ثواب قرض به رحم از همه بالاتر است 


 

صدقه ای که شما می دهید ده برابر به شما ثواب می دهند ، در روایتی پرسیده شد چرا وقتی پولی را همینطور می دهی ، ده ثواب ، ولی وقتی قرض می دهی هجده ثواب دارد ؟

معصوم علیه السلام فرمود :« به خاطر این که آن کس که قرض می گیرد ، حتما محتاج است ولی کسی را که همینطور به او پول می دهی ، ممکن است محتاج نباشد» .

 

قرض به کسی می دهی که کارد به استخوانش رسیده و می آید ، می گوید :« من احتیاج دارم » و اگر به فامیلت قرض دهی ، سی ثواب به تو می دهند .

 


دیده شده در کتاب طریق دوست ، مجموعه رهنمودهای حضرت آیت الله العظمی مجتهدیی تهرانی ، به کوشش علی اکبر مزد آبادی ، نشر یا زهرا سلام الله ، ص ۴۸

کلیدواژه ها: خویشاوند, رحم, صدقه, قرض
   سه شنبه 28 دی 13951 نظر »

علت سقوط پهلوی 

امروزه عده کمی از مردم ایران معتقدند که نباید انقلاب ۵۷ صورت می گرفت و باید اجازه می دادند که ایران راه پیشرفت را طی می کرد ، این عده معتقدند که ایران تنها کشوری است که وقتی گذشته اش را می بینی گویا داری به آینده نظر می کنی !!

حال سوال مهم اینجاست که چرا انقلاب صورت گرفت مگر خاندان پهلوی چه مشکلی داشتند که مردم علیه آنها قیام کردند و رژیم پهلوی را سرنگون کرده و یک حکومت دینی را بر سر کار آورده اند.
ما در اینجا سعی می کنیم فقط تاریخ را از زبان برخی افراد و بزرگان بیان کنیم :


محمد رضا پهلوی به روایت آیت الله خامنه ای :

«محمدرضا را هم انگلیسیها تثبیت کردند. بعد از دوره‌ی حکومت دکتر مصدق، کودتا را امریکاییها به راه انداختند و البته از دست انگلیسیها ربودند و آنها خودشان تسلط پیدا کردند. اینها در اغلب امور این کشور، وابسته بودند. مستشاران امریکایی و دهها هزار امریکایی دیگر در مهمترین مراکز نظامی، اطلاعاتی، اقتصادی و سیاسی این کشور شغلهای حساس و درآمدهای گزاف داشتند و آنها در حقیقت کارها را انجام می‌دادند و به آنها خط می‌دادند.

دستگاه اطلاعاتی این کشور را امریکاییها و اسرائیلیها به‌وجود آوردند. در سیاستها، تابع نظرات انگلیسیها و در این اواخر، تابع نظرات امریکاییها بودند. در زمینه‌ی منطقه‌ای و جهانی، حتی در زمینه‌های اقتصادی - مثلا قیمت نفت چقدر باشد، فروش نفت چگونه باشد، وضع شرکتهای خارجی در نفت ایران به چه کیفیت باشد - در همه‌ی این مسائل مهم و حساس، آن چیزی کاری را انجام می‌دادند که از آنها خواسته شده بود! البته منافع خودشان را هم در نظر داشتند.»۱



خاندان پهلوی به روایت علی پهلوی



علی پهلوی یکی از نوادر افراد باقی مانده از خاندان پهلوی است که مسلمان شده است و به گفته خودش با کار کردن و بدون دزدی خودش را بالا کشیده ولی آمریکا و رضا پهلوی صدای او را خفه می کنند ، علی پهلوی معتقد است :
«ا طرافیان و فرح پهلوی کارهائی کردند که هم مخالفت روحانیت را به دنبال داشت و هم ملت را زده کردند.


یادم می‌آید وقتی روی زمین کار می‌کردم، زارعین تلویزیون خریده بودند، (من تلویزیون را برای خود قدغن کرده بودم) یک روز متوجه شدم کسی سرکار نیست، دیدم در اتاق ۱۰ نفر آنجا نشسته‌اند و یک خواننده فرانسوی که آواز می‌خواند را می دیدند، انگار یک آدم از کره مریخ دیده‌اند، دهن باز به آن نگاه می‌کردند. شاه می‌خواست مردم مسلمان ایران را عوض کند. این یکی از دلیل‌های مهم انقلاب است.


