« گوشواره شاهد می شود...آیا درد ودل با خدا ،ناشکری است »

خداوندھرچه آسیب پذیر است در پوشش سخت قرار داده است:

جوجه تیغی در تیغ ھا

لاک پوشت در لاک

جواھرات در گاو صندوق

قلب در قفسه سینه

مغز در جمجمه

چشم در حدقه

مروارید در صدف

خانم ھا در پوشش، حیا خود زن و غیرت مرد


داستان


- راننده نیسان با حرکت دست روستایی که ساعت ها کنار جاده اصلی منتظر بود، کنار کشید. او شنیده بود که گاهی نیسان هایی بار گاو صندوق فروشی دارند و از کنار روستا می گذرند. پیرمرد با عجله به سوي ماشین دوید از پنجره سرش را داخل ماشین کرد و در حالی که نفس نفس می زد گفت: گاو صندوق داري؟

- راننده گفت: بله.

- پیرمرد گفت چند؟

- راننده به لباس هاي کهنه روستایی نگاه کرد و گفت: گاوصندوق؟ به چه دردت می خوره؟

- پیرمرد گفت: خوب نیاز دارم.

- راننده گفت: گنج داري؟

- پیرمردخندید و گفت: بله از کجا فهمیدي؟

- پیرمرد با عجله در ماشین را باز کرد و راننده را به سمت خانه خود راهنمایی کرد بعد با سرعت در منزل را باز کرد و ماشین را به داخل هدایت کرد. راننده پیاده شد کمی به چپ و کمی به راست نگاه کرد نفس عمیقی کشید و بعد به سمت پیرمرد رفت دستی به شانه او زد و گفت: پیر مرد! مطمئنی مال و منال داري؟

- پیرمرد گفت: تو میوه را بخور چه کاري به درختش؟ گاوصندوقت را بفروش چه کار داري به این کارها.

راننده کنجکاو به رغم میلش حرفش را نیمه تمام گذاشت، پول گاو صندوق را گرفت و گفت: خوب باشد نمی پرسم بعد پول را تو جیبش گذاشت و در حالی که با تردید و کنجکاوي به پیرمرد و خانه ساده اش نگاه می کرد سوار ماشین شد و از خانه خارج شد. پیرمرد در را پشت سر راننده بست و بعد دو دستش را بالا برد و گفت: خداي صد هزار مرتبه شکر سپس به سمت گاو صندوق رفت هنوز به گاو صندوق نرسیده بود که متوجه شد کسی در می زندو بلند می گوید باز کن درب را باز کن. پیرمرد لنگ لنگان به سمت در رفت و در را باز کرد. با تعجب دید راننده کامیون در حالی که پاره آجري در دست دارد پشت در ایستاده با تعجب به او گفت شما برگشتید؟ کاري دارید؟

راننده پاره آجر را که براي در زدن برداشته بود گوشه اي پرت کرد و گفت: متوجه شدم پول گاو صندوق را که می خواستید جور کنید به راحتی جور نکردید. جون من بگو این گاو صندوق را براي چی می خواهی آخه من براي خیلی ها گاو صندوق بردم اما آنها وضع شان با شما بسیار متفاوت تر بود آنها خانه و سر وضع آن چنانی داشتند اما شما…هنوز حرف هاي راننده تمام نشده بود که پیر مرد گفت : اگه به شما بگویمقول می دهید دست از سر کچلم برداري ؟ راننده کنجکاو و فضول گفت : البته پیر مرد گفت: از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، شنیدم تو آبادي دزد پیدا شده من زن و دوتا دختر دارم می ترسم دزد به خانه ما بیاید و هنگام دزدي آلبوم و فیلم هاي خانوادگی ما را ببیند یا با خود ببرد.

منبع : مرکز پاسخگوی به سوالات دینی

صفحات: 1·


موضوعات: خواندنی ها
   پنجشنبه 6 آذر 1393
نظر از: جمالزاده [عضو] 

سلام
از وبلاگتون بازدید کردم ، خوب و جذاب بود ، ممنون از وبلاگ خوبتون، خوشحال میشم به وب من هم تشریف بیارید و یه سری به من بزنید
راستی آدرس وبم :
boyesib.womenhc.com
منتظرتون هستم، راستی نظر یادتون نره

1393/09/06 @ 11:34
نظر از: میرزایی [عضو] 
میرزایی

با سلام

افرین به این غیرت .

کاش مردههای امروزی هم از این افکار داشتند .

مطلب خوبی بود . موفق باشید .

به وبلاگ جویبار هم سر بزنید .
یا علی .

1393/09/06 @ 11:26


فرم در حال بارگذاری ...

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 2375
  • دیروز: 762
  • 7 روز قبل: 6121
  • 1 ماه قبل: 66321
  • کل بازدیدها: 939901
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 15
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 18
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 21
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1