علت سقوط پهلوی
امروزه عده کمی از مردم ایران معتقدند که نباید انقلاب ۵۷ صورت می گرفت و باید اجازه می دادند که ایران راه پیشرفت را طی می کرد ، این عده معتقدند که ایران تنها کشوری است که وقتی گذشته اش را می بینی گویا داری به آینده نظر می کنی !!
حال سوال مهم اینجاست که چرا انقلاب صورت گرفت مگر خاندان پهلوی چه مشکلی داشتند که مردم علیه آنها قیام کردند و رژیم پهلوی را سرنگون کرده و یک حکومت دینی را بر سر کار آورده اند.
ما در اینجا سعی می کنیم فقط تاریخ را از زبان برخی افراد و بزرگان بیان کنیم :
محمد رضا پهلوی به روایت آیت الله خامنه ای :
«محمدرضا را هم انگلیسیها تثبیت کردند. بعد از دورهی حکومت دکتر مصدق، کودتا را امریکاییها به راه انداختند و البته از دست انگلیسیها ربودند و آنها خودشان تسلط پیدا کردند. اینها در اغلب امور این کشور، وابسته بودند. مستشاران امریکایی و دهها هزار امریکایی دیگر در مهمترین مراکز نظامی، اطلاعاتی، اقتصادی و سیاسی این کشور شغلهای حساس و درآمدهای گزاف داشتند و آنها در حقیقت کارها را انجام میدادند و به آنها خط میدادند.
دستگاه اطلاعاتی این کشور را امریکاییها و اسرائیلیها بهوجود آوردند. در سیاستها، تابع نظرات انگلیسیها و در این اواخر، تابع نظرات امریکاییها بودند. در زمینهی منطقهای و جهانی، حتی در زمینههای اقتصادی - مثلا قیمت نفت چقدر باشد، فروش نفت چگونه باشد، وضع شرکتهای خارجی در نفت ایران به چه کیفیت باشد - در همهی این مسائل مهم و حساس، آن چیزی کاری را انجام میدادند که از آنها خواسته شده بود! البته منافع خودشان را هم در نظر داشتند.»۱
خاندان پهلوی به روایت علی پهلوی
علی پهلوی یکی از نوادر افراد باقی مانده از خاندان پهلوی است که مسلمان شده است و به گفته خودش با کار کردن و بدون دزدی خودش را بالا کشیده ولی آمریکا و رضا پهلوی صدای او را خفه می کنند ، علی پهلوی معتقد است :
«ا طرافیان و فرح پهلوی کارهائی کردند که هم مخالفت روحانیت را به دنبال داشت و هم ملت را زده کردند.
یادم میآید وقتی روی زمین کار میکردم، زارعین تلویزیون خریده بودند، (من تلویزیون را برای خود قدغن کرده بودم) یک روز متوجه شدم کسی سرکار نیست، دیدم در اتاق ۱۰ نفر آنجا نشستهاند و یک خواننده فرانسوی که آواز میخواند را می دیدند، انگار یک آدم از کره مریخ دیدهاند، دهن باز به آن نگاه میکردند. شاه میخواست مردم مسلمان ایران را عوض کند. این یکی از دلیلهای مهم انقلاب است.
آنقدر وضعیت بد شده بود که حتی چندین بار دیدم زمانی که مردم میگفتند «مرگ بر شاه» درباریان کادیلاک خود را کنار میگذاشتند و با مردم شعار میدادند. شاه دیگر کسی را نداشت و نمیتوانست که بماند..
علی پهلوی می گوید :
فرح عامل مهمی برای انقلاب بود، به قدری کارهای زننده کرد. اطرافیان همه دزد بودند، دربار شاه اعجوبه ای بود. از زمانی که مسلمان شدم دیگر به دربار نرفتم ولی قبل از آن میرفتم و اوضاع را میدیدم، واقعاً خجالتآور بود.
یک بدی که شاه داشت این بود که به راحتی میشد هندوانه زیربغلش گذاشت. احتیاج داشت که بهش بگویند: قربان شما فوقالعاده هستی، شما نور جهان هستی، اگر این حرفها را میزدی، هرچی که میخواستی از این بابا میگرفتی. شاه از این لحاظ ضعیف بود.
شاه فرح را عصبانی کرد. شاه خیلی بیوفائی کرد. فرح خیانت زیادی از شاه دید که من به چشم عوض شدنش را دیدم، فرح خواست خواست جبران کند. شاه در 1975 سرطان گرفت و ضعیف شد و تحت درمان قرار گرفت، فرح از روی عقده خواست بگوید من مملکت را در دست دارم و شاه هیچ کاره است و کارهای نابهجائی کرد که مردم عصبانی شدند.»۲
خاندان پهلوی به روایت روزنامه نگار فرانسوی
« روزنامهنگار فرانسوی: «اگر در كوچه و خیابان از ایرانیان بپرسید چرا رژیم را مورد انتقاد و سرزنش قرار میدهند و جواب آنها را جمع كنید، فساد و انحطاط اخلاقی رژیم در ردیف اول پاسخ آنها خواهد بود.»
کام نیوز می نویسد :در ابتدا رژیم سعی میكرد فساد دربار را به دلایل فرهنگی مردم مخفی نگه دارد و همین امر موجب شد تا خاندان سلطنت خود را از مردم پنهان و كمكم رابطه باریك خود را با مردم قطع كنند و دربار به یك اشرافیت و طبقهای تبدیل شود كه هیچ چیز بین آنان و مردم را پیوند نزند.
