« عکس نوشته های گام دوم انقلاب | عشق بازی با خدا » |
همسرانه
همیشه وقتی خوشحال می شوم که بی خبر از من و بدون این که بفهمم برای خوشحال شدنم کاری انجام دهی ، تا عزیز بودنم ، مهم بودنم ، عشق بودنم را ببینم .
شاید این خودخواهی باشد ولی خب من این طوری می پسندم دیگر .
البته بماند که تو خیلی هم بلد نیستی سوپرایزم کنی و حرصم می دهی . و بعد برای راضی کردنم هزار بهانه می تراشی که: فلان روز را یادم نبود ، اما این بار خواستم بخرم تخمش را ملخ زده بود .
وای که چقدر ناشیانه بهانه می آوری و چه پر طمطراق وعده می دهی . و من هم مثل همیشه چه زود و ساده راضی می شوم …
اصلا زندگی با تو را با همین وعده و وعید هایش ، دلخوشی های لحظه ای و بودن و نبودن هایش دوست دارم .
همین قدر ساده ..
وقتی از چیزی ناراحتی و با خودت حرف میزنی و یا وقتی از دست من عصبانی هستی و بدون این که چیزی بگویی دندان به دندان میسابی اگر چه قیافه ات خنده دار نمی شود اما من خنده ام میگیرد .
اصلا آن موقع ها بیشتر دوستت دارم .
من هم مثل تو علاقه بیش از حدی به ” چشم ” شنیدن دارم ، اصلا نمیدانم من و تو ، دو پادشاه ، چطور در یک اقلیم گنجیده ایم از بس به چشم شنیدن های هم علاقه داریم .
اصلا بگذار برویم سر اصل مطلب من نمی دانم چه شد آن روز که ادعایم می شد : منو عاشقی … ؟ !
و آن روز که غرورِ محل ندادن به یک صف ، خواهان ، بَرَم داشته بود ، تو چطور وارد دلِ مثلا قفل زده ی من شدی ؟
چه طور وارد شدی که حالا وقتی دعوایمان می شود و با هم قهر می کنیم - اگر چه مراقب غرور نازنیم هستم _ اما هزار جان می کنم تا غیر مستقیم حرف بزنی ،.
تا غیر مستقیم بخندی .
محلم دهی .
و چقدر به دلم می چسبد وقتی با این غیرمستقیم هایم همراهی می کنی و مثلا نمی دانم که داری چه می کنی .
جانانم ! چقدر خوب است که خیلی ساده ، می فهمی ، درک می کنی که این همه غرور و خودخواهی فقط ناز کردن ساده ایست برای خریداری چون تویی …
متین
فرم در حال بارگذاری ...