نور خدایی
تا تو نیایی حال و روز ما همین است
هر آن ز هر سو فتنه ما را در کمین است
این است اوضاع زمان، بی برکت و سرد
تلخ و تأسف بار تر وضع زمین است
غم، خستگی، گیجی،پریشانی و وحشت
این دوره ی بد، روزگاری بس لعین است
ما را تو میبینی، همیشه در همه حال
قلب صبور تو ز دست ما حزین است
دلهای مردم یخ زده در سوز این شب
دنیای بی نور خدایی،اینچنین است
آقا خودت کاری بکن، الغوث الغوث
دست شما بهر دعا دستی امین است
گوید الا یا اهل العالم زود، خیلی زود
تنها تمام آرزوی ما همین است
محدثه شفاعت 99/01/20
گاهی شاد ، گاهی غمگین.
گاهی افسرده ، گاهی پر نشاط .
چه قدر تحول دارد حالمان .
مدام داریم به در و دیوار میزنیم تا یک حالِ خوب ِ ثابت داشته باشیم ، اما نمیشود .
اگر از فتنههای آخرالزمان ، همین تحول زود به زود احوال ما ، آن هم با این همه استرس و بدون وصال باشد ،ما در گرداب یکی از زجرآورترین فتنه های آخرالزمان هستیم.
متین
به یک عدد حاج قاسم نیازمندیم
گفته بودم از وقتی رفتی حال و روز زمین و زمانمان به هم ریخته!
گفته بودم دعا کن این سال،این سال لعنتی که تو را از جهانمان گرفت و به قدر قرنی قد کشید زودتر تمام شود!
گفته بودم سخت است،خیلی سخت که کنار سبزه و سنبل و سنجد،کنار سوره سوره (کوثر) و سبد سبد (حول حالنا) و سبو سبو (دعا)، تصویر چشمان سلیمانیات هفتمین سین سفره نوروزمان باشد.
گفته بودم کبوتر جلد چشمانت شده ام، و هر روز در فراق آن دو آشیان آسمانی پرهایم مینالند.گفته بودم سردار! گفته بودم مرد بیابانهای سکوت و اخلاص !نگفته بودم؟اما خبر از حرمت شکنی حرم نداشتم و نگفتم. نگفتم در غیبت شکوهت فریاد آتش زدن حریم عمه جانی دیگر بلند است.نگفتم در نبودت هیزم آوردهاند این منفور جماعت شیعهی انگلیسی،این داعشیان وطنی،این کاسه لیسان ملکه.
کاش خبر به آتش کشیدن حرم،خبر صادق نبود،اما هست.هست و کاذب شیرازی،کاسب شده است.پول میگیرد و آبروی شیعه میفروشد.پول میگیرد و خوراک میریزد در آخور دشمن برای نشخوار تازه انعام دو پای رسانه.
نگفتهبودم سردار!اما می گویم.
می گویم به خونت قسم!
بساطشان را جمع خواهیم کرد.کور خواندهاند. کبوترحرم را دیدند و پرکشیدنش را، وهم برشانداشت که آسمان حرم را پر و بالی نیست.
نمیدانند،به والله نمیدانند این سرزمین کبوتران چاهی بسیار دارد.
کبوتران بسیاری که در سکوتند و وای به روزی که سر از چاه گمنامی درآورند.نمیدانند به والله نمیدانند اگر حرمت حرم شکسته شود،اگر آتشی دوباره پشت دربی دیگر زبانه کشد خانهی نفاق را تا ابد بر سر اهلش ویران خواهیمکرد.نمیدانند و بدانند لشکر کبوتران ابابیل در راهند.
معصومه رمضانی
مهمان عید امسال
«خود سازی»
«خود سازی»
«خودسازی»
بیانیه گام دوم را یادمان نرفته.
گوشه گوشهاش پر بود از
سفارش به خود،
سفارش به روح،
سفارش به جان.
آری تا به خلوت خویش راه نبرده باشیم و تا در این عصر چموش سری به غار تنهایی خویشتن نزده باشیم صحبت از تغییر جوامع و تمدن سازی راه به جایی نخواهد برد.
تا «من»را نساخته باشیم،«ما»ساخته نخواهد شد.