فساد دربار نهتنها در چهار دیواری كاخهای پهلوی نماند، بلكه در تمام اركان رژیم ریشه زد. نهادهای رژیم هرچه به دربار نزدیكتر بودند بیشتر به مظهر فساد تبدیل میشدند و كمكم از درون میپوسیدند و ناگهان فرو میریختند. ممكن است در هر رژیمی فسادی رخ بدهد، اما آنچه منجر به بیاعتمادی مردم میشود، دو موضوع است:
۱- برخورد نكردن نظام و نهادهای آن با فساد.
۲- رخنه كردن فساد در بدنه و در رأس نظام كه در این صورت فساد نهادینه خواهد شد.
فساد در رژیم شاه به علت مبتلا شدن به هر دو موضوع، جزئی از ماهیت آن شده بود تا جایی كه فساد دربار كمكم از پرده برون افتاد و مردم مسلمان ایران را سخت به عكسالعمل واداشت»۳
محمد رضا پهلوی به روایت فرح دیبا
فرح دیبا (پهلوی) در گفتوگو با روزنامه آلمانی « دی ولت »، از شاه انتقاد کرده که «بیش از حد سرگرم سیاست خودش بود. او به آدمهای عوضی اعتماد کرد. دست بسیاری از ژنرالها و کارمندان بلندپایه را باز گذاشت»
و درباره شکنجه در دوران پهلوی گفته است: «ما اشتباه کردیم. آنچه هم در زمان ما رخ داد بد بود.»
فرح در پاسخ به سؤالی درباره انتقادهای شاه از غرب گفت: «ما خیلی زیاد حرف زدیم و خیلی طولانی. بهتر بود دهانمان را میبستیم. با توجه به قدرت و نقش قوی غرب ما میتوانستیم بیشتر بیشهامتی یا واقعگرایی نشان بدهیم.»
فرح در مورد علت سقوط رژیم پهلوی می گوید :« بعد از انقلاب ما از خودمان میپرسیدیم ما چه اشتباهی کردیم. خیلی چیزها مطرح میشد، فشاری که از طریق اصلاحات اجتماعی و اقتصادی شاه بر کشور وارد میشد. در کشور جریانات مختلفی وجود داشتند: کمونیستها و روحانیت. فشار غرب هم بر این افزوده میشد. فشار آمریکاییها، بریتانیاییها و فرانسویها. آنها ما را در افزایش قیمت نفت مقصر میدانستند و اینکه شاه از اوپک پشتیبانی میکند. غرب به این دلیل گذاشت ایران سقوط کند. وقتی که من امروز انتقاد رسانهها و سیاستمداران غربی علیه جمهوری اسلامی را میشنوم باید بگویم: طبعا ما بیخطا نبودیم، اما ما نیت خوبی داشتیم. همسر من میخواست اول ایران را به لحاظ اقتصادی توسعه بدهد تا بعد به آزادی سیاسی برسد. ما به زمان زیادی نیاز داشتیم و به اشتباه افتادیم. ما کور شده بودیم. ما به جای آنکه نگران متعصبان مذهبی باشیم، نگران کمونیستها بودیم.»۴
به نظر می رسد که خود خاندان پهلوی بهتر از دیگران می دانند که عامل سقوطشان چه بوده و در خلوت ، خود را سرزنش می کنند که چرا بیش از آن که به مسایل داخل ایران توجه کنند نظر اجنبی ها برایشان مهم بوده است .
۱_دیده شده در http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=28648
۲_ دیده شده در http://nasr1212.blog.ir/1394/10/04/تفاوت-شاه-با-امام-خمینی-از-زبان-نوه-رضاخان-ناگفته-های-علی-پهلوی-از-فسادخاندان-پهلوی-وسقوط-شاه
۳_دیده شده در http://www.akamnews.com/Pages/News-ناگفتههای_فساد_اخلاقی_فرح_پهلوی_عکس_-684.aspx
۴_دیده شده در http://tarikhirani.ir/fa/news/30/bodyView/4995/0/گفتوگوی.فرح.با.دیولت:.بهتر.بود.دهانمان.را.میبستیم.html
تاریخ به روایت آیت الله مصباح یزدی
انگيزهٔ جمعيت انقلابی فدائيان اسلام، که توسط سيد مجتبی نواب صفوی تأسيس گرديد، انگيزهٔ سياسى محض نبود، بلکه حرکت اوليهٔ آنان يک حركت دينى محض بود. نواب صفوی که در نجف در حال تحصيلات دينی خود بود، پس از مشاهدهٔ مقالهٔ کسروی در روزنامهٔ اطلاعات، که در آن طعنهای فراوانی به اسلام زده شده بود، به منظور مبارزه با كسروى به ايران آمد.
پس از اطمينان نواب نسبت به مرتد بودن او و نيز پس از تماسهايی که با برخی از علمای بزرگ آن زمان داشت، تصميم گرفت حكم خدا را درباره او اجرا كند. بنابراين قتل کسروی يك حركت سياسى نبود و كسروى نيز يك شخصيت سياسى و يا رهبر يك حزب خاص نبود.
نواب صفوی، از يک سو، به دليل انسى كه با بسيارى از علماى بزرگ همچون علامهٔ امينى و آيتآلله مدنى داشت، معارف اسلامى را به خوبی فرا گرفته بود و از ديگر سو، به واسطهٔ دارا بودن ويژگىهاى خاص روحى، از شجاعت و شهامت لازم برای عمل به فريضهٔ امر به معروف و نهی از منکر برخوردار بود؛ از اينرو، پس از تشخيص وظيفهٔ شرعی، به آن جامهٔ عمل پوشاند و کسروی را ترور کرد.
