جنین های جبهه رفته ی ما شیعیان.
جنین های شهید شده خط مقدم جبهه نرم نفوذ.
شیعه هستم و پاک .
با پدر و مادری پاک تر .
اما همین پدر و مادر در جنگی نابرابر کمر به قتلم بسته اند.
دورغ می گویند.
آری دورغ می گویند که ما حاج قاسم پروریم.
دروغ می گویند وقتی به دستان خود حاج قاسم های دنیا نیامده را در خط مقدم جبهه ی نرم، راحت ،خیلی راحت تر از آن که دستش روی ماشه آرپی چی و خمپاره و موشک و … می رود ، إربا إربا می کنند.
من شهید جبهه ی نرمم.
من شهید به دنیا نیامده ی خط مقدم رفته ی جبهه ی نرمم.
نه تنها من ، که پانصد هزار طفل معصوم دیگر .
چه می کنی ای انسان؟
قرار بود خلیفه الله باشی !
قرار بود روی ملائک را کم کنی و بگویی دیدی سوالت در اول خلقت بی جهت بود!
دیدی نه مفسدم و نه سفّاک!
چه می کنی ای انسان؟
هنوز به دنیا نیامده مرا می زنی؟
زیر عَلَم و بیرق تشیع؟!
صدام و رژیم بعث اگر سیصد و اندی جوان این آب و خاک را در مدت هشت سال جنگ به شهادت رساندند ،تو به اسم شیعه سالی پانصد هزار ، چون من را به شهادت می رسانی ! آ
ری شهادت است وقتی در میدان جنگیم.
آری خونمان سرخ تر از خون شهداست وقتی معصومیم ،وقتی مظلومیم، وقتی حتی سلاح نداریم به دست بگیریم و زبان نداریم فریاد بکشیم.
مادرم!
در این جنگ نابرابر آنجا که جهلت باعث شد مرا سقط کنی از هر چه تکفیری و هر چه داعش است خونریزتر شدی.
به کدامین گناه ؟
به کدامین گناه ، مرا کشتی؟!
با چه جرأتی مرا فرستادی خط مقدم؟!
دست بیرون آمده دشمن از آستین پزشک ماما را ندیدی؟!
کار کار اوست و نفوذی جاهل تویی. به بهانه اینکه فرزند کمتر بهتر است و فرزندت قلبش شکل نگرفته و مغزش کوچک مانده و راحتی را عشق است و بچه همه اش عذاب است و هزار دورغ و دونگ دیگر ، خون مرا ریختی و نام خود را گذاشتی انسان؟!
آه مادر!
آه پدر!
بترسید .
بترسید هر دوتان از خون به ناحق ریخته من.
بترسید که این خون گریبان گیرتان خواهد شد.
معصومه رمضانی
سلام بر دیالمه
سلام بر همه شهدا.
خاصه آنان که با نطق های آتشین خود پرده از چهره ی کریه دولت مستقر زمانه خویش برداشتند و موجب عزلش شدند.
سلام بر دیالمه.
بلند شو مرد.
نشسته ای چرا؟
بلند شو ،بایست وسط صحن مجلس و دوباره غوغا کن.
آری خودت.
خودت را می گویم که صحن را قحطی مرد است.
مردی که بخواهد چشم در چشم نفاق بایستد و پنجه در پنجه اش بکشد ،سند رو کند و بگوید در شب های حادثه آنانکه خود را به خواب می زنند دقیقا مشغول چه خیانتی هستند ،نیست که نیست.
همه اینجا جیره خور دولت شده اند ، نه نگاه چپی ،نه استیضاحی نه حرفی.
تک و توک صداهای برخواسته از حنجر انقلابیون هم یا در نطفه خفه می شوند یا در میان همهمه گرگ های لیبرال این مجلس به گوش نمی رسند.
اصلا بلند شو سر ما داد بزن.
لعنمان کن.
به خاطر این انتخاب های صد من یک غاز نفرینمان کن.