آنقدر وضعیت بد شده بود که حتی چندین بار دیدم زمانی که مردم می‌گفتند «مرگ بر شاه» درباریان کادیلاک خود را کنار می‌گذاشتند و با مردم شعار می‌دادند. شاه دیگر کسی را نداشت و نمی‌توانست که بماند..


علی پهلوی می گوید :
فرح عامل مهمی برای انقلاب بود، به قدری کارهای زننده کرد. اطرافیان همه دزد بودند، دربار شاه اعجوبه ای بود. از زمانی که مسلمان شدم دیگر به دربار نرفتم ولی قبل از آن می‌رفتم و اوضاع را می‌دیدم، واقعاً خجالت‌آور بود.

یک بدی که شاه داشت این بود که به راحتی می‌شد هندوانه زیربغلش گذاشت. احتیاج داشت که بهش بگویند: قربان شما فوق‌العاده هستی، شما نور جهان هستی، اگر این حرف‌ها را می‌زدی، هرچی که می‌خواستی از این بابا می‌گرفتی. شاه از این لحاظ ضعیف بود.

شاه فرح را عصبانی کرد. شاه خیلی بی‌وفائی کرد. فرح خیانت زیادی از شاه دید که من به چشم عوض شدنش را دیدم، فرح خواست خواست جبران کند. شاه در 1975 سرطان گرفت و ضعیف شد و تحت درمان قرار گرفت، فرح از روی عقده خواست بگوید من مملکت را در دست دارم و شاه هیچ کاره است و کارهای نابه‌جائی کرد که مردم عصبانی شدند.»۲


خاندان پهلوی به روایت روزنامه نگار فرانسوی



« روزنامه‌نگار فرانسوی: «اگر در كوچه و خیابان از ایرانیان بپرسید چرا رژیم را مورد انتقاد و سرزنش قرار می‌دهند و جواب آنها را جمع كنید، فساد و انحطاط اخلاقی رژیم در ردیف اول پاسخ آنها خواهد بود.»

کام نیوز می نویسد :در ابتدا رژیم سعی می‌كرد فساد دربار را به دلایل فرهنگی مردم مخفی نگه دارد و همین امر موجب شد تا خاندان سلطنت خود را از مردم پنهان و كم‌كم رابطه باریك خود را با مردم قطع كنند و دربار به یك اشرافیت و طبقه‌ای تبدیل شود كه هیچ چیز بین آنان و مردم را پیوند نزند.

فساد دربار نه‌تنها در چهار دیواری كاخ‌های پهلوی نماند، بلكه در تمام اركان رژیم ریشه زد. نهادهای رژیم هرچه به دربار نزدیك‌تر بودند بیشتر به مظهر فساد تبدیل می‌شدند و كم‌كم از درون می‌پوسیدند و ناگهان فرو می‌ریختند. ممكن است در هر رژیمی فسادی رخ بدهد، اما آنچه منجر به بی‌اعتمادی مردم می‌شود، دو موضوع است:

۱- برخورد نكردن نظام و نهادهای آن با فساد.

۲- رخنه كردن فساد در بدنه و در رأس نظام كه در این صورت فساد نهادینه خواهد شد.

فساد در رژیم شاه به علت مبتلا شدن به هر دو موضوع، جزئی از ماهیت آن شده بود تا جایی كه فساد دربار كم‌كم از پرده برون افتاد و مردم مسلمان ایران را سخت به عكس‌العمل واداشت»۳


محمد رضا پهلوی به روایت فرح دیبا



فرح دیبا (پهلوی) در گفت‌وگو با روزنامه آلمانی « دی ولت »، از شاه انتقاد کرده که «بیش از حد سرگرم سیاست خودش بود. او به آدم‌های عوضی اعتماد کرد. دست بسیاری از ژنرال‌ها و کارمندان بلندپایه را باز گذاشت»


و درباره شکنجه در دوران پهلوی گفته است: «ما اشتباه کردیم. آنچه هم در زمان ما رخ داد بد بود.»


فرح در پاسخ به سؤالی درباره انتقادهای شاه از غرب گفت: «ما خیلی زیاد حرف زدیم و خیلی طولانی. بهتر بود دهانمان را می‌بستیم. با توجه به قدرت و نقش قوی غرب ما می‌توانستیم بیشتر بی‌شهامتی یا واقع‌گرایی نشان بدهیم.»