اقدام مهم ديگر جمعيت فدائيان اسلام، قتل رزمآرا بود. وی برای سرکوبی نهضت ملی ايران، که در آن زمان به اوج خود رسيده بود، بسيار تلاش میکرد. از اين رو، در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ ، خليل طهماسبی ، يکي از اعضاي اين جمعيت او را به قتل رساند و به اين ترتيب، استعمارگران انگلیسی یکی از عوامل داخلي خود را از دست دادند و همين امر زمينه را برای ملی شدن صنعت نفت فراهم ساخت.
در سايهٔ مجاهدتهای اعضای اين جمعيت بود که در دل خيانتکاران و مخالفان ملی شدن صنعت نفت هراس افتاد و آنان که بيم از جان خود داشتند، مجبور به همراهی با مردم در اين زمينه شدند و همين امر نهضت ملي شدن صنعت نفت را در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به همراه داشت.
جريان از اين قرار بود که کميسيون نفت مجلس آن زمان، که در رأس آن دکتر محمد مصدق قرار داشت، تحت چنين فضایی ناچار گرديد تا ملی شدن صنعت نفت را تصويب نمايد و ضمن گزارشی از مجلس بخواهد که براي تعيين شيوهٔ اجراي اصل ملی شدن، مأموريت کميسيون را دو ماه تمديد نمايد. مجلس شورا هم در ۲۴ اسفند و مجلس سنا در ۲۹ اسفند گزارش را تصويب کرد و صنعت نفت ايران پس از پنجاه سال ملی گرديد
برگفته از متن سخنرانی آیت الله مصباح یزدی ، دیده شده در سایت رسمی آیت الله مصباح یزدی
شهید سرتیپ علی اکبر حاجی پور ، فرمانده تیپ یک ، معاونت لشکر ۲۷ محمد رسول الله .
خاطره ای از فتح الله ناد علی
یکی دوهفته قبل از والفجر یک ، برای شناسایی منطقه ما را به دیدگاه لشکر منطقه ۳۱ برد، قبلا با فرماندهی آن لشکر هماهنگ شده بود ، ولی به خاطر بی اطلاعی ، نگهبان از ورود به دیدگاه جلوگیری کرد و گفت « می بخشید ، نمی شه ، دستور داده اند کسی وارد نشود »
حاجی که فرماندهی چند گروهان و گردان و دسته را به عهده داشت ، آنقدر با متانت عمل کرد که همه را متعجب ساخت .
او با کمال خونسردی گفت : « باشه جانم ، فقط با قرار گاه تماس بگیر و بگو حاجی پور از لشکر ۲۷ آمده »
نگهبان به داخل سنگر خودش رفت پس از لحظاتی بازگشت و گفت : ،« باید مرا ببخشید ، قبلا به ما اطلاع نداده بودند . بفرمائید »
… دشمن بعثی حاجی پور را می شناخت ، در قله های غرب و دشت جنوب ، بارها از رشادت های این پیر میدان دیده اسلام زخم خورده بود . به حدی که رادیو عراق بارها از او به زشتی یاد کرد و از او زخم خورده بود .
دیده شده درکتاب ۱۴ سردار شهید ، احمد امامی راد ، انتشارات حدیث نینوا ،۱۲۶
شهید سرلشکر مهدی باکری فرمانده لشکر عاشورا
خاطره ای از رحمان رحمان زاده
محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان نزدیک چادر فرماندهی بود ، در چادر بودم که از بیرون کسی مرا به اسم صدا زد . بیرون که آمدم آقا مهدی را جلوی چادر تدارکات بهداری دیدم ، سرِ گونی نان خورد را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای خرده نان ها را می گشت ، تا آخر قصه را خواندم .
سلام کردم . جواب سلامم را داد و تکیه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت :
_ برادر رحمان ! این نان را می توان خورد ؟
_ بله آقا مهدی ، می شود .
دوباره دست در گونی کرد و تکیه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد ؛
_ این را چطور ؟
من سرم را پایین انداختم ، چه جوابی می توانستم دهم ؟
آقا مهدی ادامه داد : « الله بنده سی »۱ پس چرا کفران نعمت می کنید ؟! هیچ می دانی که این نان ها با چه مصیبتی از پشت جبهه ها به اینجا می رسد ؟! … هیچ می دانی هزینه هر نان از پشت جبهه به اینجا لااقل ده تومان است ؟! چه جوابی دارید به خدا بدهید ؟! ۲
۱_ به معنای « بنده خدا » این عبارت تکیه کلام آقا مهدی بود
۲_دیده شده درکتاب ۱۴ سردار شهید ، احمد امامی راد ، انتشارات حدیث نینوا ، ص ۲۶.(
چرا کوفیانی که با آن همه شور وشوق از امام حسین علیه السلام دعوت کرده بودند، حضرت را یاری نکرده و علیه ایشان جنگیدند؟
پاسخ اجمالی - تفصیلی
اولين نكته كليدي در پاسخ به اين سوال اين است كه بررسي شود هدف كوفيان از دعوت امام عليه السلام چه بود. براي پاسخ دقيق به اين سوال نياز است بدانيم اين دعوت چه زماني و توسط چه كساني انجام شد.