چه خوب که در این چند روز باقی مانده از «رجب»
و در «شعبان» و «رمضان»پیش رو،کمی به خودمان برسیم.
سالیانی بس دراز است که این موقع از سال را به صورت پرداختهایم.امسال اما میتوان در این خلوت چهرهی جان را با اشک سرخاب کشید و صورت باطن را با توبه سپیداب بست.گیسوی بلند را به طرهی شهدا گره زد و خاک پایشان را سرمه چشمان منتظرکرد.
شهدایی که به سنت دیرین،بهار به بهار،مهمانشان بودیم و در دعای “حولحالنا” منتظر آمینشان.
آهای ابراهیم!
میشنوی؟
هر سال فرسنگها راه را به عشق تو طی میکردیم و خود را به «کانال کمیل»میرساندیم .
آهای شهدای گمنام آرمیده در «معراجالشهدای اهواز»!
هر سال به عشق همنشینی با شما سفرهی هفتسینمان را روبروی ضریحتان میچیدیم.
یادتان هست؟!
امسال دیگر نوبت شماست.
آخ که خدا میداند هر سال این موقع چقدر دلهامان هواییتان میشود!
از بس که در ایل و قبیلهی پاکی و طراوت بودید تا در و دیوار خانهی گلیمان بوی پاکی میگیرند و بوی طراوت، یاد شما کوران میکند درگوشه گوشه روحمان.
اصلا نسیم بهار،عطر چفیهی قرمزرنگ و معروف «شهبازی»را با خود میآورد و گویی برای جان گرفتن زمین و زمانمان چفیهاش را در مشرق کائنات تکان داده است.
وای اگر امسال مهمانمان نشوید؛که امسال در غار تنهاییمان منتظر شماییم .
منتظر شما تا تمام جنوب و غرب را برایمان بیاورید.
«کانال حنظله»را،
«دشت عباس»را هم،
«شلمچه»را هم،
«طلائیه »را هم،
«ارتفاعات قراویز»را هم.
عطر بهارنارنج کاشان و گلهای محمدی قمصرش از طرهی گیسوان شماست و چقدر حال بهارمان بد میشود اگر همه دیدهای این سالهامان را به بازدیدی ختم نکنید.
اصلا هر رفتی را مگر آمدی نبود؟
بود؟!
پس«بسم الله»،راهی شوید.
کلبههامان لایق قدوم شما نیست، میدانیم؛
ولی اگر لبخند نافذ «همت» نباشد و نجواهای «ردانی پورِ» روحانی.اگر«آوینی» برایمان از فتح الفتوح نگوید و «حاج احمد»از قدس و سواحل دریاچهی طبریّه،چگونه آماده شویم؟
چگونه به ساخت تمدنی نوین دلخوش کنیم؟!که ما جان و توانمان از شماست.
هیهات!
شما ما را در این وادی حیرانی تنها نخواهید گذاشت.
حتم داریم میآیید و حالمان خوب خواهد شد.
حتم داریم میآیید؛حلقه زده به دور «حاج قاسم»؛با همان چشمان گیرایش که چشمان خود خود خدا بود.
آری حتم داریم به خوب شدن حال و سالمان،که آمدن شما نوید آمدن«موعود»است.
که
ما دلخوش به روایات رجعتیم.
معصومه رمضانی
تو که هستی …
تو که هستی خیالم راحت است ، دلم قرص است ، بدون این که حواسم باشد آرامش دارم .
تو که هستی می دانم پشتوانه ام محکم محکم است .
می دانم با وجود تو حتی تلاطم دریا هم تکانم نمی دهد .
می دانم همه خواسته هایت برای من است و این بریدن تو از منِ خودت ، مرا برای همیشه وامدار نگاهت کرده است .
این شنیدن صدای گرم و دیدن برق عشق در نی نی چشمان تو است که روح را در وجودم زنده نگه می دارد ،پدرم.
متین
“إلا یااهل العالم أنا بقیه الله”
با این عکس فقط میشه گریه کرد.
فقط میشه ضجه زد.
فقط میشه گفت: خدایا خونهت خالی شد.
درست مثل وقتایی که حضرت آقا میرن حرم امام رضا (ع) و حرم رو خلوت می کنن .