فرح در مورد علت سقوط رژیم پهلوی می گوید :« بعد از انقلاب ما از خودمان می‌پرسیدیم ما چه اشتباهی کردیم. خیلی چیز‌ها مطرح می‌شد، فشاری که از طریق اصلاحات اجتماعی و اقتصادی شاه بر کشور وارد می‌شد. در کشور جریانات مختلفی وجود داشتند: کمونیست‌ها و روحانیت. فشار غرب هم بر این افزوده می‌شد. فشار آمریکایی‌ها، بریتانیایی‌ها و فرانسوی‌ها. آن‌ها ما را در افزایش قیمت نفت مقصر می‌دانستند و اینکه شاه از اوپک پشتیبانی می‌کند. غرب به این دلیل گذاشت ایران سقوط کند. وقتی که من امروز انتقاد رسانه‌ها و سیاستمداران غربی علیه جمهوری اسلامی را می‌شنوم باید بگویم: طبعا ما بی‌خطا نبودیم، اما ما نیت خوبی داشتیم. همسر من می‌خواست اول ایران را به لحاظ اقتصادی توسعه بدهد تا بعد به آزادی سیاسی برسد. ما به زمان زیادی نیاز داشتیم و به اشتباه افتادیم. ما کور شده بودیم. ما به جای آنکه نگران متعصبان مذهبی باشیم، نگران کمونیست‌ها بودیم.»۴


به نظر می رسد که خود خاندان پهلوی بهتر از دیگران می دانند که عامل سقوطشان چه بوده و در خلوت ، خود را سرزنش می کنند که چرا بیش از آن که به مسایل داخل ایران توجه کنند نظر اجنبی ها برایشان مهم بوده است .

 


۱_دیده شده در  http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=28648

۲_ دیده شده در http://nasr1212.blog.ir/1394/10/04/تفاوت-شاه-با-امام-خمینی-از-زبان-نوه-رضاخان-ناگفته-های-علی-پهلوی-از-فسادخاندان-پهلوی-وسقوط-شاه

۳_دیده شده در  http://www.akamnews.com/Pages/News-ناگفتههای_فساد_اخلاقی_فرح_پهلوی_عکس_-684.aspx

۴_دیده شده در  http://tarikhirani.ir/fa/news/30/bodyView/4995/0/گفت‌وگوی.فرح.با.دی‌ولت:.بهتر.بود.دهانمان.را.می‌بستیم.html

   سه شنبه 28 دی 1395نظر دهید »

سخنان حکیمانه علی علیه السلام 



امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود : « فعل المرٔ دلیل اصله ، لا وفأ لمن لا اصل له . تفأل بالخیر تنله ، شفا الجنان فی تلاوه القرآن . ثن احسانک بالاعتذار . من ظن بک خیراًً فصدق ظنه . من نظر فی عیب نفسه اشتغل عن عیب غیره .

لا خیر فی معین مهین . الحلم فدام الیه . لا ورع کالوقوف عند الشبهه . احذر الغضب فانه جند من جنود ابلیس . لا حسب کالتواضع . من عاده النوکی الجلوس فوق القدر و المجی ٔٔ فی غیر الوقت . علیک بمجالسه اصحاب التجارب فانها تقوم علیهم باغلی الغلا ٔٔ وتاخذها بارخص الرخص »

 

« رفتار آدمی ، گواه اصالت و نژاد اوست و آن کس را که اصل و نژادی نباشد از وفا تهی خواهد بود.


تفأل به خیر زن تا به مراد خود دست یابی .


شفای قلب انسان در گرو تلاوت قرآن است .


با عذر خواهی ، ارزش احسان خویش را دو چندان ساز .


کاری کن که گمان خیری که در تو دارند تکذیب نگردد .


آن کس که چشم در عیب خویش دارد به عیب جویی دیگران نمی پردازد .


کمک با منت و اهانت را ارزشی نیست .


حلم و بردباری دهان بند سفیهان و بیخردان است .


هیچ پارسایی به قدر پرهیز از موارد مشتبه نیست .


از خشم بپرهیز  که یکی از جنود ابلیس خشم است .


هیچ اصالت و شرافتی ، به پایه تواضع و فروتنی نخواهد رسید .


عادت ابلهان است که در محافل ، بالاتر از قدر خویش بنشینند و بی همگام به جایی روند .


بر تو باد که به صاحبان تجربه ، آمیزش کنی که ایشان تجربه خویش با قیمت گران ، فراهم ساخته اند و تو با ارزانترین بها ، از آن بهرمند خواهی شد .