آری نفرینمان کن دیالمه ی عزیز که مستحق لعن شهداییم وقتی در خط امام و انقلاب نماندیم .
وقتی یادمان رفت اماممان تاکید کرده بود که : ” مجلس در راس امور است.” ننگ بر ما و انتخاب های ما وقتی یکی مانند تو را به مجلس نفرستادیم که با شجاعت و تدبیر توامان پرده ها را کنار بزند و ببینیم هر چه بر سرمان می آید از خنجر خودی است.
معصومه رمضانی
توهین دختر هاشمی به رهبر انقلاب
فایزه هاشمی گفته: آقای خامنه ای باید از قدرت کناره گیری کند .
پ.ن : روزگاری در ایران نرخها به قدری ثبات داشت که اقلام با قیمتهاشان نامگذاری میشد.
مثل کاغذ ده شاهی یا کلوچه پنج زاری .
آدمهای بیارزش هم با نرخ معروف خودشان شناخته میشدند ، «دوزاری». هرکس جایگاهی نزد مردم نداشت دوزاری خطاب می شد .
حالا زمان ما نرخ هایمان ثبات ندارد اما نرخ آدم هایمان عجیب ثابت است.
دوزاری های شهر ما نرخ خود را خوب می دانند پس سعی می کنند با حرف زدن از بزرگتر ها قیمت خودشان را بالا ببرند . لبخندی تحویلشان دهید و بگذارید راحت باشند ?
متین
دمت گرم خدا
هر دو از یک جنس.
هر دو از یک ایل.
به قطع اگر امروز حاج قاسم زنده بود و این خطا رخ می داد همین کاری را می کرد که حاجی زاده کرد تا تلنگری بزند بر ما.
بر ما که خدا را یادمان رفت.
به راستی چرا هیچ کدام ما نگفت: عین الاسد را خدا زد.سیلی محکم را خدا خواباند بیخ گوش آمریکا؟!
می دانید چرا ؟
چون حرف امام یادمان رفت.
همو که گفت: آهای رزمنده،آهای بسیجی،آهای سپاهی و ارتشی و که و که مغرور نشوی ها خرمشهر را نه تو که خدا آزاد کرد.
خدا گوشمالی مان داد تا مرتب نگوییم: سپاه و سپاه و سپاه. گوشمالی مان داد تا در سیلی بعدی برای انتقام سردار بلند بگوییم : دمت گرم خدا.
دست مریزاد.
معصومه رمضانی
بخند.
شاد باش.
اصلا قهقه ی مستانه سر بده.
درست مانند رفیق های قدیمی َت باکری و باقری و کاظمی .
چرا شادمان نباشید وقتی عند ربهم یُرزقونید؟!
اما… اما این رسمش نبود. رسمش نبود بروی و ما را دشمن شاد کنی.
رسمش نبود اشک ولی زمانه را در آوری .
من گریه دیروز رهبر را از چشم تو می بینم .
از همان چشمهای شیدایت.
لااقل حالا که دشمن شادمان کردی ، حالا که اشک را بر گونه های اماممان جاری کردی، زود برگرد.
دمی که در آغوش اباعبدالله (ع) آسودی و تن رنجورت آرام گرفت ، برگرد.
برگرد و به خط بزن که قدس هنوز هم چشم انتظار توست.
زود برگرد مرد.
زودتر از آنکه فکرش را بکنیم.
که ما دلگرم به روایات رجعتیم.
معصومه رمضانی
شهدا اجازه می دهید درد و دلی داشته باشم؟
دردْ ، رفتن شما نیست.
دردْ آنگاه جانکاه می شود که می بینیم شما در سحرهای جمعه “وصال” را می طلبید و ما اسیران دنیا هنوز در بند “العفو العفو” گفتن گناهان دست و پا گیرمان هستیم.
آری از ما تا شما ،از طلب های ما تا مطلبوب های شما فرسنگ ها فاصله است و چه بیچاره ایم ما.