خدایا این خانه را برای قدوم چه کسی خلوت کرده ای ؟
برسان ……
برسان ندای “إلا یااهل العالم أنا بقیه الله” رو به گوش عالم ?
م.رمضانی
وحدتی که پشت لیست نبود.
کاش لیستی در کار نبود. کاش این قدر مردم را دنبال کم و زیاد و خوب و بد لیستشان نمی کشیدند.
سرلیستشان آقای قالیباف است و امیر حسین ثابتی _ از پایداری_ تا ثابت کند او لاریجانی دوم است پشت سر هم ادله می آورد.
از موافقت آقای قالیباف با برجام و اف ای تی اف تا بستن ناف برجام به نظام و مخالفت او با طرح هولوکاست.
آخرش هم می گوید: قالیباف مدیر کار جهادی است و به درد مجلس و اداره فکری آن نمی خورد و من به او رای نمی دهم.
سر لیستشان هیچ . برویم سراغ حذفی لیستشان.
عده ای شان یامین پور را می کوبند که چرا زمان سنجی نکردی و وحدت را به هم زدی و به زور خودت را چسباندی به لیست؟
اصلا خودت آمدی رسایی دیگر کجای کار بود ؟
او که لیست را مضحک می خواند و مستقل وارد گود شده بود؟
بعد هم رسایی را می کوبند که تو خودت روزی علیه سلیمانیِ شهید توئیت داشته ای و او را در دستبوسی اشعث و ابوموسی دستپاچه خطاب کرده ای.
سر لیست و حذفی لیست را که بیخیال می شویم، می روند سراغ چهره های میانی لیست بی وحدتشان .
باز در می آیند که تالار پشتی و که و که مسئله دارند و چرا باید در لیست باشند؟
یکی می گوید لیست منهای سه ،دیگری می گوید لیست منهای ده و آن دیگری می گوید :اصلا لیست من.
مضحک هم آنجاست که بعدش همگی این آقایان دور هم می نشینند و خود را انقلابی و لیست شان را انقلابی تر می نامند.
کاش این لیست ها نبود .
کاش نبود تا اگر باز هم آقایان بازی برده را به حریف می باختند ، راحت در می آمدند که : مقصر مردمند . که مقصر بی بصیرتی عوام است.
آقایان انقلابی !
آقایان بصیر!
از طرف جماعتی از همین مردم که عوام می خوانیدشان و خودتان را عمار و رسانه ی ایشان قلمداد می کنید به همه تان می گوییم : وای به حالتان .
ننگ بر انقلابی گری تان .
اف بر سیاستتان اگر فردا برد با لیست شما نباشد و مقصرش یکه بدو کردن های بی وقتتان باشد.
مردم به اجبار هم شده و به خاطر وحدت به لیست شما با تمام إن قلت هایش رای دادند، اما اگر جریان انقلابی شکست بخورد ، مردم این بار شما را و عدم اخلاصتان را و همچنین عدم زمان سنجی تان را مقصر می دانند.
آنگاه راحت خطاب به شما خواهند گفت: اصولگرا و اصلاح طلب هر دو سرتان در آبشخور دنیا و مطامع دنیاست .
نام انقلابیون را خراب نکنید. “انقلابی گری یعنی بدانید کی سکوت کنید تا وحدت نشکند و کی فریاد بزنید ولو به قیمت جان و آبرویتان.”
بروید دعا کنید امروز مردم آبرویتان را خریده باشند.
معصومه رمضانی
در آغوش مادر
آخ که اگر مرد تمام صحنه های نبرد هم باشی،خستگی َت را فقط و فقط آغوش مادر به در می کند و بس.
اصلا ستون شانه هایش امن ترین نقطه جهان توست.
آخ که اگر تمام دردهای عالم هم خروار شده باشد بر دلت تنها آیه های لب اوست که معجزه می کند و کافی است یک کلام بگوید : پسر جان! خدا بزرگ است .
غمت نباشد دختر!
خدا کریم است.
همین. همین یک جمله از زمین بلندت می کند.
جان می گیری و دوباره می زنی به راه.
به دل خطر.
به دل هر آنچه که تا دقایقی پیش نشدنی ترین کار دنیا می نمود.
مادر.
