می گوید مردمان آن کشور تابع دین، آیین ، روش و قانون اساسی آن کشورند.اسلام دین رسمی کشوری است به نام ایران،خوب یا بد ، موافق یا مخالف در هر صورت اگر بخواهیم در این سرزمین زندگی کنیم باید آن را به رسمیت شناخته و احترامش گذاریم .مسیحی و ارمنی و زرتشت و یهود آن را پذیرفته اند ،پس وای برما اگر به اسم اسلام ، خواهان دور زدن قاعده و قانونش باشیم.
در کشوری با تاریخی شگرف که قانون رضا خانی اش نتوانست عفاف را از قاطبه ی زنان آن بگیرد، خرده فرمایشات این چنینی جایی برای خود نمایی ندارند.
” با ما مسالمت آمیز برخورد کنید .با موی ما آشتی کنید .شما را احترام میگذاریم ما را محترم شمارید.”
این سخنان یکی از آزادی خواهان روسری سفید چهارشنبه هاست.در جواب ایشان باید گفت:مرد غیور ایرانی را چه به دوستی با موی تو .خودت را خیلی بزرگ دیده ای.در چشم هر مرد ایرانی زنی است مقدس به نام(( مادر )) و فرشته ای محجوب به نام(( همسر )).او را چه به دوستی با گیسوان زخمی از تیر نگاه هرزگان.
ما نیز برای انسانیت شما احترام قائلیم.
و به خود اجازه توهین و تعرض به شما را نخواهیم داد .حتی اگر دیگران بخواهند نگاه چپ به شما افکنند ، این ماییم که مقابلشان می ایستیم حتی تر اگر تیغ خنجرشان ناگهانی و در دل تاریکی بر شاهرگمان بنشیند، دست از دفاع حریمتان نمی شوییم.(علی خلیلی) های ما را که یادتان نرفته است؟!!
من ایرانی ام و غیور حتی روی تو.تو که به راحتی از خود دست شسته ای .این را بفهم.
این را بفهم ،مردانی که پشت تو ایستاده اند و تو را بزک کرده و جلوی دوربین فرستاده اند دلشان برای تو و ارزشهایت نسوخته است ،دنبال هوای نفس وامانده ی خویشند.
این را بفهم، و باخود مرور کن حال زنان در بند تاریخ را .ببین حال و روز تو به واسطه ریخته شدن خون جوانانی که دست از هوای نفس کشیدند و برایت امنیت آوردند بهتر است ،یا آنان که داعیه دار تمدن و آزادی اند و هر روز به ساحتشان تعرض می شود.
تو از جنس منی از این خاک، برادران هم خون و هم وطنت برای آزادی ات جوانی اشان را داه اند .دستشان را پایشان را. تو نیز کمی به این برادر زخمی احترام بگذار ، نمی گویم با چادر با همان روسری ، ولی محکمش بدار.تا در کنار هم و با هم بینی دشمن را به خاک بمالیم.
فهمش برای تو سخت نیست .می دانم. فقط اگر کمی به تاریخ پشت سرت نظاره افکنی.
“فنای ماهی زیبا همان آزادی از دریاست
برون از خیمه عفت،تو در زندان کبرایی.”
نوشته شده به قلم م.رمضانی طلبه
تازه فهمیده اند لک لکی در کار نیست
سالیانی بس دراز است که مادران سرزمین من هر گاه خواسته اند علت آفرینش کودکانشان را بیان کنند ،به آسمان اشاره کرده و نام خداوند را برده اند. آنان که دست خالق یکتا را در آفرینش انسان انکار کرده اند پای لک لک ها را به میان کشیده اند.
اینجا هیچ گاه لک لکی در کار نبوده است. مادران سرزمین من همیشه برای کودکان پر سوالشان نام خدا را برده و او را علت ایجاد همه چیز خوانده اند.
کدامین مادر ایرانی را می شناسی که در ازای سوال فرزندش در مورد خلقت خود و دیگران گفته باشد: لک لک.