 

 


دیده شده در کتاب نشان از بی نشان ها ، علی مقدادی اصفهانی( فرزند ذکور حاج شیخ حسنعلی نخودکی ) نشر جمهوری ، جلد ۱ ، ص ۴۲۰

   دوشنبه 27 دی 1395نظر دهید »

شهید سرتیپ علی اکبر حاجی پور ، فرمانده تیپ یک ، معاونت لشکر ۲۷ محمد رسول الله .




 خاطره ای از فتح الله ناد علی  

یکی دوهفته قبل از والفجر یک ، برای شناسایی منطقه ما را به دیدگاه لشکر منطقه ۳۱ برد، قبلا با فرماندهی آن لشکر هماهنگ شده بود ، ولی به خاطر بی اطلاعی  ، نگهبان از ورود به دیدگاه جلوگیری کرد و گفت « می بخشید ، نمی شه ، دستور داده اند کسی وارد نشود » 

 

حاجی که فرماندهی چند گروهان و گردان و دسته را به عهده داشت ، آنقدر با متانت عمل کرد که همه را متعجب ساخت . 

 

او با کمال خونسردی گفت : « باشه جانم ، فقط با قرار گاه تماس بگیر و بگو حاجی پور از لشکر ۲۷ آمده »


نگهبان به داخل سنگر خودش رفت پس از لحظاتی بازگشت و گفت : ،« باید مرا ببخشید ، قبلا به ما اطلاع نداده بودند . بفرمائید » 

 

… دشمن بعثی حاجی پور را می شناخت ، در قله های غرب و دشت جنوب ، بارها از رشادت های این پیر میدان دیده اسلام زخم خورده بود . به حدی که رادیو عراق بارها از او به زشتی یاد کرد و از او زخم خورده بود .


 

دیده شده درکتاب ۱۴ سردار شهید ، احمد امامی راد ، انتشارات حدیث نینوا ،۱۲۶

   یکشنبه 26 دی 1395نظر دهید »

داستان کوتاه

 


در همسایگی ما چند پسر جوان با مادر پیرشان زندگی می کنند که وضع مالی درستی ندارند و هیچ وقت هم مراعات حال همسایه ها را نمی کنند و همیشه با مشتری های شبو نصف شب و وقت و بی وقت خود ، آسایش را از همه اهل محل گرفته اند .

 

مادر پیرشان هم همیشه مریض احوال است و نالان ، من هم فقط به حرمت موی سفیدش احترامش را دارم و با او سلام و علیک می کنم . پیرزن هر وقت مرا می بیند شروع می کند به در دل و شکایت از روزگارش ، من هم برای اینکه زودتر از دستش راحت شوم همیشه با یک سری جملات تکراری مثل « خدا بزرگ است ، درست می شود ….» حرف را تنهام می کنم و به سرعت به خانه می روم .

 

یک روز برای خرید از خانه بیرون آمدم ، پیرزن همسایه را دیدم که آرام آرام جلوی در خانه شان قدم می زد ، با او سلام و احوال پرسی کردم .

 

_ سلام مادر ، خوبی ؟

_ سلام مادر جان ، نه مادر خیلی مریضم ، دیشب حالم بد شد ، رفتم دکتر ، پول نداشتم داروهامو بگیرم .

_ عجب ، خدا بزرگه مادر .

_ مادر ! می تونی هزار تومن بدی من نون بخرم ..

 

وای خدای من ! دنیا دور سرم چرخید ، برای یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد فقط سکوت بود و سکوت بود سکوت .

یک لحظه به خودم آمدم صدایم صاف کردم وگفتم:

_ حتما مادر ، حتما .

 

دست در کیفم کردم و مبلغی پول به او دادم ، خیلی خوشحال شد ، کلی هم دعا کرد و رفت تا نان بخرد . آنقدر ناراحت شدم که کلا فراموش کرده بودم برای چه از خانه بیرون آمدم ، به آرامی قدم برداشتم و به طرف سر خیابان حرکت کردم ، همه فکر و ذکرم فقط پیرزن همسایه بود ، مدام خودم را سرزنش می کردم که چرا هیچ وقت به این فکر  نکردم که این بنده خدا اینقدر می نالد لابد چیزی می خواهد .

