« دیده بان اسرائیلی | عالم دارای شعور است » |
خنده شهید
توفیقى بود و عید نوروزی در جبهه بودیم. شنیدیم که پدر دو شهید، شهید دومش را داخل قبر که گذاشتند، شهید خندیده بود. تلفن کردیم و ملاقاتى با پدر دو شهید تنظیم کردیم. ماجرا را جویا شدیم.
گفت: «بله! پسر دومم چهار سال در جبهه بوده است. مرتب جزو نیروهاى خاکى، آبى، رزمنده و غواص و با چه حالى و چه عرفانى و چقدر خالص و خوب… بعد در جزیره فاو و عملیات والفجر ۸ شهید مى شود و این هم عکس شهادتش است. در مدت زمان شهادت تا دفن، او را به سردخانه بردند، این هم عکسش است. (چند تا از عکس هایش را نشان داد.) اما همین که او را داخل قبرش گذاشتیم، خندید.» به عکس داخل قبر که نگاه کردیم، دیدیم که مى خندد.
گفتیم: «چه کسانى دیدند؟» گفت: «همه مردم دیدند.»
وارسى کردیم و دیدیم که بله، این مسئله در منطقه شیوع پیدا کرده است که این شهید را در قبر که گذاشتند، خندیده است. به طورى که شک کردند که شاید زنده است. اما چرا خندید ما نمى دانیم؟ از روز شهادت تا روز دفن، روزها طول کشید و در مراحل مختلف بیمارستان و سردخانه و در فاو و در همه مراحل چهره ساده اى داشته، اما داخل قبر مى خندد.
من خیلى فکر کردم و عکس ها را گرفتم پهلوى هم گذاشتم. براستى مى خندد، نه اینکه شاد است. چون یک وقتى، قیافه عبوس است و فقط لب به سمتى مى رود، ولى یک زمان آثار خنده زیر پوست، زیر چشم و کل صورت دیده مى شود. ما دیدیم، مردم دیدند، عکس هم گواهى مى دهد.
خانه ایشان رفتیم و وصیت نامه اش را خواندیم. دیدیم عجب وصیتنامه اى دارد. گفتیم: «دیگر چیز دیگرى ندارد؟» گفتند: «یک کتابى دارد و گاهى هم شعر مى گفته و مناجات مى کرده است.» دفتر مناجاتش را طلب کردیم.
دفتر مناجاتش را آوردند و خواندیم. متوجه شدیم که یکى از جملاتش این است: «خدایا، مرا طورى کن که وقتى سرم را به لحد مى گذارم، بخندم.»
اینجا بود که من تمام پیچ و مهره هاى بدنم از هم باز شد، هر کارى کردم خودم را نگه دارم نشد. جوان بیست ساله چگونه توانسته به چنین مقامى برسد.
دیده شده در کانال درسهایی از قرآن ، سخنان استاد قرائتی .
فرم در حال بارگذاری ...