آیت الله العظمی حاج شیخ محمد حسین اصفهانی 

 

 آیت الله محمد حسین اصفهانی ، روزنه هایی از عالم غیب

 

آیت الله مصباح یزدی از یکی از اساتیدشان نقل کردند که از جمله ویژگی هایآیت الله العظمی حاج شیخ محمد حسین اصفهانی این بوده که در مجلس عزای حسینی ، خودشان مبادرت به پذیرایی کرده و کفش های واردین را جفت می کردند و در حین پذیرایی نیز مرتب چیز می خواندند . مرحوم حاج شیخ علی محمد بروجردی از ایشان می پرسد : آقا شما چه می خوانید ؟ایشان نیز فرموده است : « خوب است انسان در شبانه روز هزار مرتبه سوره مبارکه قدر را بخواند »

 

آن مرحوم در هر شبانه روز زیارت عاشورا را با صد لعن و سلام می خواند و نوافل را نیز ترک نمی کرد و بارها نیز می فرمود : « از خدا می خواهم که تا آخر نسبت به این اعمال موفق باشم » و بالاخره همین طور هم شد .

 

 

دیده شده در کتاب روزنه هایی از عالم غیب ، آیت الله سید محسن خرازی ، انتشارات مسجد مقدس جمکران ، ص ۲۴۴.

   سه شنبه 5 اردیبهشت 1396نظر دهید »

غارت اموال 

 

ازشیوه های خلفای عباسی در مبارزه با تفکر شیعی عموما و «هارون الرشید » خصوصا این بود که علویان و مجاهدان را از هر جهت محاصره نمایند و بدین وسیله توان آن پیکارگران ضد ستم را تضعیف کنند و لذا در تاریخ می خوانیم که فشارها و محدودیتهای اقتصادی بر خاندان علوی انتقامی بود که حاکمان ستمگر از فریادکران ستمدیده می گرفتند . 

 

هارون خلیفه عباسی به ماموران خویش دستور داده بود تا به غارت اموال شیعه بپردازند و طرفداران موسی بن جعفر علیه السلام را در فشار اقتصادی قرار بدهند . علی ابن یقطین که از علاقمندان و شیعیان موسی بن جعفر علیه السلام و نیز از کارگزاران سطح بالای حکومت هارون به شمار می رفت و نسبت به این گونه ستمگری ها سخت متاثر و ناراحت بود تا این که خود را به خدمت امام هفتم علیه السلام رساند و از آن حضرت پرسید : « ما تقول فی الاعمال هولاء : در مورد کارهای این ستمگران تکلیف چیست ؟ »

 

امام حسین علیه السلام در پاسخ او فرمود :« ان کنت لابد فاعلاً فاتق اموال الشیعه : اگر به ناچار باید این کار را انجام بدهی نسبت به مصادره و توقیف اموال شیعیان مواظب باش.» 

 

از آن بعد علی ابن یقطین سخن امام خود را مد نظر قرار می داد و بدین گونه عمل می کرد .«  یجیبها من الشیعه علانیه و یردها علیهم فی السر : در ظاهر اموال شیعیان را می گرفت ولی در پایان به آنها باز می گرداند »

 

 

دیده شده سیره تربیتی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ؛ سیدرضا تقوی ، نشر نخیل ؛ ص 101.

   یکشنبه 3 اردیبهشت 1396نظر دهید »

شراب روحانی 

 

شیخ بهایی ، شراب روحانی

ساقیا بده جامی زان شراب روحانی
تا دمی بیاسایم زین حجاب ظلمانی

 

بهر امتحان ای دوست ، گر طلب کنی جان را
آن چنان برافشانم ، کز طلب خجل مانی

 

بی وفا نگار من می کند به کار من
خنده های زیر لب ، عشوه های پنهانی

 

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی

 

ما ز دوست غیر از دوست ، مقصدی نمی خواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی

 

رسم و عادت رندیست از رسوم بگذشتن
آستين اين ژنده ، مي كند گريباني

 

زاهدي به ميخانه سرخ روي ز مي ديدم
گفتمش مبارك باد بر تو اين مسلماني

 

زلف و كاكل او را چون به ياد مي آرم
مي نهم پريشاني بر سر پريشاني

 

خانه‌ي دل ما را از كرم ، عمارت كن
پيش از آنكه اين خانه رو نهد به ويراني

 

ما سيه گليمان را جز بلا نمي شايد
بر دل بهايي نه هر بلا كه بتواني

 