 

فکر این که شبی گرسنه خوابیده باشد دیوانه ام می کرد ، با خودم گفتم : تو اصلا مسلمانی ؟ نه ! واقعا تو مسلمان نیستی که از حال همسایه ات خبر نداری ، پسرش مواد فروش است به این بنده خدا چه ربطی دارد ، پیرزن بیچاره حتما باید به زبان می آورد . واقعا که ..


همین طور داشتم خودم را سرزنش می کردم که یکدفعه با خودم گفتم ؛ واقعا ها ! حتما یک فقیر باید امام زاده باشد تا ما به او کمک کنیم ، شاید هم اگر پیرزن همسایه یک آدمی بود که پسرانش شغل دیگری داشتند من بیشتر به او توجه میکردم .

 

هر چه این افکار  بیشتر به سرمی آمد بیشتر شرمنده می شدم می دانستم که برای همه عمر شرمنده لحظه ای هستم که پیرزن در خواستش را به زبان آورد .ولی یک تصمیم بزرگ گرفتم و با خودم قرار گذاشتم که هیچ وقت برای خوبی کردن آدمها را گزینش نکنم …

 

 

عبدی متین

   یکشنبه 26 دی 13953 نظر »

باب تفکر

 


 

علی بن ابراهیم ، عن ابیه ، عن النوافلی ، عن السکونی ، عن ابی عبدالله علیه السلام : قال کان امیرالمؤمنین علیه السلام یقول : نَبه بالتفکر قلبکَ ؛ و جافِ عن الیل جَنبکََ ، و اتق الله ربک.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود : 

با تفکر دل خود را بیدار ساز و در شب پهلو از بستر خواب بدور دار ، و از خدایت پروا کن .

 

 

دیده شده در اصول کافی ، ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی ، ترجمه حاج سید جواد مصطفوی ، انتشارات علمیه ، ج ۳ ، ص ۹۱

   شنبه 25 دی 1395نظر دهید »

شهید سرلشکر مهدی باکری فرمانده لشکر عاشورا  

خاطره ای از رحمان رحمان زاده



 

محل استقرار  بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان نزدیک چادر فرماندهی بود ، در چادر بودم که از بیرون کسی مرا به اسم صدا زد . بیرون که آمدم آقا مهدی را جلوی چادر تدارکات بهداری دیدم ، سرِ گونی نان خورد را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای خرده نان ها را می گشت ، تا آخر قصه را خواندم .

 

سلام کردم . جواب سلامم را داد و تکیه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت : 

 

_ برادر رحمان ! این نان را می توان خورد ؟

_ بله آقا مهدی ، می شود .

 

دوباره دست در گونی کرد و تکیه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد ؛ 

_ این را چطور ؟

 

من سرم را پایین انداختم ، چه جوابی می توانستم دهم ؟

آقا مهدی ادامه داد : « الله بنده سی »۱  پس چرا کفران نعمت می کنید ؟!  هیچ می دانی که این نان ها با چه مصیبتی از پشت جبهه ها به اینجا می رسد ؟! … هیچ می دانی هزینه هر نان از پشت جبهه به اینجا لااقل ده تومان است ؟! چه جوابی دارید به خدا بدهید ؟! ۲

 

 

۱_ به معنای « بنده خدا » این عبارت تکیه کلام آقا مهدی بود 

۲_دیده شده درکتاب ۱۴ سردار شهید ، احمد امامی راد ، انتشارات حدیث نینوا ، ص ۲۶.( 

   جمعه 24 دی 1395نظر دهید »

مرگ چیست ؟

 

 

یکی از مسائلی که هنوز برای عده زیادی از مردم جهان حل نشده است و معنی آن روشن نگردیده است ، مسئله « مرگ » و حقیقت آن می باشد . از این جهت است که مردم از آن می ترسند و از شنیدن نامش کراهت دارند اما همه آنان می خواهند بدانند که حقیقت مرگ چیست ؟

 

درباره حقیقت مرگ نظرات مختلفی وجود دارد بسیاری از دانشمندان برای روشن کردن آن مثال های گوناگونی زده اند و بیان داشته اند که مرگ یک امر حتمی است و اکثر مردم از آن در هراسند و حتی عده ای از شنیدن نام مرگ کراهت دارند .

 

بزرگان دین علت ترسیدن از مرگ را چند مسئله می دانند و بیان داشت اند :

 

اول : این که وقتی انسان حقیقت مرگ را فانی شدن و از بین رفتن پندارد ، از آن در هراس خواهد بود و از شنیدن نام آن میگریزد ولی اگر حقیقت آن را آن چنان که هست دریابد و بدان یقین کند ، ترس از بین خواهد رفت مرگ را جز کمال و ترقی نیز دیگری نخواهد بافت .

