« نشست تبیین سایبری و فضای مجازی در مدرسه علمیه ی کوثر ورامین | خدا... » |
يك روز مردي فقير از سر ناچاري تصميم گرفت تا غازي كه در خانه داشت را بردارد و بفروشد . مرد غاز را برداشت و بيرون شد كه ناگهان از در نيمه باز همسايه مرد غريبه اي را ديد كه در حال لهو و لعب با زن همسايه است ، مرد با خود انديشيد و فكري كرد سپس ناگهان وارد خانه همسايه شد و با خشم رو به مرد كرد و گفت : ” آهاي با زن نامحرم و غريبه به چه كاري مشغولي ؟ ميخواهي تا فرياد برآورم تا حكم شرع را شارع بر تو جاري كند ؟ “
مرد غريبه به دامن مرد افتاد و با عجز و ناله از او خواست تا از او در گذرد … مرد فقير دستي به ريش كشيد و گفت : تنها در صورتي از تو خواهم گذشت كه غاز من را به 20 سكه بخري .
مرد دست در جيب كرد و بيست سكه داد مرد فقير گفت حالا در صورتي داد نمي زنم كه غاز را به من 1 سكه بفروشي ، مرد نگون بخت هم قبول كرد و اينكار انقدر ادامه پيدا كرد كه مرد فقير تمامي سكه هاي آن فرد را گرفت و همراه با غاز به خانه برگشت.
وقتي ماجرا را با خوشحالي براي همسرش بازگو كرد همسرش به او گفت كه بهتر است به نزد حاكم شرع رفته و داستان را براي او تعريف كند و از وي بپرسد كه آيا اين پول حرام است يا حلال؟
مرد نيز به گفته همسر وفا كرد و به در خانه حاكم شرع رفت و در زد و چون شارع در را باز كرد گفت :
“يا قاضي القضات ما غازي داشتيم در خانه….” كه شارع حرف او را قطع كرد و گفت “تو ما را دیوانه کردی با ان غازت” !!!
فرم در حال بارگذاری ...