دو بیتی رهبر انقلاب
دو بیت از اشعار رهبرانقلاب درباره دفاع مقدس به درخواست شعرای حاضر در ديدار اخير ۵ / ۱۲ / ۹۵ ، در اختيار آنان قرار گرفت تا در ادامه آن بسرايند.
شاعران میتوانند سرودههای خود را به @Khamenei_Contact بفرستند
درنگی کرده بودم کاش در بزم و جنون من هم
لبی تر کرده زان صهبای جام پر فسون من هم
هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران
که ره چون می توانم یافتن سوی درون من هم
دیده شده در http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=35791
می رود دل ز دست گاهی
می شود اسیر یک نگاهی
چقَدَر سخت می شود تشخیص
عشق است ، هوس است ، چه می شود گاهی
می رود دل به سوی خود گاهی
ذهن می ماند میان چند راهی
قسم به آن سخن لادین الاحب
محبتت گرفته عقل زمن هر از گاهی
چه ز دل ، چه ز عقل ، اعتقاد من این است
عشق عاشق نگنجد به هیچ کلام گاهی
علیرضا کاوه ، ( همسر نسرین نوری )
تنهایی زینب
زمین و آسمان لرزیدمیانِ ناله ی زهرا
چه زجری میکشد مادر ، از این بیرحمی دنیا
گرفته است آسمان امشب گَمانم بغض ها دارد
یکی خسته میان در ،کبودی روی تن دارد
چه زجری میکشد زینب ،که مادر را نمیبیند
دوای دردهایش را ، به جز مادر نمیبیند
حسن غمگین وپژمرده ، حسین تنهای تنها ماند
بمیرم من برای آن زنی که لای در جاماند
نگاهی میکند زهرا به روی صورت همسر
ببخش من را علی جانم که تنها میشوی زین پس
خدا لعنت کند آنرا که بر عشق علی دست زد
که با یک ضربه محکم به بازو وبه صورت زد
زمین حالا عزادار است برای مادر زینب
خدا رحمی بکن امشب بر این تنهایی زینب
شیرین میراخوری ، طلبه پایه چهارم
پول خرد
سوار ماشین شدم که بروم سرکار ، یک نفر عقب نشسته بود و من هم برای این که راحت باشم جلو نشستم ، توی راه دوتا خانم هم سوار شدند ، بعد از چند دقیقه ای که گذشت یکی از خانم ها کرایه اش را داد و گفت : آقا همین جا پیاده میشم .
راننده پول را از خانم گرفت و نگاهی به پول انداخت و گفت : من پول خرد ندارم خانم .
خانم جوان هم کیفش را نکاه کرد و گفت : آقا من هم پول خرد ندارم .
راننده دیگر چیزی نگفت و نگه داشت ، خانم جوان از ماشین پیاده شد و سر خم کرد تا شاید راننده بقیه پولش را بدهد، اما با کمال تعجب ماشین به راه افتاد و خانم جوان با چشم حرکت ماشین را دنبال کرد .
من داشتم از آینه بقل به او نکاه می کردم ، چهر ه اش نشان می داد که ناراحت شده است .
ناراحتی یک رهگذری که دیگر شاید او را نبینم خیلی ناراحتم کرد . با خودم فکر کردم چرا این آقا بقیه پولش را نداد ، در حالی که می توانست یکی از هزار تومانی ها را پس دهد و بعد بگوید پول خرد ندارم . اما شاید فکر کرده که او زیاد ضرر نمی کند ولی خودش اکر قرار باشد به هر کسی که پولش خرد نیست ببخشد در روز کلی ضرر می کند
ولی باز هم اینها جوابی برای چهره ناراحت و ناراضی یک مسافر نیست .
نمیتوانستم خودم را قانع کنم که یک نفر به همین راحتی حق دیگری بخورد ولو کم باشد ، به خودم گفتم ؛ کاش این آقا متوجه بود که این کار مال حلالش را مخلوط به حرام می کند و مال حرام یعنی …
وای خدایا نه ! این راننده بیچاره هم زحمت کش است چرا متوجه نیست که برکت را خدا به مال انسان می دهد . مال کم باشد ولی با برکت هزار بار بهتر از مال زیاد بی برکت است .
خلاصه از ماشین پیاده شدم و ناراحت راننده ای زحمت کش بودم که حواسش به مسافران کنار خیابان خیلی بیشتر از حلال و حرام مالش بود . برای دلداری به خودم گفتم آخر وقتی پول خرد نیست راننده چه کند با این همه هزینه های سرسام آور ، اگر ماشینش خراب شود میدانی چقدر باید خرج کند .