امیرالمؤمنین علی علیه السلام حقیقت مرگ را به روشنی دریافته و در مورد آن می فرماید : « وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ :به خدا سوگند، فرزند ابو طالب با مرگ مأنوس‏ تر از كودك به سينه مادر است.» .۱


دوم : دلبستگی به دنیا . ترس از مرگ گاهی به خاطر دلبستگی به دنیاست . انسانی که عمر خود را صرف تیمار بدن کرده باشد هنگام مرگ و انتقال روح به عالم جدید بسیار بیمناک است . چنین فردی دنیا را منزل حقیقی خود دانسته و به آن خو گرفته و از این رو هنگام مرگ حال عجیبی به او دست خواهد داد .

ولی همین انسان اگر در این عالم رشته ارتباط خود را با عالم آخرت محکم کند ، به پروردگار میل و علاقه و محبت بورزد و با ساکنین حرم قدس الهی آشنا شود ، به اهل بیت عصمت و طهارت تمسک جوید و همت خود را صرف دنیا نکند با اشتیاق فراوانی به علل دیگر خواهد رفت .


سوم : نداشتن ذخیره آخرت ؛ سومین علت ترس از مرگ این است که ما توشه راهی برای سفر آخرت آماده نکرده ایم و عمل نیکی انجام نداده ایم تا باعث نجات ما شود ، قرآن نیز اعمال نادرست و خلاف مردم را که موجب کیفر و عذاب الهی است ، تنها عامل ترس از مرگ معرفی می کند و می فرماید :« قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. ☆ وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِالظّالِمِینَ :بگو: «اى یهودیان! اگر گمان مى کنید که (فقط) شما دوستان خدائید نه سایر مردم، پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى گوئید (تا به لقاى محبوبتان برسید)»!☆ ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمى کنند به خاطر اعمالى که از پیش فرستاده اند; و خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد»


آری کسانی از مرگ می ترسند که عمرشان را در غیر طاعت خدا سپری ساخته اند وگرنه افرادی که علی گونه زندگی کرده اند همانند او به مرگ بیش از قفل به سینه مادر علاقه دارد.

حضرت رسول صلی الله و علیه و آله و سلم می فرماید : « زیرک ترین افراد کسانی هستند که بیشتر به یاد مرگ باشند و خود را برای آن آماده نمایند .»۳  

 

 

۱_ دیده شده در نهج البلاغه ، ترجمه دکتر علی شیروانی ، خطبه ۵ .

 ۲_ سوره جمعه آیه ۶ و ۷.

۳_ دیده شده در کتاب انسان از مرگ تا برزخ ، نعمت الله صالحی حاجی آبادی ، به نقل از بحار ، جلد ۶ ، ص ۱۲۶.

۴_ دیده شده در کتاب انسان از مرگ تا برزخ ، نعمت الله صالحی حاجی آبادی ، انتشارات گلهای بهشت ، خلاصه ص ۲۹ تا ۳۴.

   پنجشنبه 23 دی 13951 نظر »

هدف از بعثت انبیاء 

 

استفاده می کنیم از داستان حضرت موسی علیه السلام برای این که وظایف خودمان را در شرایط مشابه درک کنیم و از حکمت ها و مواعظی که دراین داستان ها بیان شده در ببریم ، از سوره قصص شروع می کنیم که خدای متعال می فرماید : «نتلو عليك من نبإ موسى وفرعون بالحق لقوم يؤمنون؛ آیه ۳ » ما این داستان را به حق بیان می کنیم .

 

معمولا وقتی داستان بیان می شود گاهی یک کم و زیادهایی برای داستان اتفاق می افتد و گاهی هم یک مطلبی قاطی داستان می شود که جزء داستان نیست و قرآن جاهایی که می خواهد داستان تعریف کند می گوید : این داستان بالحق است . یعنی عین حقیقت است و عنصر اضافی ندارد و خداوند روی کلمه حق تاکید دارد .

 

و غیر از این که این داستان حق است و کم و زیاد ندارد بیان می دارد که هدف ما همه مردم نیست بلکه برای اهل ایمان می خواهیم داستان بیان کنیم و برای رشد ایمانشان خدای متعال از شیوه های متعددی استفاده می کند و یکی از شیوه ها هم ذکر داستان است .