شیخ بهایی 

   شنبه 2 اردیبهشت 13961 نظر »

وقایع چند روز قبل از شهادت امام موسی کاظم علیه السلام 

 

امام موسی کاظم علیه السلام ، چند روز قبل از شهادت

 

ابن شهر آشوب از کتاب انوار روایت کرده است که در ایامی که امام موسی علیه السلام در حبس هارون بود ، آن لعین جاریه ای در نهایت حسن و جمال برای خدمت به حضرت به زندان فرستاد ، شاید که حضرت به سوی او میل نماید و قدر او در نظر مردم کم شود . تا برای تضییع آن حضرت بهانه به دست آورد .

 

جون کنیز را به خانه آن جناب آوردند فرمود : مرا به امثال اینها احتیاجی نیست ، اینها در نظر شما می ماند و نزد من قدری ندارد ، چون خبر را برای آن لعین بردند در غضب شد و کفت : بگویید که ما تو را به رضای تو حبس نکرده ایم و ما را به رخصت تو کاری نیست ، جاریه را نزد او بگذارید و برگردید .

 

چون جاریه را نزد آن جناب گذاشتند آن لعین از مجلس خود برخاست ، خادمی را فرستاد که خبر جاریه را بیاورد ، خادم برگشت و گفت : جاریه در سجده است و می گوید ؛ قدوس سبحانک. هارون لعین کفت : جادو کرده است او را موسی بن جعفر .

 

چون جاریه را طلبید ، اعضای او می لرزید و به سوی آسمان نظر می کرد . هارون گفت : چه می شود تو را ؟

 

جاریه گفت : حالتی غریب مرا رو داده ، چون نزد آن جناب رفتم پیوسته مشغول نماز بود و متوجه من نمی گردید . بعد از آن که از نماز فارغ شد ، مشغول ذکر خدا بود ، به نزدیک او رفتم و گفتم ؛ چرا خدمتی به من نمی فرمایی ؟

 

ایشان فرمود : به تو احتیاجی ندارم . گفتم : مرا به سوی تو فرستاده اند که خدمت کنم . پس فرمود : این جماعت چه کاره اند و به جانبی اشاره فرمود . چون نظر کردم باغها و بستانها دیدم که منتهای آن به نظر در نمی آمد و به انواع فواکه و ریاحین آراسته بودند و در آنها حوریان و غلامان دیدم که هرگز مثل آنها در حسن و صفا و بهجت و بها ندیده بودم ، اصناف طعامها و میوه ها و شرابها و طشتها و ابریق ها در کف گرفته در خدمتش ایستاده بودند . گفت این حالت را مشاهده کردم مدهوش شدم و به سجده افتادم و سر برنداشتم تا خادم تو ، من را به نزد تو آورد . 

 

آن لعین گفت : ای خبیثه شاید در سجده به خواب رفته باشی و اینها را در خواب دیده باشی ، جاریه گفت : به خدا سوگند که اینها را پیش از سجود دیدم ، برای دهشتی که مرا عارض شد به سجده رفتم . پس هارون به یکی از محافظان خود گفت این جاریه را محافظت نمایید تا این قصه را ذکر نکند ، پس آن جاریه مشغول نماز شد و پیوسته عبادت می کرد .

 

گفتند سبب نماز کردن تو چیست ؟ گفت : عبد صالح را دیدم که پیوسته نماز می کرد من نیز متابعت او می کنم . گفتند این نام را از کجا دانستی برای او ؟ 

گفت : آنکنیزانی که در آن باغها دیدم و حوریانی که در بهشت ها مشاهده کردم ندا کردند که دور شو از عبد صالح ، که ما  می خواهیم درآییم به خدمت او و قیام نماییم ، زیرا که ما خدمتکاران اوییم نه تو ، از گفته ایشان دانستم که لقب او عبد صالح است .

 

جاریه پیوسته مشغول نماز و عبادت بود تا از دنیا رحلت کرد ، این واقعه چند روزی قبل از شهادت آن حضرت بود .

 

دیده شده ذر کتاب جلا العیون ، علامه مجلسی ، نشر آدینه سبز ، ص ۹۱۴.