معصومه رمضانی
دست و پا زدن در تناقضات
این که مسیحی باشی و درخت کاج را قطع کنی ، در گوشه اتاق بگذاری و تزیینش کنی به خودی خود هیچ عیبی ندارد .
چون تویی و دینت بدون هیچ ادعایی . اما مسلمانی باشی با هزاران عیب جویی از دینت ، هزاران شبهه در احکامت و هزاران دلیل بی دلیلی در توجیه اعمال متناقضت .
ایرادهایی بدتر از قوم بنی اسراییل ، دلسوزی هایی برای جامعه در حد حرف ، آن وقت عکست را در کنار درخت تزیین شده کریسمس منتشر کنی ، نه تنها خنده ندارد که باعث خجالت است .
تمام سهم ایرانی مسلمان از آسیب به طبیعت ، گره زدن سبزه در روز ۱۳ بدر است ، اگر بریدن درخت در فرهنگ و دین ما بود چه ها می گفتید ..؟؟
خدا قوت پیشگامان عرصه تناقض
✍متین
استاد وارد کلاس شد و بدون مقدمه گفت: یه برگه روی میز بذارید تا دو تا سوال بگم.
هی نق و نوق کردیم که استاد نگفته بودین ، نخوندیم, بذارید واسه جلسه ی بعد .
ولی استاد قبول نکرد و ما آماده امتحان شدیم .
انصافا همون که گفته بود. دو تا سوال بیشتر نداد .
سوال اول یه جای خالیه به ظاهر ساده بود که البته اکثرا بلدش نبودیم و سوال دوم تشریحی .
سوال دومو حل کردم .
ولی هر چی فکر کردیم سوال اول یادمون نیومد .
بچه ها شروع کردن به راهنمایی گرفتن .
استاد هم که دید همه توو سوال اول گیر کردن گفت : این سوال مربوط به تمام افراد بشره ، مسلمان ، غیر مسلمان، ایرانی ، خارجی ، قدیم, جدید نداره همه این میل درونشون وجود داره.
سوال هم این بود ” یکی از اساسی ترین انگیزه های روانی انسان در طول تاریخ ، میل به …………… است “
منم هی فکر کردم ?
خدایا چیه ؟ غذاست ، آبه ، لباسه … یه دفعه یه چیزی توی ذهنم جرقه زد و گفتم خود خودشه . ?
نوشتم .
استاد برگه ها رو جمع کرد و یه نگاه به برگه ی اول انداخت .
تعحب کرد.برگه ی دوم هم . جواب ها رو که دید تصمیم گرفت شیطنت کنه و بلند بخونه.
فقط قبلش گفت: یالا جواب سوال رو از صفحه ۲۰ پیدا کنید. با شوق صفحه ۲۰ کتابو باز کردم و جواب سوال رو خوندم .
یخ کردم .?
ای خداااا این چی بود که من نوشتم .?
استاد شروع کرد به خوندن جوابها .
استاد می خوند و بچه ها می خندیدن به جوابهای صد من یه غازشون .
اما من فقط دعا می کردم که یه زلزله در دم بیاد و استاد نتونه جواب منو بخونه .
یا این که استاد در جا یه سکته ی ناقص بزنه .
از جواب بچه ها خندم نمی گرفت .
فقط آب دهنمو قورت می دادم .
یعنی وقتی جواب منو بخونه چی میشه ؟؟
توی همین افکار بودم که استاد بلند و با خنده گفت: آخ آخ فلانی رو ! چی نوشته !
خودم و جمع کردم توی صندلی و سرم رو بین دستام قایم کردم.
نوشته … میل به جنس مخالف …?
بچه ها ده دقیقه فقط می خندیدند ?
بالاخره استاد بعد از کلی خنده سرشو بالا گرفت و به من گفت : میخوای شما یه تبصره به کتاب بزن.
منم خجالت زده به صفحه کتاب نگاه کردم و متن سوال رو دوباره خوندم.
” یکی از اساسی ترین انگیزه های روانی انسان در طول تاریخ ، میل به خداجویی است .”