 

و نکته هایی که در داستان می آید مسئله ایمان به خدا و ایمان به غیب است و شما صفحه اول قرآن را که باز می کنید می فرماید « الذین یومنون بالغیب » این کتابی است که برای اهل تقوا هستند و این تقوا برای کسانی به کار می رود که حواسشان به خودشان است و مواظب هستند که کارهایشان را درست انجام دهند و چنین کسانی که این انگیزه را داشته باشند خدا راه راست را به آن ها نشان می دهد .

 

اولین علامت برای کسانی که از هدایت خدا استفاده می کنند «یومنون بالغیب» یعنی ایمان به غیب است و ایمان به غیب یعنی چه ؟ 

انسان را خدا طوری آفریده که ادراکات آگاهانه او از نوع حواس است و به آنها حواس پنج گانه می گویند که البته عده ای می گویند این حواس بیشتر است . اما آیا چیزهایی که اصلا نمی شود  آنها را لمس کرد و چشم آنها را نمی بیند آیا آدم بگوید اینها نیست ، مثل عده ای که می گویند هر چه در حواس ما نباشد پس نیست مثل حس گراها ( پوزیتیویستی ) قرآن در مقابل اینها می گوید که اول بدانید که همه چیز را شماها نمی بینید و غایب از شماست و غیب است ولی باید ایمان داشته باشید . اصل خدا هم همینطور است ، چرا که ما خدا را هم نمی بینیم ، پس اساس کار انبیاء برای هدایت مردم این است که اول جا بیندازند که همه‌چیز دیدنی و حس کردنی نیست و خدا به ما عقل داده که ایمان بیاوریم و این اصل مسئله است .

 

ما تجربه کرده ایم که چیزهایی را که نمی بینیم سخت آنها را می پذیریم و بعضی وقتها آن را ناخودآگاه آن را قبول می کنیم .

 

از این جا یک معیاری برای درجات ایمان پیدا می شود ، بعضی ها هستند با این که پیغمبر را قبول دارند و به نحوی دین را می پذیرند اما خیلی به غیب باور ندارند . بعضی ها هم هستند که آن ها حقایق را بیشتر از حسیات باور دارند …

از ویژگی های بنی اسرائیل این بود که خیلی حس گرا بودند « لن نومن حتی نری الله جهره » هرگز ما حرفت را قبول نمی کنیم مگر این که خدا را به چشم ببینیم .

 

این دوقطبی که یکی می گوید « لن نومن حتی نری الله جهره» و یک قطب دیگر می گوید که « کیف یستدل علیک بما هو ، وجود چیزهای دیگر را با وجود نو می شناسم ، انتهای دعای عرفه ،»چشمی که تو به من دادی من با آن تو را می بینم ..

این دو نظر نقطه مقابل یکدیگر هستند و مراتبی غریب به بی نهایت از ضعیف ترین ایمان تا ایمان علی علیه السلام در میان این دو نقطه است  .

 

انبیاء یکی از اهداف مهمشان این بود که بشر را مومن بار بیاورند چرا که هر چه ایمان کامل تر باشد مومن تر خواهد بود . و خداوند هر وقت بخواهد بالاترین رحمت را به انسان ها بدهد ، بالاترین رحمت در سایه ایمان به وجود می آید .


آنهایی که ایمانشان ضعیف تر است می گویند بله انبیا درست گفته اند اما هدف انبیاء این بود که ( در سایه ایمان ) به هم ظلم نکنید ، خیانت نکنید ، دروغ نگویید .. و زندگی راست داشته باشید و برای این که مردم خوش باشند آن ها را از جهنم می ترسانند و الا لزومی نبود که بگویند جهنمی هست یعنی در واقع هدف از بعثت انبیاء راحتی زندگی دنیا برای مردم است که اسم آن را زندگی سعادتمندانه و سعادت توام با عدالت است ..



سخنان اخلاقی ، عرفانی آیت الله مصباح یزدی ، ۹۵/۱۰/۲۲ ، شنیده شده .

کلیدواژه ها: بعثت, حقیقت, داستان, غیب
   پنجشنبه 23 دی 13952 نظر »

هزار و سه پند شیطان !!