   شنبه 2 اردیبهشت 1396نظر دهید »

شهید خیر الله احمدی فرد 

 

دختر شهید

 

زینب احمدی فرد دختر کوچک شهید :

پدر من دوازدهمین شهید کرمانشاه است و این عجیب نیست ولی بسیار عجیب است که در ایام فاطمیه شهید شدند و عمویم خودشان ایشان را غسل دادند و می گفتند که پهلویش خراش خورده است ، ایشان خودش پهلوی پدرم را بسته است . و پهلویش مثل حضرت زهرا سلام الله خراش خورده است . صورت زیبایش و دستانش هنوز در موصل مانده است .
مثل حضرت زهرا سلام الله شهید شدند .

   جمعه 1 اردیبهشت 1396نظر دهید »

گفتگو با آمنه کمرخوانی همسر شهید خیرالله احمدی فرد

 

خیرالله احمدی فرد

 

ایشان متولد ۲۰ اسفند سال ۴۸ بوده و در یکی از روستاهای اطراف اسلام آباد به دنیا آمده اند . در حمله آزادسازی موصل در ۱۶ بهمن ماه شهید شدند .

 

بعد از فوت پدرشان وقتی که مهاجرت کردند به اسلام آباد ، تحصیلات و جبهه رفتنشان در اسلام آباد غرب بودند ، و از ۱۴سالگی رفته اند جبهه و تا به حال که ۴۷ سال داشتند خدمت به نظام را ادامه دادند و سرباز امام رمان بودند .

 

چی شد که رفتند سوریه و بحث جهاد را انتخاب کردند ؟
اول مدافع حرم عراق بودند و چند سال پیش که کربلا شدیدا تهدید شده بود از طرف داعش و بعد یک کمی که اوضاع کربلا و عراق آرامتر شد شهر حلب در سوربه زیر آتش بود ، اخبار را گوش می دادند اصلا آرام و قرار نداشتند گویی که منزل زندانی بودند و می گفتند ؛ ای خدا ! ما اینجا داریم راحت زندگی می کنیم و آنها مسلمان هستند و هم دین ما هستند ، در محاصره هستند ، تا وقتی که کار ایشان جور شد و رفتند سوریه و حدودا ۴۵ الی ۲ ماهی سوریه ماند.


وقتی ایشان می خواست برود سوریه شما موافق نمودید ؟ نگفتید نروید
بنده عادت کرده بودم که در این چند سال زندگی دیگر با ایشان مخالفت نکنم ، عشقش جهاد بود ، جهاد در راه خدا .
اگر جلوی ایشان را می گرفتیم در منزل نمی توانستیم بی قراری و بال بال زدن ایشان را ببینیم و تحمل کنیم ، در خودش غرق می شد که ما پشیمان می شدیم از این که جلوی ایشان را گرفته ایم . و دیگر ما هم عادت کرده ایم هر تصمیمی که ایشان بگیرد تابع باشیم .ایشان را از زیر قرآن رد می کردیم ، هر روز صدقه می دادیم و هر روز نذر و نیاز می کردیم که سالم برگردد .

 

دقیقا اولین اعزام ایشان در چه تاریخی بود ؟
ماه رمضان پارسال بود که رفت . و دو بار اعزام شدند . و ایشان در عراق در آزاد سازی موصل شهید شدند.

اوایل حمله بود که من به دلیل اینکه باردار هستم واقعا به کمک او در منزل نیاز داشتیم . گفتم اگر می توانی الان نرو ، بگذار وضعیت ما مشخص شود ، جهاد همیشه هست ، جنگ همیشه هست ، جنگ کفر علیه اسلام که تمامی ندارد ، بعد از این که خیالمان راحت شد برو ، گفت : « من در آزادی فلوجه نبودم » _ آن زمان رفته بود سوربه _ احساس گناه میکرد در مقابل رفقا و همرزمانش که اینجا بودند و ایشان همراه آنها نبوده .
بعد تند تند هم به ایشان پیام می دادند که حاجی بیا کمک ما که حمله موصل است . و ایشان به ما گفت « من نمی توانم رفقایم را جواب کنم ، شما را می سپارم به خدا ، مثل همیشه »

چند فرزند دارید ؟
دو دختر به نامهای زهرا و زینب و یکی هم در راه داریم .

 

برایشان سخت نبود که شما را بگذارند و بروند ؟
واقعا برایش سخت بود ، این را از چهره اش می شناختم ، ولی احساس وظیفه می کرد ، احساس می کرد که باید آنجا باشد ، اما وقتی راه افتاد که برود و کوله پشتی اش را گرفت ، مثل این که درِ قفس را برایش باز کرده ای ، اینطور سبک راه افتاد و دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد ، همینطور ایستادم و نگاهش کردم تا دیگر از نظرم ناپدید شد و وقتی رفت احساس می کردم کاش یک دقیقه دیگر می استاد تا من بیشتر می دیدمش و نگاهش می کردم .