و تو مپندار که چین و چروک های چهره اش را دست نقاش روزگار کشید، هرگز.
غصه دیر آمدن و نیامدن.
بد خوابی شبانه.
درد الان چه می کند؟
چه می خورد؟
آفتابش را سایبانی هست یا نه؟
و مهتابش را روکش گرمی هست یانه؟
این درد و غصه های دیده نشدنی مادران خط به خط چینند و چروک و پیری زود هنگام.
کاش هر روز بچگی می کردیم و هر روز هوای آغوش گرمشان به دلمان می افتاد.
کاش قدرشان را می دانستیم .
قدر خودشان و قدر دستانی که به سوی آسمان بلند می کنند.
مستجاب الدعوه های ایلمان هستند و غافلیم از معجزه تسبیح و ذکر لبهاشان.
امان …. امان از ما بچه های تخس روزگار که هر چقدر هم عاشق مادرمان هستیم باز او را برای آغوشش،برای شانه اش،برای دعای خیرش می خواهیم.
همین هم خوب است و اصلا مادران را عشق به همین بچگی کردن هامان سر پا و زنده نگه داشته.
کاش تا زندگی کنند بیشتر از این برایشان بچگی کنیم.
کاش. م . رمضانی
معادله قرن
تمام معادلات و تمام حساب و کتاب این جنگ آخرالزمانی دست اوست.
فقط کافی است بنشیند روی صندلی ساده ولایتش.
فقط کافی است قلمش را روی کاغذ بچرخاند.
فقط کافی است لب تر کند و فقط کافی است ریشخند کند طرح های مضحکشان را ، تا معامله هزاره هم که باشد یک شبه به فنا برود.
“این طرح پیش ازمردن ترامپ می میرد.” یعنی بوی حلوا می آید و بوی خرْکبابی که ترامپ برای نتانیاهو به سیخ کشیده بود و علی الحساب باید گفت : ” الفاتحه.”
“این طرح پیش ازمردن ترامپ می میرد.” یعنی معادله دست خدای من است. چه خیال کرده ای مردک؟
موسی (ع) و خدایش با هم وسط میدانند.
تازه بگذار خیالت را راحت کنم ،کمتر از لنگه ی کفش حاج قاسم را چه به تفرعن و چه نیاز به موسی؟! موسی را کارهای بزرگتری است . آزادی قدس هدف اوست و هدف بنی فاطمه (س) .
اگر ابناء فاطمه (س) چهل سال حیرانی هم باید می کشیدند ،کشیدند .
سربلندِ سربلند از پس امتحانات و فتنه ها بر آمدند و اینک تا پیروزی بر قبطیان یک گام دیگر باید بردارند؛ و آنانکه گام اول را با صلابت برداشته اند در پیمودن گام دوم تواناترند.
“این طرح پیش ازمردن ترامپ می میرد.” یعنی معامله بی معامله.
یعنی معادله قرن هاست دست خدای من است.
معصومه رمضانی
سر صبحی مترو بودم.
فریبا هم اومده بود .
همون خانم دست فروش سی و پنج ساله ای که هر روز کله ی سحر خودش رو هزار جور بزک می کنه تا وسط قطار مترو بیشتر به چشم بیاد و زودتر دونات هاش رو بفروشه و زودتر بره پی زخم های زندگیش.
پیشتر هم در موردش نوشته بودم و شاید بدونید دو سالی هست که گَه گُداری توی مترو می بینمش .
امروز اما کسل و در هم بود.
برای فروش دونات هم نیومده بود.
از بزک و چشم و ابرو اومدن هم خبری نبود.
درب و داغون بود و مدام نفس های عمیقی می کشید و با برگه ای که توی دستش داشت ، خودش رو باد می زد.
بیشتر که دقت کردم باردار به نظر رسید، بلند شدم و به زور روی صندلی به جای خودم نشوندمش.
سر حرف رو باز کردم و گفتم : انگار دونات هاتونو فروختید ! چه زود ! سرش رو پایین انداخت.
_هعی …چند وقتی هست دونات نمی فروشم.
اصلا به من چه! پس شوهرم چه کاره است ؟
_چه خوب .دیگه خسته هم نمی شی.