 

روزی حضرت موسی علیه السلام نشسته بودند که ابلیس لعین نزد او آمد و در ضمن گفتگوهایش به آن حضرت عرض کرد : می خواهم هزار و سه پند و حکمت به تو بیاموزم و با این پندها و اندرزها تو را موعظه کنم و راه تکامل و طریق سعادت را به تو بنمایم !!


موسی علیه السلام او را شناخت و اینگونه پاسخ داد : 

آنچه که تو می دانی ، بیشتر از آن را من می دانم ، تو برو خودت را موعظه کن و از بدبختی و فلاکت ابدی نجات بده ، تو اهل موعظه و پند نیستی ، اگر اهلیت این کار را داشتی هرگز در مقابل خدا قد علم نمی کردی و جسورانه دستوراتش را رد نمی کردی ، من موعظه و پند را می پذیرم و به آن سفارش می کنم ، اما نه از شخصی مثل تو ، نیازی به پندهای تو ندارم و موعظه دروغین تو را نمی پذیرم چون خدای متعال و آفریدگار مهربان دستور داده حرف تو را نپذیرم : 


أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ : اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد زيرا وى دشمن آشكار شماست ( سوره یس آیه ۶۰) 


اما مثل این که این بار با دفعات قبل متفاوت بود و جبرئیل امین نازل شد و پیام الهی را اینگونه به موسی علیه السلام نازل نمود :

« ای موسی ! خداوند متعال می فرماید :هزار  پند و نصیحت ابلیس فریب و دروغ است و می خواهد تو را و بندگان مرا در زیر نقاب موعظه و نصیحت گمراه کند ، اما سه پند او را گوش بسپار و به آن عمل کن و به دیگران برسان که راه درست و طریق نجات در آن است و با عمل به این سه پند و موعظه کمر ابلیس خم می شود و دستش از گمراهی شما قطع می شود »

پس از آن که موسی طبق دستور الهی از ابلیس خواست تا سه پند از هزار و سه پند و موعظه اش را بیان کند ، ابلیس شروع کرد به بیان آنها :


پند اول :

ای موسی ! هرگاه تصمیم بر انجام کار نیکی گرفتی در انجام آن کار خیر عجله کن ، وگرنه من تو را پشیمان می کنم و با تمام نیرو به تو حمله ور می شوم تا آن عمل نیک را انجام ندهی و کار خیری را به سامان نرسانی

 

پند دوم :

ای موسی ! اگر با زن نامحرمی خلوت کردی ، از من غافل مباش که سخت در فکر هلاک تو هستم و همه نیروی خود را در گمراه کردن تو به کار می گیرم و تا تو را به حرام نیندازم و پرده عفتت را پاره نکنم از پای نمی نشینم .

ای موسی ! نمی دانی چه انسان هایی را از طریق چشم چرانی و شهوت به ورطه سقوط و تباهی کشانده ام .

 

پند سوم :

ای موسی ! هرگاه خشمگین شدی و غصب کردی ، جای خود را عوض کن و هیچ کاری انجام نده که من حضور دارم و فتنه ای بر پا می کنم .

 

پس از آن که ابلیس پندهای خود کفت به موسی علیه السلام رو کرد و بیان داشت :ای موسی ! اکنون که تو را پند دادم به تو حقی پیدا کردم ، در عوض از خدا بخواه تا مرا بیامرزد چرا که تو مقام و منزلتی در درگاه خدا داری .

موسی به درخواست ابلیس پاسخ مثبت داد و از ابلیس شفاعت کرد ! خداوند متعال در پاسخ فرمود : شفاعت تو را می پذیرم اما شرط آمرزش شیطان آن است که بر قبر حضرت آدم علیه السلام سجده کند .

حضرت موسی فرمان خدا را به ابلیس ابلاغ کرد و ابلیس که همچنان در خودخواهی و تکبر غوطه ور بود گفت : ای موسی ! من در آن هنگام که آدم زنده بود بر او سجده نکردم حال چگونه می توان بر قبرش سجده کنم ….

 

 

دیده شده در کتاب سه پند شیطان ، سید اسماعیل شاکر اردکانی ، انتشارات فرهنگ اهل بیت علیه السلام خلاصه صفحه ۸ تا ۸۱ .

   سه شنبه 21 دی 1395نظر دهید »

1 ... 58 59 60 ...61 ... 63 ...65 ...66 67 68 ... 138

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 968
  • دیروز: 5586
  • 7 روز قبل: 16509
  • 1 ماه قبل: 52566
  • کل بازدیدها: 896910
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 18
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 19
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 19
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1