نامه نگاری کوفیان، در ایام اقامت امام حسین(عليه السلام) در مکه (دهم ماه رمضان سال60ق)آغاز شد و از جهت فراوانی به مقداری رسید که به حق می توان از آن به نهضت نامه نگاری یاد کرد. ظرف این چند روز،این حرکت به مرحله ای رسید که در روز به طور متوسط ششصد نامه به امام علیه السلام می رسید؛به گونه ای که تعداد نامه ها به دوازده هزار نامه رسید.
با توجه به قرائن می توان به این نتیجه رسید که نامه نگاران از یک طیف خاص نبوده و گروهای مختلف با گرایش های بسیار متفاوت را در بر گرفته است؛ به گونه ای که در میان آنها نام شیعیان خاصی همچون سلیمان صرد خزاعی و در در نقطه مقابل افرادی از حزب اموی ساکن در کوفه، همانند شبث بن ربعی(که بعدها مسجدی به شکرانه کشته شدن امام حسین"علیه السلام"بنا کرد)، ديده مي شود. اما به نظر می رسد اکثر نامه نگاران را که در تاریخ نامی از آنها برده نشده است ـ توده مردمی تشکیل می دادند.
دومين نكته اينكه با توجه به طیف گسترده نامه نگاران، نمی توان در انگیزه نامه نگاری آنها به یک انگیزه خاص توجه کرد؛ بلکه با توجه به گرو ه های مختلف،باید علل متفاوتی را نام برد كه عبارتند از
بازگرداندن حكومت به محل مشروع : اقليتي از شيعيان خالص مانند حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه به انگيزه باز پس گيري حكومت و باز گرداندن آن به محل مشروع (از آنجا كه حكومت را حق اهل بيت عليهم السلام مي دانستند و حكومت سراسر ظلم امويان را نا مشروع)
رهايي از ظلم : عده فراوانی از مردم کوفه بویژه افراد میان سال و کهنسال که حکومت عدل علوی را در کوفه به یاد داشتند و از سوی دیگر ظلم و جور امویان را نیز در این دوران بیست ساله دیده بودند درصدد رهایی از این ظلم، رو به فرزند امام علی علیه السلام آوردند تا شاید آنان را از یوغ حکومت بنی امیه رهایی بخشد.
احياي مركزيت كوفه : عده ای برای احیای مرکزیت کوفه که همیشه بر سر آن با شام در رقابت بود و در این دوران بیست ساله آن را از دست داده بودند به دنبال رهبری کارآمد بودند که بتواند این مهم را به انجام برساند. از نظر اینان در این زمان مناسب ترین فرد دارای نفوذ و شخصیت که از سویی قدرت رهبری جامعه کوفیان را داشته و از سوی دیگر حکومت امویان را مشروع نداند امام حسین علیه السلام بود؛از این رو از آن حضرت برای امدن به کوفه دعوت کردند.
حفظ نفوذ و موقعيت خود : بزرگان قبایل همانند شبث بن ربعی ،حجاربن ابجر،… که عمدتا به فکر قدرت و ریاست خود بوده و از سوی دیگر میانه ای با خاندان علوی نداشتند وقتی اقبال گسترده مردم به امام حسین علیه السلام را دیدند،چنین تصور کردند که در آینده ای نه چندان نزدیک،حکومت امام علیه السلام در کوفه به ثمر خواهد نشست و برای آنکه از قافله عقب نمانده و در دوران حکومت آن حضرت همچنان از نفوذ و ریاست خود برخوردار باشند،به سیل خروشان نامه نگاران پیوستند.
نان به نرخ روز خوردن: توده مردم نان به نرخ روز نيز با مشاهده شور و هيجان گسترده متنفدان انگيزه لازم براي نامه نگاري را پيدا كردند و اين جريان را دامن زدند.
بنابراين دعوت کوفیان از امام حسین علیه السلام بر اساس ایمان و ارادت عمیق قلبی نسبت به خاندان رسالت نبود و اهل کوفه دفاع از امام حسین علیه السلام را به عنوان دفاع از امام زمان خویش بر خود واجب نمی دانستند بلکه هدف کوفیان از دعوت امام حسین علیه السلام تامین منافع مادی بیشتر برای خود و رسیدن به آسایش دنیوی بود . فلذا برای آنان تفاوتی نداشت که در سایه حکومت حسینی به هدف خود برسند یا حکومت یزیدی بلکه برای آنها مهم مال اندوزی بیشتر و تامین هرچه بیشتر مسایل دنیوی بود ، بنابراین از کسی حمایت و پیروی میکردند که آنها را به اهدافشان برساند. حال این فرد حسین علیه السلام باشد یا یزید علیه اللعنه .
سومين نكته اينكه بعد از بررسي انگيزه و علل دعوت بايد بررسي شود چه عواملي باعث شد تا مردم كوفه دست به اين جنايت هولناك بزنند؟ به طور خلاصه بايد گفت دو دسته از عوامل بودند كه زمينه رفتن مردم كوفه به كربلا را فراهم كردند: الف ـ عوامل دروني (زمينه ها و خصيصه هايي است كه در مردم كوفه شكل گرفته بود) ** و ب ـ عوامل بروني (فشار و اختناق دستگاه حاكمان بني اميه بود كه با ترفندهاي مخصوص به خود، مردم را آماده چنين كاري كرد.).