 

از دیدار آخرتان بگویید و این که چه گفتید ، یکی دو روز آخر چطور گذشت؟
یکی دو روز آخر ، خیلی منتظر بود ، ما یک آزمایش برای فرزندمان که در راه است داده بودیم و خیلی نگران که جواب آزمایش چه می شود ، مثل اینکه زنجیر به پایش بسته باشی، چون موصل حمله بود و من هم مجبورش کرده بودم که به خاطر جواب آزمایش بماند چون ممکن بود که یک عمل جراحی داشته باشم که باید خودش می بود ، وقتی که جواب آزمایش آمد و هیچ مشکلی نداشتیم ، مثل این که دوتا بال درآورده بود ، پرواز می کرد .


 بعدازظهر که به ما خبر دادند جواب آزمایش شما هیچ مشکلی ندارد و می توانید بگیرید ، رفتیم ،قبل از اینکه برویم جواب آزمایش را بگیریم ، رفتند کنسولگری و اول ویزا گرفتند ، ما با مادرم در ماشین نشسته بودیم منتظر این که برود ویزا را بگیرد ، اینقدر خوشحال بود که تا به حال ندیده بودم اینقدر خوشحال باشد ، مثل اینکه پرواز می کرد ، مادرم گفت ببین چقدر خوشحال است و من هم ناراحت بودم از اینکه اینقدر خوشحال است و دارد می رود ،
ویزایش را گرفتیم و آمدیم ، روز بعد لباس هایش را جمع کرد ، کوله پشتی اش را بست ، من گفتم ببین چهارتا چشم به راه داری ، دل این بچه را نشکنی .

 

انگاربه دلم افتاده بود ، گفتم تو را به خدا اینطور سلامت می فرستمت ، سلامت برگرد . اگر یک مو از سرت کم شود من دیگر قبول نمی کنم . یک دست لباس نوزادی گرفته بودیم و دادم و گفتم این را ببر حرم حضرت ابوالفضل و حرم امام حسین (ع) برایمان تبرک کن بیاور .
آخرین عکسی که انداخته یک دستش به ضریح است و در دست دیگرش لباس نوزادی است. لباس را زیارت داده و بعد از آن رفته است منطقه .

 

همیشه من خودم می رساندمش پای ماشین های مهران ، یا وقتی برمی گشت میرفتم دنبالش ، ایندفعه که رفتیم سوار شود برای مهران ، همیشه یک خداحافظی گرمی می کرد اما این دفعه نماند که خداحافظی گرم بکند ، مثل اینکه اگر بایستد و خداحافظی گرم کند دلش اینجا گیر می کند ، کوله پشتی اش را که انداخت روی دوشش و برنگشت که این طرف را نگاه کند ، خیلی دلم تنگ شد ، من هم ایستادم و نگاهش کردم اینقدر نگاهش کردم تا این که خجالت کشیدم در آن جمعیت .

سوار ماشین شد و رفت مثل این بود که این بیست و سه سال ندیده بودمش و میخواستم این لحظه را از دست ندهم تا جلوی چشمم هست سیر نگاهش کنم .

وقتی برگشتم منزل با تمام وجود احساس تنهایی می کردم ، نمی دانم که چرا این دفعه اینطوری بود .

 

هر وقت که این پیام را می دید فورا جواب می فرستاد که نگران نباشید .
دیدم اصلا آنلاین نیست و پیامهایم را نخوانده ، مانده، هر دقیقه سر میزدم به گوشی ببینم پیامها را نخوانده . میدیدم نه . که دیگر خبر دادند که شهید شده . .

 

 

شنیده شده .

   جمعه 1 اردیبهشت 13962 نظر »

ایران هراسی 

 

 

 

می گویند که ما ایران هراسی را کاهش داده ایم ، خوب بیجا کرده اید ، سگ هار اگر از آدم نترسد که پاچه می گیرد ، کما اینکه پاچه گرفته اند .


هر وقت سیاسیون کاری کردند که دشمنان از ما کمتر بترسند ما ضربه خوردیم از دشمنان .

 

چه کسانی از ایران می ترسند ؟ مردم آمریکا و اروپا…..