✍متین
دو راهی های زندگی
زندگی همه اش وصل است و فصل همیشه سیم ات وصل است ، یا به خدا یا به حضرت ابلیس.
نمیشود هم به خدا وصل باشی هم به جناب شیطان ، با هم جور در نمی آید وصل یکی فصل دیگری است.
اما نمی دانم چرا گیر کردم ، جنگ خوبی و بدی درونم همیشه به راه است ، هم خدا را می خواهم ، هم رنگ و لعاب های پیشکشی حضرت شیطان را .
گیر کرده ام بین دو دنیایی که هر کدام برایم کششی دارد .
هر بار که از حق ، راه کج می کنم ، نمی دانم چه اتفاقی می افتد که دلم گرداب می شود و تند بادهای پی در پی زیر و رویش می کند ، انگار حضرت عشق از من به من مهربانتر است که اینطور طوفان می کند تا برگرددم .
اما بعد از آرامش هر طوفان ، دوباره بد مستی میکنم ، راه گم میکنم و دوباره روز از نو و روزی از نو ..
منم با این درد بی درمان رفت و برگشت .
که در عهد شکنی ثابت قدم مانده ام نه پیشرفت می کنم و نه بزرگ می شوم .
نمی دانم این سردرگمی و بد عهدی که انگار خصلتم شده تا کجا می خواهد ادامه یابد .
ترس آن دارم که در لحظه موعود در عهد شکنی سر کنم
متین
اللّهُم أجعَل عواقبَ أمورِنا خَیْرا.
آدمی گاه مسجود ملائک است و گاه مهبوط به درجه ای نازل تر از انعام ، و هر کدام از این دو گاه را برگزیند تکلیفش را با خود روشن ساخته است.
یا غرقه ی مستوری است و بندگی رب یا غرق مستی است و بردگی نفس.
اما در این میان آنچه جانکاه است و روح را به رنج و تعب می اندازد کشمکش های نفس اماره است و نفس لوامه.
روزی عاشق شدن و روزی فارغ شدن هایش.
ساعتی در خیمه ی حسین بن علی(ع) نشستن و ساعتی دیگر از خان یزید بن معاویه لقمه برچیدن هایش.
در این آوردگاه خیر و شر چیزی که دست آدمی را خواهد گرفت ذات پاک است و سرشت نیکو.
لقمه ی حلال و شیر پاک و نگاه داشتن حرمت ها. کتاب ((شاهرخ حر انقلاب))، راوی زندگانی مردی است از تبار حیرانی.
مردی که علت سرگردانی خویش را جهل می دانست و با دم مسیحایی روح الله (ره)، از دنیای مردگان بیرون آمده و به حریت ابدی دست یافته است.
این کتاب روایتی است از آغازین روزهای زندگی شهید (( شاهرخ ضرغام)) ، دوران جهالتش و صد البته چیره شدن بر این دوران به واسطه ی توبه ای نصوح. در این کتاب روایتگری مادر و دوستان و همرزمان شهید یکی پس از دیگری خواننده را وا می دارد که تا پایان مطالب را دنبال کند و از توبه های پیشین خویش شرمسار گردد.
چه اگر توبه اش به سان قهرمان این روایات بود عاقبتی همچون او نصیبش می گشت.
مردی که روزگاری کوتاه از زندگانی جاودانه ی خویش را در پلشتی جهالت گذرانده اما در همان دوران حرمت مقدسات را نگاه داشته.ماه صیام و صفر و محرم را می شناخته و آداب زانو زدن در برابر مردان حق را می دانسته،این امور مضاف بر دعای مداوم مادر دستگیرش شد و از او دستگیری برای گم گشتگان وادی حیرانی ساخت.
نثار شادی روح این شهید جاوید الاثر صلواتی طلب می نمایم و برای چشیدن طعم شیرین روایاتش مطالعه ی کتاب را که الحق کتاب شیرینی بود.
معصومه رمضانی