عوامل دروني از جمله تناقض آشكار در سيره و گفتار [1]؛ پيمان شكني [2]؛ زود باوري در جنگ هاي رواني[3]؛ نداشتن آزادي عمل و استقلال فكري[4] سنگدلی وقساوت قلب[5]؛ حُب دنیا و طمع [6]؛ نادانی و جهل[7]
عوامل بيروني از جمله ايجاد رعب و وحشت [8]؛ دستگيري هواداران امام حسين(علیه السلام) [9]تطميع مردم به پول، مقام، جايزه [10]
چهارمين نكته اينكه گذشته از اين عوامل بايد ريشه كار را در اين نكته جستجو كرد:
«مردم در هر جامعه اي از يك ديدگاه دو دسته اند يا كساني كه از روي فهم و فهميدگي و آگاهي و تصميم گيري كار مي كنند و راهي را مي شناسند و دنبال آن حركت مي كنند - اعم از خوب يا بد- يا همان خواص و افرادي كه دنبال جو مي روند - اهل فهم و سنجيدن و .. نيستند- يا همان عوام. هر دو گروه از هر صنفي ممكن است باشند و ربطي به سواد و بي سوادي و روحاني بودن و نبودن و … ندارد.
خواص دو گروهند خواص طرفدار جبهه حق و خواص طرفدار جبهه باطل. خواص طرفدار جبهه حق دو دسته اند يك دسته كساني كه در مقابله با دنيا با زندگي با مقام و با شهوت با پول و لذت با راحتي و نام موافقند يك دسته موافق نيستند. همه اينها زيبايي هاي زندگي است اما اگر در مقابل اين متاع و بهره زندگي خداي ناكرده آن قدر مجذوب شدند كه آن جايي كه پاي تكليف سخت به ميان آمد نتوانند از اين ها دست بردارنديا به راحتي دست بردارند اوضاع متفاوت است.
اگر آن قسم خوبِ طرفدارِ حق كه مي توانند از متاع دنيا دست بردارند بيشتر باشند هيچ وقت جامعه اسلامي دچار حالت دوران امام حسين عليه السلام نخواهد شد. مطمئنا تا ابد بيمه است اما بالعكس اگر خواص طرفدار حق كه به دنيا دل بسته اند زياد باشند آن وقت حسين بن علي ها به مسلخ كربلا خواهند رفت. حركت خواص به دنبال خود حركت عوام را مي آورد. تصميم گيري خواص در وقت لازم . تشخيص خواص در وقت لازم گذشت خواص از دنيا در لحظه لازم اقدام خواص براي خدا در وقت لازم اين هاست كه تاريخ را نجات مي دهد. ارزش ها را حفظ مي كند. بايد در لحظه لازم حركت لازم را انجام داد اگر وقت گذشت ديگر فايده ندارد.خواص طرفدار حق لغزيدند. حق را مي شناختند اما در برابر حب دنيا زانو زدند.[11]
ویژگی بسیجیان
ویژگی بسیجیان عبارتند از :
۱_بسیجیان شهادت طلب هستند
۲_ بسیجیان با ایمان و حافظ معنویات هستند .
۳_بسیجیان فداکار و با استقامتند .
۴_ بسیجیان رزمنده و دشمن شکنند .
۵_ بسیجیان همواره در صحنه حاضرند .
۶_ بسیجیان پیرو معصومینند .
۱_ شهادت طلبی :
شهادت برای ما فیض عظیمی است و جوان های ما شهادت را آرزو دارند و ملتی که شهادت را آرزو دارد پیروز است و شما ملت پیروز هستید انشاءالله ( ۲۱/ ۶/ ۵۷) .
۲_ با ایمان و حافظ معنویات :
جوان های ما که برای خدا دارند جنگ می کنند ، اجرشان با خداست . امکان دارد که یک کسی برای خدا کار بکند و خدای تبارک و تعالی به او عنایت نداشته باشد ؟شهیدشان با همان شهدای صدر اسلام اانشاءالله محشورند و قدرتمند هستند .( ۱۲/ ۸/ ۵۹)
۳_ فداکار و با استقامت :
مردمی که در زیر بمباران ها در تمامی مصایب ، خود را برای یک مبارزه طولانی آماده کرده اند ، هرگز حاضر نیستند کوچکترین نرمشی در مقابل جهان استکبار داشته باشند .( ۲۰ / ۱۰ / ۶۷)
۴_ رزمنده و دشمن شکن
ما مردم جنگیم ، ما مردم مبارزه هستیم ، ماجوانهایمان با مشت مبارزه کردند با تانک ها و توپ ها ، و مسلسل ها . ما را از مبارزه نترسانید . ما اهل مبارزه هستیم ولو ابزار مبارزه نداشته باشیم ، لکن بدن داریم در مقابل این که مارا بزنند و این را عمل خواهیم کرد ( ۱۹/ ۸/ ۵۹).
۵_ حاضر در صحنه
این تلاشهای احمقانه ای که این ها می کنند ، خیال می کنند که به مجرد این این افراد لایق را از بین بردند ، ملت ما دیگر می رود کنار ، در ملت ما افراد لایق هست و می آیند جای اینها .
