« سلامت می کنم ای مولای باران ... | دلنوشته » |
رو به گندم زارها مي آيي اي مولاي گندمگون !
آيه ي صلحند چشمان شما ، «والتين والزيتون»
ابروانت خط نستعليق خطاطي زبردستند
آخرين بيت از غزلهايي خيال انگيز و يكدستند
بيتِ آخر حالتش اين است، غافلگير خواهد كرد
ناز دارد ، مي رسد هرچند گاهي دير خواهد كرد
نرگس اينجا غرق در تركيب خالت با لب است امشب
«آن شب قدري كه گويند اهل خلوت امشب است »، امشب
دارد از بالا محمد (ص) هم خودش را در تو مي جويد
مي زند بر شانههاي حيدر و با شوق مي گويد:
ـ مثل زهرا(س) مي شود از دور چشمش را كه مي بندد
خوب با دقت نگاهش كن علي(ع) ! مثل تو مي خندد
بي محمد(ص) مانده يثرب تا تو شب با ماه تنهايي
بي علي(ع) مانديم تا تو بازهم با چاه تنهايي
لحظهها را بي تماشايت نگو باور كنم مولا!
«من نه آن رندم كه ترك ساقي و ساغر كنم» مولا!
تا كي اينجا قصه ي خورشيد پنهان را بخوانم من
«يوسف گمگشته باز آيد به كنعان» را بخوانم من
با ستاره منتظر مي مانم آري صبح نزديك است
آه ، بيدارانِ اين شب زنده داري! صبح نزديك است
فرم در حال بارگذاری ...