« اولین شب جمعه ماه رجب | میخواستم همسرم زنده بماند ... » |
گفتگو با همسر شهید علی اکبر بهنیا
از برادر شوهرتان هم بگویبد .
برادر شوهر من قبلا افسر شهربانی بود ، عشق و علاقه زیادی به خلبانی داشت و رییس کلانتری شهر ری بود ، برای خلبانی شرکت کرد و از آنجا آمد در نیروی هوایی و دیگر از خوشحالی روی پای خودش بند نبود ، امتحانهایی را که از ایشان گرفتند ، فرستاده شد به آمریکا . در آمریکا در خلبانی نفر اول شد و آن موقع رییس جمهور آمریکا کارتر ، به ایشان جایزه داد .
یک ایرانی نفر اول شد و یک آمریکایی دوم و یک روسی نفر سوم شد . و در روزنامه آمریکایی چاپ شد .
و چقدر به ایشان امکانات دادند که آنجا بماند و استاد خلبان شد .و جنگ شد قبول نکرد و آمد کرمانشاه و اول علی شهید شد و ایشان سال ۶۵ شهید شد . یعنی شهید علی اکبر سال ۵۹ شهید شد و شهید علی اصغر ۶۵ ، ۶ سال فرقش بود .
من وقتی این اتفاق افتاده بود گریه می کردم ، می گفت : زن داداش غصه نخور تا خودم انتقامش را نگیرم از عراقی ها دست بر نمی دارم .
از مکه آمده بود ، شاید دو روز نبود و آن زمانی هم بود که عربستان خیلی از مردم ایران را کشت ، این صحنه ها را دیده بود خیلی در روحیه اش تاثیر گذاشته بود ، ما رفته بویم دیدنش ، خیلی حوصله حرف زدن نداشت ، کفتم داداش چی شده ؟
گفت : صحنه هایی که من آنجا دیده ام روی روحیه من اثر گذاشته و دلم نمی خواهد با کسی صحبت کنم .سال ۶۴ شهید شد و شاید یک هفته نبود که از مکه آمده بود .
محل خدمتش دزفول بود ، از دزفول زنگ زدند که حتما باید بیایی و نیرو لازم داریم . و آمد به ما اصرار کرد که بیایید برویم آنجا , همسر و فرزندانش دزفول بودند ، گفتم نه ما بعدا می آییم .
ایشان که رفت ، شبش پسرم خواب دیده بود و اینها یک علاقه زیادی به عمویشان داشتند و او هم به اینها خیلی محبت میکرد .
او که رفت شب پسرم خواب دیده بود که هواپیمایش را زدند و روی دریا افتاده و پدرم را صدا می زد که بیا کمکم کن . ولی مادر غرق شد و هیچ کس نتوانست کمکش کند .
صبح که این خواب را تعریف کرد من نگران بودم زنگ زدم منزل مادر همسرم و گفتم چه خبر ؛ گفت هیچ خبری نیست ، میخواست ما را ناراحت نکند چون می دانست بچه ها خیلی عمویشان را دوست داشتند و یک چند روزی گذشت دیدم که اقوام سوالهایی می کنند رفتم دیدم شروع کردند به گریه کردن و گفتند که هواپیمایش را زدند ولی هنوز اعلان نکردند که چه شده است .
و زمانی هم که ایشان پرواز می کند با آقای مهرنیا فرمانده نیروی هوایی دزفول ، با هم پرواز می کند و به او گفته بود که آقا مهرداد هواپیمای من را زدند و تو برو و خودت را نجات بده ، گفت رفتم دو الی سه دور زدم که ببینم چه می شود ، آتش دیدم ولی متوجه نشدم چه شد که آیا نجات پیدا کرد ، صندلی اینها حالت پروازی دارد و کفت ندیدم خودش را نجات دهد .
بعد از چند وقت نامه ای از زندان الاماره آمد که ایشان اسیر است ، و ما هم چقدر خوشحال شدیم تا زمانی که اسرا آزاد شدند و آمدند گفتند که ایشان هم جزو اسرا است و این بندگان خدا کوچه را تزیین کردند ، شیرینی خریدند، آشپز دعوت کردند ، ماشین گل زدند ، خرج زیادی کردند رفتند فرودگاه کرمانشاه ، گفتند اول می روند دیدار امام بعد می آیند کرمانشاه ، اینها در فرودگاه منتظر ماندند. حالا نگو که تشابه اسمی بوده و او اهل خرم آباد بوده .
دیگر بعد از آن مادر همسرم مریض شد و دوباره سکته کرد و به رحمت خدا رفتند و جنازه ایشان هم نیامد و جاوید الاثر است . و در تهران برای ایشان یک قبر خالی به عنوان یادبود در بهشت زهرا ، قطعه شهدا مربوط به خلبانان گذاشته اند .
گفتگو با همسر شهید علی اکبر بهنیا ، شنیده شده
دایی های عزیزم دلتنگتونیم ♡ رب صل علی محمد وآل احمد وعجل فرجهم
رهدیه به روح این دو شهید بزرگوار صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد
فرم در حال بارگذاری ...