_با این اوضاعی که من دارم خستگی برای یه دِیقمه.
_مبارکه.به سلامتی.مادر شدن همینه دیگه.
سرش رو بالا گرفت. تو چشام زل زد .
احساس کردم برق اشک رو توی چشماش دیدم. اجازه نداد سوال کنم.
اشک هاش که جاری شد خودش گفت: یک هفته است اسیر سونوگرافی و آزمایشگاهم.
غربال گری و هزار کوفت و زهر مار دیگه.
یکی میگه : قلب بچه ت کامل نیست. یکی میگه : باید صبر کنی ، ولی ممکنه خودت آسیب جدی ببینی، دیروز هم که این برگه ی لعنتی رو دادن دستم تا برم این طفل معصوم رو از بین ببرم.
هق هق که زد زیر گریه، همه دورش جمع شدن .
وقتی دیدن نمی تونه حرف بزنه نگاهشون چرخید سمت من . _چی شده؟
منم دست پاچه فقط می گفتم : نمی دونم . راستش نمی دونستم راضی هست حرف هاشو به بقیه بگم یا نه .
نه فریبا دست از گریه برمی داشت و نه خانم های مترو دست از سر من.
-طوری نیست بارداره و یک کم حالش بد شده ، خوب میشه انشاءالله.
چیزی جز خیانت و چیزی جز شیعه کشی به ذهنم نمی رسید.
مدام یاد آمار ۵۰۰هزار جنین سقط شده با دلایل واهی می افتادم و جرات هم نمی کردم به فریبا چیزی بگم .
نکنه واقعا مشکلی باشه مگه تو پزشکی آخه.
یه نیگاه به نام ایستگاه کردم. تئاتر شهر. ایستگاه بعد باید پیاده می شدم و فرصت زیادی نداشتم.
تند تند توی کانال گشتم و فیلم رو مجدد دانلود کردم و گوشی رو گرفتم روبروی فریبا. _خواهش می کنم ، خواهش می کنم فریبا خانم یک هفته ی دیگه هم به خودت و این طفل معصوم فرصت بده ، با دو تا دکتر دیگه هم مشورت کن بعد.
به حرفهای خانم داخل فیلم بیشتر گوش می داد یا حرفهای من نمی دونم .
این قدری می دونم که وسط فیلم دو دستی گوشیمو قاپید و محو فیلم شد.
—میدان انقلاب .
باید پیاده می شدم اما فریبا مهمتر بود.
به روی خودم نیاوردم .
گفت : یعنی راسته؟ یعنی سالی ۵۰۰ هزار بچه الکی الکی …. رفت توی فکر . قطار مترو که راه افتاد گفتم : نمیگم این در مورد شما هم صادقه اما یک کم بیشتر فکر کن . یک کم دیرتر تصمیم بگیر.
رفته بود توی فکر.
گفتم : ایستگاه بعد باید پیاده بشم ولی اینو بگم که الان وسط جنگیم . قرار هم نیست همیشه با لشکر کشی و جنگ نظامی شیعه کُشی کنن.بی درد سر و بدون تلفات کاری می کنن خودمون به دست خودمون…. نگذاشت حرفم تموم بشه .
با عجله گوشیشو در آورد و ازم خواست فیلم رو براش بفرستم.
گفت: باید شوهرش هم ببینه.
گفت: به خدا اگه راست باشه و این بچه مشکل نداشته باشه مطب دکتر رو روی سرش آوار می کنیم.
گفت : به قرآن می افتم پی ش .
گفت : سونوگرافی و آزمایش جدید می دم.
این قدر گفت و گفت که من یه ایستگاه دیگه هم همراهی ش کردم و بالاخره در حالی که نور امید تو چشماش دیده می شد هر دومون ایستگاه شادمان پیاده شدیم.
فریبا رفت سمت همسرش و من دعا می کردم حکمت برخورد من و فریبا خانم تو اون شلوغی مترو نجات یه انسان از اون ۵۰۰ هزار انسان بی گناه باشه.
باید برمی گشتم انقلاب و می دونستم دوستان به خاطر تاخیرم دمار از روزگارم در میارن.به خدا به خاطر فریبا خانم دیر کردم خب ،چرا می زنید ؟
به قلم معصومه رمضانی