اگر بنا بود به مجرد این که یک امری ناگوار واقع می شد ما کنار می رفتیم و ملت کنار می رفت ،( اصلا ) از اول نمی آمد در صحنه …( ۸/ ۴/ ۶۰)
۶_ پیرو معصوم
ملتی که اکنون طعم شیرین شیرین شهادت را چشیده است و پیرو مولای خود امیرالمومنین علیه السلام و اولاد عظیم القدر او هستند که شهادت را فوز عظیم می دانش اند و در محراب شهادت و میدان نبرد ندای فزت و رب الکعبه را سر میداده اند ، از سازمان های نوکر ابر قدرت ها نمی هراسند ،( ۲۵/ ۴/ ۶۱)
دیده شده در کتاب بسیج در اندیشه امام خمینی ( ره ) ، تبیان ،آثار موضوعی ، دفتر بیست و نهم ، تدوین مهدی مرندی ، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ( ره ) ، ص ۱۵۷ تا ۲۱۰
اربعین آقا امام حسین علیه السلام است . یکشنبه دهم مهر ۱۳۶۷ _ تکریت _ کمپ ملحق ؛
اربعین آقا امام حسین علیه السلام است . برای اجرای برنامه های مذهبی محدودیت داشتیم . حیدر راستی را می شناختم ، ترک بود و بچه گوگان تبریز ، یکی دو بار به دور از چشم عراقی ها برای بچه ها نوحه خوانده بود ، مجذوبش شدم . با او رفیق بودم ، حیدر می دانست مداحی می کنم ، قبل از ظهر سراغم آمد ، می خواست برای بچه های بازداشتگاه هفت و شانزده به مناسبت اربعین برنامه اجرا کنم . می دانستم اگر عراقی ها موقع مداحی سر برسند کارمان ساخته است .
حیدر برای بازداشتگاه هفت مداحی کرد و من برای بازداشتگاه شانزده . مداحی ترکی حیدر با آن صدای حزین و زیبایش ، اشک همه را در می آورد . بیشتر وقت ها سراغش می رفتم تا برایم بخواند ، با مناسبت برای همه می خواند و بی مناسبت برای من !
در دو بازداشتگاهی که من و حیدر مداحی کردیم ، دو نفر از بچه ها آیینه دار پنجره بودند . آنها با آیینه راهروی بازداشتگاه را دید می زدند ، قرار بود به محض دیدن نگهبان ها آیینه دارها خبرمان کنند .
با این که قرار ما هنگام آمدن نگهبان ها قطع موقت مداحی ها بود ، عراقی ها که آمدند از بس حس و حال معنوی بچه ها بالا بود ، مداحی را قطع نکردیم . نگهبان ها پشت پنجره حاضر شدند ، من با دیدنشان مداحی ام را قطع نکردم . کریم حرف های حامد را از پشت پنجره ترجمه می کرد .
« عالیه ! خیلی خوبه ، یعنی شما این جا را اینقدر امن و بی خطر دیدید که نوحه بخونید و سینه بزنید ؟
پدر سوخته های مجوس ؛ بلایی به روزتون بیارم که خود حسین بیاد اینجا کمکتون .»
من و حیدر را به اتاق سرنگهبان بردند ، سعد عصبانی بود .
_ من در جبهه های جنوب اسرای شما را دیدم که پشت پیراهنشان و حتی پیشانی بندهایشان نوشته بودند مسافر کربلا .
شما می خواهید کربلا را تصرف کنید ؟! شما خوب بود یک تریلر می آوردید ، کربلا رو می گذاشتید روی تریلر و با خودتون می بردید ایران و دست از سر ما بر می داشتید …
به دستور سروان خلیل ، من و حیدر هر کدام به هفتاد ضربه کابل محکوم شدیم . حامد حیدر را زد و ولید مرا . وقتی هفتاد ضربه کابل را نوش جان کردیم ، حیدر با همان لهجه ترکی و دوست داشتنی گفت : « جون مادرت دو تا کابل دیگه هم بزن ! »
_ کابل ها به سرتون خورده ، گیج شدید ، خواهش نمی خواد .
_ نه ! اتفاقا خیلی هم حالم خوبه و می دونم چی می گم .
حامد در حالی که به هر کداممان دو کابل دیگر کوفت و گفت ؛ « هذا اثنین …» این هم دو کابل دیگه .یالا برید گم شید ، از جلو چشمم دور شید .
وقتی برگشتیم بازداشتگاه ، گفتم ؛ « حیدر ! مثل این که راستی راستی حالت خوش نیست ، چرا گفتی دو کابل دیگه هم بزنن ؟ »
_ حضرت عباسی نفهمیدی چرا ؟
_ نه نفهمیدم .
_ آقا سید ! خواستم رُند بشه ، ارزشش رو داشت که به خاطر اربعین آقا امام حسین علیه السلام ، هر کدوممون هفتادو دو کابل بخوریم ،خدا وکیلی ارزش نداشت ؟
این حرف ها را که شنیدم خجالت کشیدم ، این فکر و مرام حسین خواهی حیدر برای من درس داشت .
دیده شده در کتاب پایی که جا ماند ، یادداشت های روزانه سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق ، ص ۳۸۵ .
خاطرات شکنجه زندان های ساواک
مرضیه حدیدچی(دباغ) متولد ۱۳۱۸، از جمله زنان مبارز انقلاب اسلامی است که فعالیت ها و حرکت های سیاسی خود را از سال ۴۶ آغاز کرد؛ وی در طول مبارزات خود، توسط ساواک دستگیر شد و به همراه دخترش در زندان های مخوف رژیم پهلوی شکنجه های سختی را تحمل کرد. خانم دباغ که از چندی پیش بهدلیل عارضهی قلبی در بیمارستان بستری شده بود، صبح امروز (پنجشنبه ۲۷ آبان ۹۵) دار فانی را وداع گفت.
این مبارز انقلاب اسلامی پس از آزادی از زندان به خارج از ایران رفته و در پاریس نیز به عنوان محافظ، حضرت امام خمینی(ره) را همراهی می کند. مسئولیت هایی چون فرماندهی سپاه همدان، ۳ دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی و قائم مقامی جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران علاوه بر مبارزات ایثارگرانه و شجاعانه در برگ های ذرین دفتر زندگی این بانوی مجاهد به چشم می خورد. در سی و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بخشی از خاطرات این بانوی مبارز انقلابی را که به نقل از خودش در کتاب خاطراتش نقل شده مرور می کنیم.