نه ! نمی شود اینها هم دلیل برای بی تفاوتی نسبت به لقمه ای که می خوریم نیست ، اما واقعا من چه کار می توانم کنم ؟
آن خانم جوان که رفت ، این راننده هم که رفته و بدنبال روزی گاز و ترمز را فشار می دهد تا زورش به گازهای بدون ترمز زندگی برسد . ولی یک راه هست و آن این است که خودم را آماده کنم برای وقت هایی که راننده ای به من گفت پول خرد ندارم ، با رضایت و بدون اخم گویم : اشکالی ندارد ……
عبدی متین
قدری تامل
خواستم در جواب اونایی که میگن پول مملکت خرج سوریه و لبنان نشه خرج خودمون و آتش نشان ها کنیم ،بگم حماقت تا به کی؟!!
این حماقت است که از مخارج وزارت دفاع انتظار حل مسائلی را داشته باشیم که زیر نظر این وزارت خونه نیست.
مسلما اگر در راس وزارت خونه ی نفت ،کار و رفاه اجتماعی،بهداشت ،آموزش پرورش و ….هم یک انسان مومن متعهد به بیت المال بود پیشرفت هایی داشتیم که نه تنها خاورمیانه ،که دنیا را تکان می داد .
اما چه باید کرد که پدیده ی شوم آقازادگی و اختلاس و دزدی در تمام وزارت خونه ها جلوی پیشرفت رو گرفته.آقایون اگه وزارت دفاع داره پیشرفت میکنه ،فریاد تان را سر رهبری و بچه های ارتش و سپاه نزنید کار حاد و شاقی نمی کنند فقط به وظیفه شون عمل میکنند ،اشتباه گرفتید دادتان را باید سر دیگر وزارت خونه ها و ورزای بی کفایتشون بزنید.
وزارت دفاع مسئوله دفاع از مرز و بوم این کشور و برقراری امنیته که به حق هم خوب از پس وظایفش بر اومده ولو به قیمت جان. وظیفه ی وزرات دفاع آوردن نون و برنج و مرغ ارزون سر سفره ی مردم و بیمه و بهداشت و ارزونی و هلی کوپتر آب پاشو و… نیست. یک اختلاس و دزدی از وزارت خونه های دیگه کم بشه همه ی این مشکلات حله.
مردم با مدافعین حرم مشکل ندارن ،این رو تو تشییع پیکر مطهر شهدا نشون دادن.شمائید که مشکل دارید و مسائل رو بدون تحلیل در هم می آمیزید تا سودتان را ببرید.مرگ بر شما منافقین.
یادمون نره اونا هم بچه های این سرزمین اند که با نثار جان امنیت رو برامون آوردن درست مثل همین شهدای عزیز آتش نشان.
شادی روح همگیشون سه صلوات.
نوشته شده به قلم م.رمضانی
داستان کوتاه
در همسایگی ما چند پسر جوان با مادر پیرشان زندگی می کنند که وضع مالی درستی ندارند و هیچ وقت هم مراعات حال همسایه ها را نمی کنند و همیشه با مشتری های شبو نصف شب و وقت و بی وقت خود ، آسایش را از همه اهل محل گرفته اند .
مادر پیرشان هم همیشه مریض احوال است و نالان ، من هم فقط به حرمت موی سفیدش احترامش را دارم و با او سلام و علیک می کنم . پیرزن هر وقت مرا می بیند شروع می کند به در دل و شکایت از روزگارش ، من هم برای اینکه زودتر از دستش راحت شوم همیشه با یک سری جملات تکراری مثل « خدا بزرگ است ، درست می شود ….» حرف را تنهام می کنم و به سرعت به خانه می روم .
یک روز برای خرید از خانه بیرون آمدم ، پیرزن همسایه را دیدم که آرام آرام جلوی در خانه شان قدم می زد ، با او سلام و احوال پرسی کردم .
_ سلام مادر ، خوبی ؟
_ سلام مادر جان ، نه مادر خیلی مریضم ، دیشب حالم بد شد ، رفتم دکتر ، پول نداشتم داروهامو بگیرم .
_ عجب ، خدا بزرگه مادر .
_ مادر ! می تونی هزار تومن بدی من نون بخرم ..
وای خدای من ! دنیا دور سرم چرخید ، برای یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد فقط سکوت بود و سکوت بود سکوت .
یک لحظه به خودم آمدم صدایم صاف کردم وگفتم:
_ حتما مادر ، حتما .
دست در کیفم کردم و مبلغی پول به او دادم ، خیلی خوشحال شد ، کلی هم دعا کرد و رفت تا نان بخرد . آنقدر ناراحت شدم که کلا فراموش کرده بودم برای چه از خانه بیرون آمدم ، به آرامی قدم برداشتم و به طرف سر خیابان حرکت کردم ، همه فکر و ذکرم فقط پیرزن همسایه بود ، مدام خودم را سرزنش می کردم که چرا هیچ وقت به این فکر نکردم که این بنده خدا اینقدر می نالد لابد چیزی می خواهد .
فکر این که شبی گرسنه خوابیده باشد دیوانه ام می کرد ، با خودم گفتم : تو اصلا مسلمانی ؟ نه ! واقعا تو مسلمان نیستی که از حال همسایه ات خبر نداری ، پسرش مواد فروش است به این بنده خدا چه ربطی دارد ، پیرزن بیچاره حتما باید به زبان می آورد . واقعا که ..
