« نقش انگشتر فاطمه علیهاالسلام .. | آقا برایم دعا کنید ... » |
حقیقتش ماجرا برمیگردد به بیش از هزار سال پیش، در کوچه پس کوچههای قرن
نشانی دقیقش را بخواهی، گمانم مدینه بود، انتهای یک کوچه باریک که اهل مدینه به آن بنیهاشم میگفتند، ته کوچه یک خانه… .
کمکم نزدیک میشوی، هرم آتش سینهات را میسوزاند و حرارتش صورتت را سرخ میکند. قصه از همینجا شروع میشود؛ هرچه هست پشت این در است.
قتلگاه همان خانه است و کربلا انتهای همان کوچه.
حرامیان از همینجا آتش زدن را یاد گرفتند و از همین جا کتک زدن را، اولین گوشوارهها در همین کوچههای نحس به زمین افتاد و اولین شش ماهه پشت همین در پرپر شد.
حالا سیاهی دود را که بگیری، کمی جلوتر از پیچ و خم سالها و ماهها که بگذری به یک صحرا میرسی و یک گودال که همهچیز و همهکس در آن تمام میشود.
تاریخ تکرار میشود، گوشواره، سوختن اما این بار دختر سهساله و خیمهها هستند که قربانیان این حوادث میشوند. بیخود نیست زینب (س)، حسین (ع) را غارتشدهی روز دوشنبه میداند.۱
تاریخ در گودال قتلگاه میایستد و زمان در علقمه زمین میخورد و محبت با مسمار پارهپاره میگردد.
حقیقتش ماجرا به آینده برمیگردد؛ در کوچه پس کوچههای قرن، در پیچ و تاب تاریخ نشانی دقیقش را بخواهی من آنقدر لایق نبودم که بدانم اما اگر پیدا نکردی کافی است به نالههای پشت در خوب گوش دهی، مادری پسرش را صدا میزند.۲
بعد از کشته شدن حضرت حسین (ع)، زینب کبری (س) نالههایی برآورد که یکی از آنها این بود: «بابی من اضحی عسکره فی یوم الاثنین؛ پدرم فدای آنکس که در روز دوشنبه خیمهاش را غارت نمودند» این در حالی است که طبق نقلهای مختلف واقعه عاشورا در روز جمعه یا شنبه اتفاق افتاده است و روز دوشنبه روز تشکیل شورای نحس سقیفه است.
۱- لهوف سیدبنطاووس، فصل دوم، ص۱۸۳.
۲- طبق نقل علامهی عالیقدر، عبدالحسین امینی، در کتاب شریف الغدیر حضرت زهرا (س) هنگامیکه بین در و دیوار قرار گرفتند فرزند خودشان، حضرت مهدی (عج)، را صدا زدند.
فرم در حال بارگذاری ...