حال گروهی آمده اند می خواهند به پداران ومادران ما درس زندگی دهند،مجری غرضمندشان در سیمای جمهوری اسلامی مادرانی را که عفت کلام پیشه ی دیرینه اشان بوده،به سخره گرفته و متهم به دروغ می کند.
کسی نبود بگوید مگر خود ما که ماجرای تولید نسل را تا سنی مقرر متوجه نشدیم،ضرر کرده ایم. ما قدر دان والدینی هستیم که سلامت روح لطیف و پاک کودکان خود را به بازی های کثیف سیاسی نفروخته اند.
هر کس هر طور می خواهد فرزند خود را تربیت کند ، بود و نبود لک لک برای ما مهم نیست .ما می مانیم و داستان واقعی خلقت و دست توانای خالق قادر شما هم بروید دنبال بیان واسطه ها.
اینجا ایران است مهد غیرت وتمدن، اجازه ندارید فکر کودکان معصوم ما را به جای بازی و هیجانات کوکانه و علم و هنر و پیشرفت به سوی ابتذال سوق دهید.
اجازه ندارید به خاطر دهن کجی به اسلام و نظام و به بهانه پیروزی واهی سیاسی تان از سندی دفاع کنید که به حتم خودتان هم در بین خانواده و فززندان و نوه هایتان اجرایش نخواهید کرد.
شرمتان باد از این همه پرده دری.
اف بر این همه بی حیایی.اف بر این همه بی غیرتی.
راستی فردوسی را بگویید از نبرد با اهریمن نسراید ،رستم را به کارزار دیو و پلشتی نفرستد،همین که به پروار رخش در گوشه ی طویله بپردازد کافی است.
کاوه را بگویید دست از نبرد با ضحاک بدارد.
تیر و کمان آرش را از او بستانید و به میخ دیوار اتاقش بیاویزید و بگویید برود پی کارش.
مبادا اینجا کسی آیات جهاد را بخواند.اینجا خوشایند گروهی فقط آیات بهشتی و خلوت حور العین است.
فهمیده ها را بگویید غلاف کنند دست کودکانه اشان را چه به نارنجک!
مدافعین حریم اسلامی را بگویید برگردند،اینجا عده ای خواهان ارزش های ایرانی و مذهبی ما نیستند .فقط شهوت را می پرستند و بله قربان گویی کد خدا را.
برای اینان همان بهتر که اسب سرکش هوای نفسشان به دست داعشیان وحشی و اعراب مست لایعقل فرو کش کند.
وا اسفا که اینان یادشان رفته اینجا ایران است کشوری که سبزی و آبادانی اش خشت به خشت آغشته به خون آرش هاست .آغشته به خون فهمیده ها.
زهی خیال باطل اگر گمان بری می توانی حافظه ی تاریخی مردم این دیار را از رشادت های فرزندان غیورش پاک کنی.
نفس به نفس این سرزمین پر است از آه .آه مادران جوان داده ،نو جوان داده.درس شهادت و ایستادگی در وجب به وجب این سرزمین نمود کرده است کدام را می خواهید پاک کنید و اصلا کدام را می توانید ؟!!
مخلص کلام اینکه تمام قد در مقابل سند ننگینتان ایستاده ایم اگر شما از سندتان دفاع می کنید ما نیز حافظان و پاسداران ولایت و این مرزو بومیم.بجنگ تا بجنگیم.
نوشته شده به قلم م.رمضانی
شاید که سحر آید
يا رب زغمش تا چند اشکم ز بصر آيد
بنشسته سر راهش ، شايد ز سفر آيد
تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش
كوكب شِمُرم هر شب ، شايد كه سحر آيد
هر دم كه رخش بينم خواهم دگرش ديدن
بازش نگرم شايد يك بار دگر آيد
از ديده نهان اما اندر دل من جايش
او را طلبم هر شب شايد كه ز در آيد
با كس نتوانم گفت من راز درون خویش
كز درد غم هجرش دل را چه به سر آيد
مي سوزم و مي سازم از درد فراق اما
تير غم او بر دل افزون ز شمَر آيد
“حيران” به فغان تا کی با محنت و غم همدم
یارب نظری کان شاه از پرده بدر آید
علامه میر جهانی