 

چه کسانی از ما می ترسند ؟ مردم منطقه ؟ مسلمانها کجا از ایران هراس دارد .

 

بله اسرائیل از ایران می ترسد خوب بگذار بترسد اکر او نترسد وحشی می شود .

 

دشمنان ما از ما می ترسند ، خوب باید هم بترسند خون شهدا باعث شده از ما بترسند و اگر ترس آنها را کم کنیم به خون شهدا خیانت کردیم .

 

خداوند متعال می فرماید : کاری کنید که دشمن شما و دشمن خدا ازشما بترسد …

 

دشمنان ما باید از ما بترسند …

 

 

استاد پناهیان، شنیده شده 

 

   چهارشنبه 30 فروردین 1396نظر دهید »

بیداری آخر شب 

 

شب عباس قمی

 

در شرح حال محدث گرانمایه حاج شیخ عباس قمی آورده اند :

« وی در تمام دوره سال ، در چهار فصل ، حداقل یک ساعت قبل از طلوع فجر بیدار و مشغول نماز و تهجد بود . به عبادت آخر شب و سپیده دم  اهمیت زیادی می داد و معتقد بود که بهترین اعمال مستحبی ، عبادت و تهجد است .»

 

فرزند بزرگش می گوید : تا آنجا که من به خاطر دارم بیداری آخر شب از او فوت نشد ، حتی در سفرها این شیوه عملی می شد .

 

مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول      ز ورد نیمه شب و درس صبحگاه رسید 

 

 

دیده شده در کتاب سیمای فرزانگان ، رضا مختاری ، مرکز انتشارات تبلیغات اسلامی ، ص ۲۲۲.

   سه شنبه 29 فروردین 13961 نظر »

خاطره ای از شهید مهدی باکری 

 

خاطره ای از شهید مهدی باکری

 

راوی طیب شاهین و دکتر اسماعیل جبارزاده 

ساعت ۵ بعدازظهر قرار بود من و دکتر جبارزاده به همراه آقا مهدی برای توجیه منطقه عملیاتی به جلو برویم ، آقا مصطفی مولوی رفته بود تا قایق را بیاورد ،سرپا ایستاده و منتظر بودیم تا آقا مصطفی بیاید و حرکت کنیم .

 

در محوطه پدر قدم می زدیم که آقا مهدی متوجه وضعیت غیر بهداشتی سنگرها شد و به طرفشان حرکت کرد . من و دکتر از دور نگاه می کردیم ، آقا مهدی به کنار سنگرها که رسید شروع کرد به جمع آوری آشغالهای اطراف سنگر .آشغالها را جمع می کرد و به گوشه ای از اطراف پدر که برای همین منظور کنده شده بود ، می برد و می ریخت و دوباره به طرف سنگرها برمی کشت .

 

خجالت می کشیدم که فرمانده لشکر زباله های ما را جمع می کند ، می خواستیم برویم و نگذاریم اما می دانستیم که زیر بار نمی رود ، برای همین آستین هایمان را بالا زدیم و به کمکش رفتیم .

 

کمی از محوطه را تمیز کردیم که آقا مهدی یک بسته صابون پیدا کرد و کفت « ببینید با بیت المال مسلمین چه می کنند ؟! … می دانید اینها را چه کسانی به جبهه می فرستند ؟!.. می دانید از پول چه کسانی تهیه می شود ؟! .. چه جوابی برای خدا دارید ؟.»

 

خیلی عصبانی بود ، من تا به حال آقا مهدی را این چنین عصبانی ندیده بودم .

 

 

دیده شده در کتاب ۱۴ سردار شهید ، احمد امامی راد ، انتشارات حدیث نینوا ، ص ۵۲.

   دوشنبه 28 فروردین 1396نظر دهید »

تدابیر پاکسازی بدن در فصل بهار 

 

 

سید مهدی میر غضنفری متخصص فیزیولوژی و استاد دانشگاه علوم پزشکی ارتش جمهوری اسلامی ایران

   یکشنبه 27 فروردین 1396نظر دهید »

1 ... 48 49 50 ...51 ... 53 ...55 ...56 57 58 ... 138

جستجو
آمار وبلاگ ها
  • امروز: 2205
  • دیروز: 5586
  • 7 روز قبل: 16509
  • 1 ماه قبل: 52566
  • کل بازدیدها: 896910
رتبه وبلاگ
  • رتبه کشوری دیروز: 18
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 19
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 19
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1