سال ۱۳۵۲حدود ۲ ماه از شکسته شدن محاصره خانه می گذشت، اما من هیچ گاه از اندیشه لو رفتن و دستگیری فارغ نمی شدم. همسرم در این ایام چون در بازار مشکلاتی برایش پیش آمده بود به توصیه دیگر دوستانش در شرکت ملی ساختمان به عنوان حسابدار مشغول به کار شد و بیشتر ایام دور از خانه و در شهرستان به سر می برد. او شبی پس از سه ماه دوری برای دیدن خانواده اش آمده بود، من نیز تازه از سفر همدان برگشته بودم. چند روزی بود که به خاطر تولد بچه یکی از اقوام که خود در زندان بود به آنجا رفته بودم.
شبی که افراد خانواده دور هم جمع شده از احوال هم سخن می گفتیم ناگهان در خانه به صدا درآمد. دختر بزرگم رفت و در را باز کرد و آمد و گفت «مامان! پرویزخان آمده!» دریافتم که برای دستگیری ام آمده اند. شوهرم را به پشت بام فرستادم و گفتم «با تو کاری ندارند، به دنبال من آمده اند، شما بالای سر بچه ها بمانید!» پرویز و سایر مأموران از من خواستند که بدون سر و صدا همراه شان بروم. بچه ها دورم جمع شده بودند و گریه و زاری راه انداختند و داد می زدند «مامان ما را کجا می برید! مامان ما را نبرید!..».
ساواکی ها می خواستند به هر نحوی که شده آنها را ساکت کنند، می گفتند «با مادرتان کاری نداریم، پاسخ چند سؤال را که داد برمی گردانیمش، شما تا شامتان را بخورید، او برمی گردد!» به محض خروج از خانه در کوچه به فرزند یکی از اقوام داماد بزرگم برخوردم و گفتم «برو به فلانی (که از مرتبطین گروه بود) بگو که مرا بردند. مراقب خانه ما باشد»، مأموری متوجه این گفت وگوی کوتاه شد جلو آمد و سرزنشم کرد که «چرا حرف زدی؟» گفتم «او سلام کرد و من جوابش را دادم حرفی با او نزدم» ماشین شان را نشان داد و گفت «زیادی حرف نزن، برو سوار شو!»
مأموری جلوتر از من در صندلی عقب ماشین نشسته بود، دیدم اگر سوار ماشین شوم آن دیگری هم طرف دیگرم خواهد نشست و من میان آن دو قرار می گیرم. گفتم «من بین دو نامحرم نمی نشینم، به جلو می روم شما سه نفر عقب صندلی بنشینید» با اسلحه تهدیدم کردند «برو بالا! مسخره بازی در نیاور… دو تا نامحرم!» گفتم «بکشیدم ولی من بین دو نفر مرد نامحرم نمی نشینم» هر چه می گذشت زمان به نفع شان نبود، بالاخره همان طور که من می خواستم شد.
به نزدیکی های توپخانه (میدان امام خمینی) که رسیدیم، عینک دودی کاملاً ماتی به من دادند، گفتم «من عینکی نیستم» گفتند «عجب دیوانه ای است این…!» خلاصه عینک را به چشمم زدم و حرف های بی ربطی می زدم، تا خودم را بی خبر نشان دهم و گفتم «آقا هر چه زودتر سؤال های مرا بپرسید، باید زود برگردم، بچه هایم هنوز شام نخورده اند، صبح زود باید برای رفتن به مدرسه بلندشان کنم».
به کمیته مشترک رسیدیم، در کمیته فهمیدم ساواک اطلاعات زیادی از من در دست دارد، این که من با این تعداد بچه و مشکلات زیاد زندگی و با وجود زن بودنم دارای ارتباطات و فعالیت های سیاسی گسترده بودم، حساسیت شان را بیشتر برمی انگیخت.
شکنجه ها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می کردند که موجب رعشه و تکان های تند پیکرم می شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود.
یک بار وقتی در اثر درد ضربات شلاق بیهوش شدم و دوباره چشم باز کردم، خودم را در داخل اتاقی که در آن یک میز و صندلی بود، دیدم. پشتم به شدت درد می کرد و زخم هایم می سوخت. از وحشت و ترس خود را به دیوار چسباندم تا اگر دوباره برای شکنجه آمدند، پشتم از ضربات شلاق درامان بماند؛ از شدت خستگی چشم هایم را نمی توانستم باز کنم، صدای پایی شنیدم. چشم هایم را نیمه باز نگه داشتم، دیدم مأموری وارد شد خدا عذابش را زیاد کند چشم هایم را کاملاً بستم و به خدا توکل کردم.
قیام امام حسین علیه السلام و فرهنگ عاشورا، می تواند دلیلی بر بطلان نظریه جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) باشد؟
پاسخ اجمالی - تفصیلی
اولین نکته کلیدی در پاسخ به این سوال - که در بحث «دین و سیاست » نقش بسیار مهمی ایفا می نماید و راه گشای بسیاری از شبهات و ابهامات موجود است - تعریف دقیق دو متغیر دین و سیاست است . به عبارت دیگر قبل از هر گونه قضاوت و داوری علمی ابتدا لازم است مشخص شود که وقتی از رابطه سلبی (رد) یا ایجابی (اثبات) میان دین و سیاست بحث میشود؛ کدام دین و سیاست با چه ویژگی هایی مد نظر است ؛ آن گاه به ارائه دلایل در جهت نفی رابطه یا اثبات آن پرداخت.