همین طور داشتم خودم را سرزنش می کردم که یکدفعه با خودم گفتم ؛ واقعا ها ! حتما یک فقیر باید امام زاده باشد تا ما به او کمک کنیم ، شاید هم اگر پیرزن همسایه یک آدمی بود که پسرانش شغل دیگری داشتند من بیشتر به او توجه میکردم .
هر چه این افکار بیشتر به سرمی آمد بیشتر شرمنده می شدم می دانستم که برای همه عمر شرمنده لحظه ای هستم که پیرزن در خواستش را به زبان آورد .ولی یک تصمیم بزرگ گرفتم و با خودم قرار گذاشتم که هیچ وقت برای خوبی کردن آدمها را گزینش نکنم …
عبدی متین
مرثیه حضرت معصومه
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سال ها منتظر روی برادر بودم
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
این همه راه بیایم، تو نیایی سخت است
یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم
سال ها میشود و از پیرهنش بی خبرم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تن خسته و با قد خمیده رفتم
بنویسید همه دور و برم ریخته اند
چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند
چقدر مردم این شهر ولایی خوبند
که سرم را نشکستند خدایی خوبند
بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال و پرم سنگ نخورد
چادرم دور وبرم بود و به پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود وبه جایی نگرفت
…من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟
من کجا بام کجا کوچه و بازار کجا
علی اکبر لطیفیان
بصیرت، بیداری، ۹ دی
در هر قبیله ناسپاسی، می شود پیدا
کبر و حسد در هر لباسی می شود پیدا
با پولِ بیت المال و حق الناس راحت تر
ویلایِ سبزِ اختصاصی می شود پیدا
زیرِ سرِ یک عده سیم و زر شده بالش
زیر سرِ بعضی، پِلاسی می شود پیدا
روزِ نُهِ دی فتنه شد مردود، می دانیم
از این بصیرت خودشناسی می شود پیدا
هرکس خیانت کرد بر اسلام فهمیده
مختار می آید تقاصی می شود پیدا
دین و سیاست را جدا از هم نباید کرد
شمر از همین بُعدِ سیاسی می شود پیدا
تاریخِ عاشورا به ما فهمانده هر دوران
با اهلِ کوفه، هم قیاسی می شود پیدا
تاریخِ عاشورا به ما درسِ بصیرت داد
در هر حماسه انعکاسی می شود پیدا
تا بیرقِ اسلام دستِ رهبرم باشد
کِی در دلِ امت هَراسی می شود پیدا
رضا باقریان ۶/ ۱۰ / ۹۵
دین گریزی
امروزه در جامعه ما موضوع دین گریزی و عدم اعتماد بعضی جوانان به دین و دینداران تبدیل به یکی از مسائل مورد بحث شده است که تبعات و هزینه های زیادی را نیز به دنبال داشته است .
شاید بتوان گفت یکی از مهمترین عامل دین گریزی جوانان عملکرد نادرست بعضی از افراد متظاهر و یا متدین نما است . اما یک نکته قابل تامل است و آن این است که بعضی از جوان هایی که به خیال خود دین را قبول ندارند برای پیشرفت کشور افرادی را لایق می دانند که مدیر ، مدبر سیاستمدار و دارای صفات اخلاقی نیکو باشند و حال آن که این صفات مورد نظر دین بود و بر آن سفارش شده است ، اما متاسفانه به دلیل سوء رفتار عده ای متظاهر و متدین نما ، اعتماد این عده از افراد به دین و دینداری کم رنگ شده است چرا که فرهنگ عمومی مردم به شکلی است که عوام جامعه از روی عملکرد متدین نسبت به دین قضاوت می کنند .
پس در نتیجه با هر عمل خلاف دینی که از سوی یک فرد متدین ظاهر شود یک یا چندین ریزش صورت می گیرد و برای جبران و یا جلوگیری از این امر باید درصد اخلاص متدینین جامعه بالارونده باشد تا بتواند تاثیر خود بر جامعه را داشته باشد .
عبدی
شعرحسینی
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبان اشک های بی صدا گفتم حسین
یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است
در قنوت خویش قبل از ربنا گفتم حسین
در مناجات شب جمعه نمی دانم چه شد
خواستم بر لب برم نام خدا گفتم حسین
ماند هل من ناصرت بی پاسخ اما بارها
آمد از کرب و بلا لبیک تا گفتم حسین
نام زهرا را شنیدم هر کجا گفتم علی
نام زینب را شنیدم هر کجا گفتم حسین
کل ارض کربلا من تازه می فهمم چرا
در خراسان در نجف در سامرا گفتم حسین
عاشقی گفت آنچه میخواهد دل تنگت بگو
با دلی غمبار گفتم کربلا گفتم حسین
علی ذوالفقاری