دومین نکته اینکه برای دو واژه دین و سیاست تعاریف و گونه های متعدد ارائه شده است.
اندیشمندان علوم مختلف بانگرش ها ورویكردهای اخلاقی، تاريخی، روان شناختی، جامعه شناختی، فلسفی و زيبا شناختی تعاریف متعدد و گوناگونی از دین ارائه نموده اند. با توجه به موانع و نارسائیهای چنین تعاریفی، ارائه تعریفی مشترک و مورد قبول همگان از دین ممکن نمی باشد. و از سوی دیگر به دلیل مصادیق گوناگونی که مفهوم دین دارد ؛ نمی توان به طور مطلق از چگونگی رابطه دین و سیاست سخن گفت ؛ زیرا مصادیق مختلف مفهوم دین - صرف نظر از جنبه حقانیت هر یک از آن ها- تفاوت های زیادی با یکدیگر دارند. در نتیجه ٬ صدور هر گونه حکم کلی درباره چگونگی رابطه دین و سیاست به نحوی عام ناممکن است ؛ چرا که از حیث نظری ممکن است یکی از مصداق های مفهوم دین با سیاست رابطه خاصی داشته باشد ٬ ولی مصداق دیگر آن مفهوم ٬ با سیاست چنان رابطه ای نداشته باشد.
سومین نکته اینکه از دیدگاه اندیشمندان مسلمان در تعریف دین - گذشته از آنکه ارائه هرگونه تعریفی از دین ٬ باید بدون پیشداوری ٬ اعمال سلایق ٬ و آرای نویسندگان مغرب زمین باشد؛ لازم است به منابع دینی و کسی که دین را نازل کرده است رجوع کنیم . در این صورت نه تنها ارائه تعریفی مشخص با ویژگی های معین از دین امکان پذیر بوده و امکان بررسی رابطه آن را با موضوعاتی نظیر؛ سیاست ٬ عقلانیت ٬ حقوق بشر و… را محقق می سازد. بلکه باعث تمایز دین حق و الهی از ادیان باطل نیز می شود. از دیدگاه اندیشمندان مسلمان برخلاف متفکران غربی ٬ دین با سه ویژگی حقانیت ٬ جامعیت و توجه به درون مایه های آن تعریف می شود. [در اين رویکرد برای شناخت قلمرو دین، به متون ديني مراجعه می شود وخود دين به ما مي گويد که در چه زمينه هايي از هدايت انسان ها سخن گفته است و قلمرو آن چه عرصه هايي را شامل مي شود بر خلاف رویکرد برون دینی، که از بيرون به دين نگريسته مي شود تا اهداف و قلمرو آن مشخص شود بدون اينكه به كتاب و سنت مراجعه شود. افراد قبل از رجوع به متون ديني بايد انتظارات خود را مشخص کنند و پس از تعيين نيازهاي اصلي و فرعي خود به سراغ دين بروند. به تعيين حدود و قلمرو آن بپردازند.]
چهارمین نکته بنابراین دین (اسلام) را در : « مجموعه احكام، عقايد و ارزشهايى است كه توسط خداوند براى هدايت بشر و تأمين سعادت دنيا و آخرت بشر تعيين گرديده و بوسيله پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) به مردم ابلاغ و براى آنان تبيين گرديده و يا به حكم قطعى عقل كشف شده است.» تعریف کرد. بنابراین بر خلاف تصور برخی، دین مجموعه اى از اندرزها، نصایح و یا مسائل مربوط به زندگى شخصى و خصوصى نیست، بلکه دین از دیدگاه شیعه، مجموعه اى از قوانین حیات و برنامه فراگیرى است که تمام زندگى انسان ها ـ مخصوصاً مسائل اجتماعى ـ را در بر مى گیرد.
پنجمین نکته اینکه هر چند «سياست» در اصطلاح عرفى، داراى بار منفى بوده و توأم با حيلهگرى، حقهبازى، نيرنگ و فريب است. اما بايد توجه داشت كه مراد ما از سياست، چنين سياستى نيست و روشن است كه چنين سياستى داخل در دين و جزء دين نمىباشد. منظور ما از سياست، «آيين كشور دارى» است و به تعبير دقيقتر، سياست در اين بحث به معناى «اداره امور جامعه به صورتى است كه مصالح جامعه - اعم از مادى و معنوى ـ را تأمين كند. [از منظر امام خمینی ره، سياست ـ در اصطلاح عامش ـ بر سه نوع است:
1. «سياست شيطانى» كه در آن خدعه، نيرنگ، دروغ و استفاده از هر وسيله ممكن در جهت دستيابى به هدف، مجاز شمرده مىشود.
2.«سياست حيوانى» كه طى آن، حاكم صرفاً در جهت تحقق نيازهاى مادى جامعه و البتّه به دور از ابزار شيطانى، تلاش مىكند.
3. «سياست اسلامى» كه در آن به دو بعد مادى و معنوى انسان توجه شده، تلاش مىشود هر دو بعد انسان شكوفا گردد (ر.ك: صحيفه نور/ ج 13/ ص 218 و ج 4/ ص 21). بنابراين «سياست در تفكر دينى» عبارت است از امامت و رهبرى جامعه بر اساس مصالح مادى و معنوى.]